تهیونگ کش و قوسی به بدنش داد. از روی تخت بلند شد و مستقیم به سمت اتاق جیمین که مقابل اتاق خودش بود راه افتاد تقه ای به در زد و آروم در رو باز کرد
_هی جیمین بیداری؟
با دیدن پسر کوچکتر که توی خودش مچاله شده در رو رها کرد و به سمت تخت سفید با رگه های یاسی رفت
بالا سر جیمین ایستاد و دستی بین موهای لختش که به راحتی بوی شامپو وانیلی ازش استشمام میشد، کشید
سرشو برگردوند و نگاهی به ساعت روی میز انداخت که ۹ صبح رو نشان میداد.
احتمالا جونگکوک رفته بود یه سر شرکت تا کار ها رو راست و ریست کنه
تهیونگ روی تخت کنار جیمین نشست . نگاهش رو روی بدن پسر گردوند. به لطف پتویی که الان پایین تخت بود پاهای لختش کامل مشخص بود
دستشو سمت ماهیچه ی پای چپش برد و شروع کرد به ماساژ دادن، جیمین توی خواب هومی کشید و بدنشو بیشتر باز کرد تا از حالت منقبض بودن در بیاد
+بیشتر، تندتر
پسر بزرگتر متعجب شد و لحظه ای ایستاد بعد دوباره شروع کرد به مالش قسمت داخلی رونش.
_پس بیداری جوجه
جیمین سریع توی جاش صاف نشست و به ساعت نگاهی انداخت . انگار تازه در حال لود شدن بود
+شرکت تهیونگگ ،امروز قرار بود کالاهای صادراتی به ژاپن توسط من تایید بشه
تهیونگ دستشو عقب کشید و سریع بلند شد
_زود باش آماده شو
چون خودش مدیریت بخش صادرات و واردات رو بر عهده نداشت قطعا به همین خاطر فراموش کرده بود آهی کشید و به سمت اتاقش پا تند کرد...
.
.
.
جیمین تشکری از تهیونگ کرد و سریع از روی موتور مشکی رنگ پایین پرید
وارد شرکت شد نگاهی به ساعت که ۹ و نیم رو نشان میداد انداخت و خودشو داخل آسانسور پرت کرد که از شانس بدش با جونگکوک اخمو و جدی مواجه شد
+س..سلام صبح بخیر
جونگکوک در حالی که توی گوشی چیزی رو بررسی میکرد سرشو بالا آورد و جیمینو برانداز کرد که یه جین مشکی و یه تک پوش سفید کوتاه پوشیده
_این چه وضعیه جیمین؟!
به لباس هاش اشاره کرد و قدمی به سمتش برداشت
_اینجا شرکته نه پارتی و مهمونی ،دفعه آخرت باشه اینجوری لباس میپوشی توی محل کارت.
جیمین هم متقابل اخم کرد و دست به سینه شد
+اگه شما لطف میکردید منو صبح صدا میزدید، الان لازم نبود با این سر و وضع بیام شرکت برای چک کردن اون بار کوفتی.
پسر بزرگتر قدمی دیگه ای برداشت و چونه ی جیمینو توی دستش گرفت
-جیمین،با این زبون میتونی کار های دیگه ام بکنی ، پس کم ازش کار بکش بیبی
پوزخندی زد و به سمت طبقه ۷ حرکت کرد وسط راه برگشت به جیمین که مات و مبهوت به رو به رو زل زده بود نگاه انداخت ،دکمه ۴ رو فشرد و قبل از پایین رفتنش جیمین زمزمه اش رو نشنید
_نیم ساعت تاخیر
.
.
.
باد موهاشو نوازش میکرد ،دست هاشو دور کمر تهیونگ محکم تر کرد و از پشت کامل بهش تکیه داد . جیمین بعد از اتمام کارش با تهیونگ که منتظرش بود به کافه تریای شرکت رفتند و هر کدام چیزی سفارش دادند و بعد از خوردن الان در حال موتورسواری توی سئول بودند.
پسر کوچکتر آروم کنار گوش تهیونگ پچ پچ کرد
+دوست داری ببرمت مکان مورد علاقه ام!؟
تهیونگ به صدای لطیفی که توی باد گم میشد گوش سپرد و بلند جواب داد
_بزن بریم
با آدرسی که جیمین داده بود الان بالای تپه دوتایی ایستاده بودن و به تردد آدم ها نگام میکردن در حالی که بنظر میرسید توی این ساعت از ظهر در حال برگشتن به خونه هاشون باشن.
جیمین به صورت تهیونگ نگاهی انداخت اون چشم های خاص واقعا زیبا بودن با اون مژه های پر پشت.بدون مقدمه سوالی که چند وقت،ذهنشو درگیر کرده بود رو پرسید
+چه اتفاقی برای پدر و مادرت افتاد؟
تهیونگ نگاهشو از منظره ی زیبای مقابلش گرفت و لبخند تلخی زد
_توی تصادف فوت کردند و من فقط زنده موندم
جیمین دستشو دور کمر تهیونگ حلقه کرد و از کنار بهش چسبید
+مطمئنی فقط یه تصادف ساده بوده؟
پسر نگاهشو از جیمین گرفت و به پایین تپه داد
_مطمئن نیستم ولی به شخصی که این حرفو زده اعتماد دارم
جیمین دستشو پشت شونه و کتف تهیونگ حرکت داد برای دلگرمی دادن به پسر بزرگتر
_به هر حال ما توی فیلم و سریال زندگی نمیکنیم جیمین ، این واقعیته و تلخه
جیمین سری با نشانه ی تایید تکان داد و حرف تهیونگ رو دوباره تکرار کرد
+خیلی تلخه
تهیونگ جیمینو کشید جلوی خودش و به صورت زیباش چشم دوخت
_ اجازه دارم برای برطرف کردن این تلخی ،این پرنس زیبا رو ببوسم؟!
جیمین خنده ای کرد و پیش قدم شد صورت تهیونگ با دو تا دست های قاب کرد و لب هاشو روی لب های تهیونگ کوبید.
تهیونگ در حالی که همه جای دهان جیمین رو فتح میکرد این سوال توی ذهنش پر رنگ بود" با قلبی که داره تند تر از حد معمول میزنه باید چیکار کنم پرنس زیبای من؟"
سوالی که بدون جواب موند.....
بعد از اون بوسه حال هردو کمی بهتر شده بود
+افتاب خیلی داغ شده، حس میکنم پوستم داره میسوزه
تهیونگ نگاهی به جیمینی که از گرما قرمز شده بود انداخت و از حساس بودن پوستش جا خورد .
-خورشید میگه وقت رفتنه!
+یعنی من خورشیدم؟
-تو خورشید منی
+خورشید تو...
این زمزمه ی جیمین بود که چند بار تکرار شد
.
.
وارد عمارت شدند و هردو لباساشون عوض کردند و برای استراحت آماده شدند چون امروز عصر دیگه خبری از کار نبود و میتونستن بیشتر از قبل استراحت کنن.
.
.
دو ساعت بعد جیمین از خواب بیدار شد. دلش هوای جونگکوک رو کرده بود ولی نمیدونست حتی خونه اس یا نه
پس سعی کرد حدس بزنه . کمک گرفتن از حس ششمش همیشه بهترین کار بود. حس میکرد جونگکوک توی باشگاهشه پس با تکیه به حسی که میدونست نود درصد مواقع درست از آب در میاد ، پله هارو طی کرد و به باشگاه شخصی جونگکوک رسید.
جیمین سرشو از بین در داخل بردو تن خیس از عرق جونگکوک رو درحالی که داشت به کیسه بوکس ضربه میزد رو دید. قطرات ریز عرق روی پک هاش سرازیر میشدند وبین ضربات محکم جونگکوک شکسته میشدند و جذب پوستش میشدند. دلش خواسته بود مثل جونگکوک بوکس کار کنه اما بلد نبود .جیمین نزدیک رفت و دستشو روی شونه ی کوک گذاشت
جونگکوک که متوجه حضور جیمین شده بود سمتش برگشت
-چی این بچه ی فوضول رو اینجا کشونده؟
+جئون به من نگو بچه
-خب بگو ببینم مستر پارک؟!
+میخوام بوکس کار کنم مثل تو
-خب پس بیا اینجا پسر
جونگکوک بعد از پوشوندن دستکش ها به دستای کوچیک جیمین ، دست جیمین رو کشید و جلوی خودش قرار دادش . با گرفتن دستاش نحوه ی گاردگرفتنش رو درست کرد و از قصد نفس گرمشو که مستقیم به گردن پسر کوچکتر میخورد با بازدم طولانیی بیرون داد . جیمین لرز مشهودی کرد اما سعی کرد تمرکز کنه
+بعدش؟
-مشت اول رو بزن و سریع کمی عقب نشینی کن
جیمین اولین مشت رو با قدرت به کیسه کوبید و عقب پریدکه به تن محکم جونگکوک برخورد کرد و باسن ژله ایش روی دیک بزرگ جونگکوک کشیده شد
بازهم سوراخ نیازمندش شروع به نبض زدن کرده بود ولی میدونست اگه چیزیو شروع کنه به این راحتی نمیتونه تمومش کنه
-بچه!داری یکیو بیدار میکنی!
جیمین که تقریبا قدرت تکلمشو تو اون موقعیت از دست داده بود بی هیچ حرفی ایستاده بود و نفس های متقطعی میکشید
جونگکوک پایین تنشو بیشتر به جیمین کشید و با حرکت ناگهانیی جیمین رو سمت خودش چرخوند و دستاشو پشت سرش برد و لباشو روی غنچه ی سرخ جیمین کوبید. زبونشو روی لبای جیمین میگردوند و با دندوناش لب بالاییشو شکار کرد.جیمین با احساس به وجود اومدن حس هایی که باهاشون آشنایی داشت درست زیر دلش، خواست عقب بکشه که جونگکوک حرکت مخصوص خودش رو زد و حالا جیمین پشت بهش بود و جونگکوک سرشو توی گردنش فرو کرده بود و لاو بایت هایی به جا میزاشت و دستش زیر لباس جیمین شکم و پهلو هاش رو نوازش میکردو پایین تنش مدام به شکاف باسن جیمین کشیده میشد . جیمین کم طاقت تر از این حرفا بود و بالاخره صبرش به سر رسید و جراتشو جمع کرد و از زیر دستای قدرتمند جونگکوک فرار کرد و ازش فاصله گرفت. نفس عمیقی کشید و سعی کرد سریع از باشگاه خارج بشه اما قرار نبود همیشه اونی که میخواد پیش بره و باز گیر جونگکوک افتاد
-چرا فرار میکنی؟
+فقط بزار برم جونگکوک
صدای جونگکوک بالا رفت
-کجا میخوای بری؟ چرا میری؟
جیمین آروم هقی زد ، نمیتونست بهش بگه . هنوز آماده ی گفتنش نبود
+فقط... بزار... برمممم
جونگکوک کلافه دستی تو موهاش کشید و گره ی دست دیگرش دور جیمین رو شل کرد نمیخواست پسر کوچکتر رو ناراحت کنه پس گذاشت بی هیچ حرف و دلیل منطقیی بره
رفتن پسر رو تماشا کرد. باید فکری به حال اوضاع پایین تنش میکرد پس حولشو برداشت و به سمت حمومی که داخل باشگاهش قرار داشت رفت.
لباساشو در آورد و وارد حمام شد و از اونجایی که کسی اجازه ی ورود بدون جواز جونگکوک رو نداشت ، در حمام رو نیمه باز گذاشت. هیچوقت لوبریکانت تو حمامای عمارتش نمیگذاشت ولی الان نیاز داشت پس کمی شامپو به کف دستش زد و دستی که حالا لیز شده بود رو روی دیک بیدار شدش که ازش پریکام چکه میکرد ، کشید .
آهی کشید و لبشو به دندون گرفت.حتی روحشم خبر نداشت چه نگاه هیزی روشه و پسر کوچکتر که برای توضیح دادن در مورد کارش برگشته بود و با شنیدن صدای شرشر آب به سمت حمام رفته بود تا کارشو جبران کنه، با دیدن صحنه ای که از بین در پیدا بود داغ کرده بود و گوشاش قرمز شده بود .
هر لحظه شلوارش براش تنگ تر میشد و باید فکری برای خلاص شدن از این وضعیت میکرد پس طی تصمیم آنیی به سرعت باشگاه رو ترک کرد و به سمت اتاقش دوید. در اتاقو باز کرد و خودشو روی تخت پرت کرد میدونست حداقل باید سه بار ارضا بشه تا حالش خوب بشه و کسل نباشه. کشوی کنار تختشو بیرون کشید و با در آوردن کرمی که به تازگی خریده بود با دو انگشتشو حجم زیادی ازش رو بیرون آورد و با دست دیگرش شلوارشو تا زانو پایین کشید. دستشو دور دیکش حلقه کرد و حرکت داد. با گاز گرفتن لباش سعی کرد صدای نالش به اتاق تهیونگ سرایت نکنه. هراز گاهی دستاشو روی تخم هاش میکشید و با تصور اینکه جونگکوک این کارو میکنه به کام رسید . گونه هاش گر گرفته و قرمز شده بودن و لباسش از شونش لیز خورده بود و حالت پریشونی ازش رو به نمایش میزاشت. نگاهی به دیکش انداخت که انگار نه انگار تازه خالی شده بود و دوباره متورم و قرمز بود اگر چه دیک خودش در مقابل دیک جونگکوک که دیده بود واقعا حرفی نداشت . این بار دستشو دورانی دور کلاهکش کشید و با دست دیگرش نیپلشو فشار داد . قوسی به کمرش داد و خودشو روی ملحفه ی زیرش کشید .بعد از چند حرکت متوالی با آهی که ناموفق در خفه کردنش شد، کامش روی ملحفه ی یاسیش پاشید.
روی تخت چرخید. سوراخش متورم شده بود و نبض میزد درست مثل کلاهک عضوش، نگاهی به کام زیادی که روی بدنش و تخت ریخته بود انداخت و احساس کرد بازهم نیاز داره. برای بار سوم دستشو دور دیکش حلقه کرد و چشماشو بست بعد از اولین حرکت صدای لولا های در بلند شد.
با شنیدنش سریع چنگی به پتو زد و روی خودش انداخت. برای وجود دستگاه تمیز کننده هوا توی اتاقش از جونگکوک متشکر بود چون بوی کامش رو کاملا محو کرده بود.دسته ی در چرخید و در اتاقش باز شد و قامت تهیونگ بین در نمایان شد.
جیمین بدون جلب توجه سرشو از پتو کرد بیرون و موهای بلوند شدش که در اثر فعالیت خیس شده بود رو تکان داد.
تهیونگ با دیدن لپ های گل انداخته و صورت برافروخته پسر زیباییش رو تحسین کرد
_هی خوبی؟!
جیمین نامحسوس آب دهنشو قورت داد و بیشتر پتو رو روی خودش بالا کشید
+فکر کنم سرماخوردم حتما بخاطر دیشبه
با یادآوری دیشب که توی حمام استخر با جونگکوک بود آهی کشید
تهیونگ که آه کوتاه ولی غلیظ جیمین رو شنید شک کرد و در اتاق رو رها کرد
_این کرم چرا اینجا افتاده؟
جیمین نگاهشو پایین تخت داد و ناسزایی به بی حواسی خودش فرستاد
+ا..این بخا..بخاطر
تهیونگ حرف جیمین رو قطع کرد و دستشو کنار بدنش گذاشت از لبای نیمه باز و سرخش بوسه ای گرفت اما پسر کوچکتر بهش اجازه عقبنشینی رو نداد .
دست هاشو دور گردن تهیونگ حلقه کرد و لب هاشو با ولع مکید ،زبان سرکش پسر وارد دهان تهیونگ شد و بعد از چند مک خیسی که به زبان جیمین زد رهاش کرد و سرشو آروم بالا آورد
_پسر من نیاز داره براش یه هندجاب خوشگل برم؟!
جیمین با خجالت از اینکه تهیونگ متوجه دروغش شده. لب هاشو با زبونش خیس کرد و نگاهشو از تهیونگ گرفت
+نیاز داره!
تهیونگ لبخندی زد و پتو رو از روی جیمین کنار زد . با دیدن دیک تحریک شده و خیس از پریکامش انگشت های کشیدشو روش گذاشت و مالش داد ، همزمان سر جیمین رو به طرف خودش چرخوند
_نگاهت اینجا باشه جیمین!
جیمین با لحن جدی تهیونگ و حرکت دستهاش ناله ای کرد ، بدنشو منقبض کرد و به چشم های کشیده پسر خیره شد
تهیونگ دست دیگشو سمت رون های پر و سفید رنگ جیمین برد و حرکت داد
_شل کن پسر خوب
جیمین ملافه ی زیرشو چنگ زد، و تمرکزشو روی دیکش که چیزی تا انفجارش نمونده بود داد
پسر بزرگتر حرکت دستشو تندتر کرد و سعی کرد توجهی به سوراخ صورتی و نیازمند جیمین نکنه ، خودشم الان وضع پایین تنه ی خوبی نداشت.
با کام شدن جیمین توی دست هاش دستمالی از عسلی کنار تخت برداشت، دستشو و رون های جیمین رو از اون مایع سفید رنگ پاک کرد
جیمین چشم هاشو روی هم گذاشت و متوجه زمزمه و خروج تهیونگ نشد.
_بدن حساسی داری عروسک...
انقدر خسته بود که حتی نگاه جونگکوک که از لای در با غضب و خشم بهش خیره شده بود رو ندید.
بعد از رفتن تهیونگ ،جونگکوک در حالی ک لیوان آب روی کانتر رو سر کشید از آشپزخونه به سمت اتاق جیمین رفت ،درو باز کرد و وارد شد. بعد از چک کردن جیمین و مطمئن شدن از اینکه خوابش سنگینه، بدون نگاه کردن به بدن پرستیدنیش لباس تنش کرد و ملحفه رو از زیرش بیرون کشید و به گوشه ای انداخت . پتو رو روی پسر کوچکتر که انگار بیهوش شده بود، انداخت و از اتاق خارج شد . از دستش عصبانی بود ولی این دلیل نمیشد تا ازش مراقبت نکنه قطعا جونگکوک منتظر توضیحش میموند . به سمت اتاق آشپزخونه ی عمارت رفت و به اجومای پیری که مسولیت پخت غذا رو به عهده داشت ، سپرد که شام بی نقصی براشون درست کنه، چون احساس کرد جیمین انرژی زیادی رو از دست داده!
.
.
.
سر میز شام روبروی تهیونگ جا گرفت و با ندیدن جیمین اخماش توهم رفت رو به تهیونگ کرد و گفت
_برو صداش کن
تهیونگ بی هیچ حرفی از جا بلند شد و به سمت اتاق جیمین رفت
با دیدن اینکه لباس تن جیمین شده کمی جا خورد
روی جای خالیی که روی تخت بود جا گرفت و دستشو نوازش وار روی موهای جیمین کشید.
_جیمین ، پاشو کوچولو
جیمین بین خواب و بیداری اومی کرد که تهیونگ رو به خنده انداخت
دستش کم کم از موهاش به لپای گردش کشیده شد و نوازششون کرد که جیمین دستش رو از زیر پتو بیرون کشید و دست تهیونگ رو گرفت و روی لباش گذاشت . بوسه ای کف دستی که تا چند لحظه پیش داشت نوازشش میکرد زد و با یه حرکت از جا بلند شد و کمی گیج روبروی تهیونگ ایستاد
+بریم
تهیونگ دست جیمین رو گرفت و از پله ها پایین اومدن .جونگکوک با دیدن دستای چفت شدشون ، چشم هاشو روی هم فشرد و با بی توجهی شروع کرد به خوردن .
اون دو روبروی جونگکوک جا گرفتند.جیمین که از گشنگی شکمش به صدا در اومده بود به سمت ظرف کیک ماهیی که جلوش بود حمله کرد که دستش بین راه توسط تهیونگ اسیر شد
سوالی سرشو برگردوند
_اول غذا جیمین!
+ولی اینم غذائه!
_یه چیز مقوی تر بخور!
اینو گفت و ظرف استیک رو جلوی جیمین گذاشت . چشمای جیمین برقی زد . شام توی سکوت صرف شد و جونگکوک بدون اینکه توجهی به اون دو بکنه صندلیشو عقب کشید و ظرفشو تو ظرفشور گذاشت و روی صندلی گوشه ی آشپزخونه خودشو مشغول گوشیش نشون داد.
تهیونگ بیخبر از دلیل تغییر مود جونگکوک بود، اما ذره ای هم براش اهمیت نداشت . تنها چیزی که اون لحظه براش اهمیت داشت لبخند های شیرینی که نشان از تشکر داشتند بود، که از سمت پسر کوچکتر دریافت میکرد.
بعد از جمع کردن ظرفاشون و گذاشتنشون توی سینک از آشپزخونه خارج شدند و به پیشنهاد تهیونگ به هال رفتند تا دوتایی فیلم ببینند.
جونگکوک با خارج شدن اون دو از جا بلند شد و سمت سینک رفت . میخواست خودشو مشغول کنه تا فکر نکنه اصلا هم براش مهم نبود که این کار خدمتکار اون خونس و اینجوری ابهت و غرورش زیر سوال میره .عصبی ظرفارو کفی میکرد و صدای زیادی تولید کرده بود و این باعث شده بود دو پسر دیگه که داشتند فیلم میدیدند با سر و صدایی که جونگکوک ایجاد میکرد اذیت بشن.
_هیی آروم باش مرد همه رو شکستی
این صدای تهیونگ بود که از هال فریاد زد.
جونگکوک که کلافگی و عصبانیتش رفع نشده بود و حتی بیشترم شده بود به سمت باشگاه شخصیش رفت!
بوکس قطعا ایده ی خوبی بود...
بی وقفه به کیسه ی مقابلش ضربه میزد.
با خسته شدن دستش دستکش های مشکی رنگشو در آورد و مشتشو باز و بسته کرد،الان دیگه هیچ حسی نداشت نه ناراحت بود نه عصبی ،با قدم های خسته سمت حمام شیشه گوشه باشگاه رفت. دوش سریعی گرفت و برای یه خواب راحت به اتاقش رفت.
.
.
درگوشه ی دیگه ی اون عمارت ، دو پسر در آغوش هم درحال دیدن فیلم رومانتیکی بودند که جیمین گفته بود قشنگه و تهیونگ بی حوصله صحنه های رومنس فیلم رو نگاه میگرد که با احساس لبای داغ جیمین روی گردنش ، مو به تنش سیخ شد اما سعی کرد خودشو ریلکس نشون بده.به راحتی با این حرکت جیمین، مودش عوض شد و زیر لب گفت
+تو یه معجزه گری!
تن پسر کوچکتر رو تو آغوشش کشید .
جیمین که شدیداً مغزش درگیر رفتار جونگکوک شده بود تقریبا تا اون لحظه چیزی از فیلم نفهمیده بود، سعی کرد با اون حرکت رشته ی افکارشو پاره کنه. تهیونگ پسر تو آغوشش رو چرخوند و لباشو روی موهای بلوندش گذاشت.بوسه ای روی اون ابریشم ها نشوند و به چشمای جیمین زل زد.وقتی حرکت جیمین روی قسمت میانی پاهاش حس کرد با دو دستش جیمین رو سفت گرفت
+آرومممم پسر.قرار نیست اون چیزیو که میخوای به این زودی به دست بیاری!
نقشه ی جیمین ناموفق پیش رفته بود و کمی دمغ شده بود چون الان باید اورثینکشو به روش دیگه ای خفه میکرد که خودشم نمیدونست چه روشی.
فیلم به پایان رسیده بود و صدای ساعت بزرگ طلایی رنگ که کمی بالا تر از تابلوی نقاشیی که طرح آهو بود نصب شده بود ،درآمد که نشان دهنده ی نیمه شب بود.
تهیونگ خمیازه ای کشید و گفت
-دیگه وقت خوابه پسر خوب
جیمین چیزی نگفت. تهیونگ از جا بلند شد و جیمین رو مثل پر از زمین بلند کرد
+هی چیکار میکنی؟!
تهیونگ ابرویی بالا انداخت و لبخندی زد. جیمین رو به اتاقش برد و آروم روی تختش گذاشتش بعد از کشیدن پتوش روی تن بی همتاش بوسه ای نوک بینی جیمین زد و اتاق رو ترک کرد.
جیمین از شدت جنتلمن شدن یهویی پسر توی شوک فرو رفته بود. هیچوقت نمیتونست کارای تهیونگ رو پیش بینی کنه و الان ک فکر میکرد جونگکوکم همینطور بود "غیر قابل پیشبینی".سعی کرد ابر افکارشو تیکه تیکه کنه و بخوابه . قلتی توی جاش خورد و به خودش قول داد بعد از چک کردن جونگکوک سریع بخوابه.
پاورچین پاورچین از اتاقش خارج شد، نگاهی به آسانسور انداخت و به سمت پله ها رفت قطعا استفاده از اون بالابر نصفه شب کار درستی نبود مخصوصا با صدایی که تولید میکرد.
به اتاق جونگکوک رسید باید بهش توضیح میداد واقعا تحمل ایگنور کردنش رو توسط پسر بزرگتر نداشت
تقه ی کوتاهی به در زد و بعد از نشنیدن جوابی دستگیره طلایی رنگ رو پایین کشید و وارد شد .
جونگکوک روی تخت دستشو روی چشم هاش گذاشته بود و بنظر میرسید خوابیده جیمین با خیال آسوده برگشت اما لحظه ای که میخواست خارج بشه صدای خشدار جونگکوک رو شنید و از ترس خون توی رنگ هاش یخ بست پس پسر خواب سبکی داشت
_منتظر توجیهت هستم جیمین..!
YOU ARE READING
Life Off
Hayran Kurguو احساس میگوید: آنها عاشق بودند.تنها گناهشان عاشقی و تنها بهشتشان زندگی بود. زندگی ای که خیلی وقت بود به فراموشی سپرده بودنش. شاید در گوشه ای از دنیا زندگی خاموش نامیده شود.. _____________________________ _فراموشم نکن با نگاهی ناخوانا به پسرش چشم دو...