همونطور که گلهای رز رو پرپر میکرد، به دوست شیطونش که سعی داشت به خامهی روی کیک ناخونک بزنه، گفت:
«جیسونگ اگر کیک رو خراب کنی، مجبوری تا شب خودت یکی دیگه بپزی.»دوستش نچی کرد و چشم غرهای بهش رفت.
«باشه، من که میدونم این کیک آخرش سهم خودمه.»
هیونجین خندید.
«یک کوچولو برات نگه میدارم، حالا به جای نگاه کردن به اون کیک، بیا به من کمک کن.»جیسونگ با غر از جاش بلند شد و کنار دوستش رفت.
«این همه زحمت میکشیم آخر هم هیچ اتفاقی نمیفته.»«اگه اینقدر انرژی منفی ندی این دفعه اتفاقهای خوب میفته.»
هیونجین گفت و به سمت دستگاه ضبطی که توی کافه قرار داشت، رفت.آلبوم موسیقی بیکلام رو توی دستگاه گذاشت.
«امشب درحالی که با هم داریم به آهنگهای مورد علاقهامون گوش میدیم، بهش پیشنهادم رو میدم. خیلی رویایی و قشنگه، مگه نه؟»جیسونگ پوزخندی زد.
«آره، تازه وقتی دوباره بهت جواب رد بده رویایی و قشنگتر هم میشه.»
گفت و به سرعت جا خالی داد تا قاشقی که هیونجین به سمتش پرتاب کرد به سرش نخوره.«منتظرم امشب جواب مثبت ازش بشنوم که قیافهی ضایع تو رو ببینم جیسونگ.»
پسر کوچکتر وسایل اضافی رو جمع کرد و در جواب دوستش گفت:
«من که از خدامه تو به عشقت برسی، ولی مسئله اینجاست که خود عشقت نمیخوادت.»هیونجین برای لحظهای دست از کار کشید و به جیسونگ که این حرف رو عادی زده بود و داشت به طرف انبار میرفت، نگاه کرد.
حرفهای دوستش رو قبول داشت، دو سال از آشنایی هیونجین و جونگین میگذشت. پسر از همون ماههای اول که بهش علاقهمند شده بود، بهش ابراز علاقه کرده و بعد از اینکه از علاقهی متقابل جونگین به خودش مطلع شده بود، بهش درخواست دوستی داده بود ولی پسر کوچکتر هر بار با بهانهای پیشنهادش رو رد میکرد.
اما هیونجین کسی نبود که به راحتی از خواستههاش دست بکشه. از اون مهمتر این بود که جونگین رو به حدی دوست داشت که بتونه سالها هم براش صبر کنه.
پس هر بار با مناسبت و بیمناسبت بهش پیشنهاد میداد به امید اینکه بالاخره روزی پسر کوچکتر قبولش کنه.
«هی چیشد؟ چرا یهو پنچر شدی؟»
با صدای جیسونگ از فکر بیرون اومد، آهی کشید.
«اگه امشب هم ردم کنه، چیکار کنم؟»دوستش خندهای کرد.
«تا الان چیکار میکردی؟ خب برای قرار عاشقانهی بعدیات برنامه میریزی دیگه.»
هیونجین اشارهای به کافهاشون که پر از گل و بادکنک بود، کرد.
«تا کِی قراره ادامه بدم و اون قبول نکنه؟»سمت صندلیای رفت و روش نشست.
«شاید زیاد به روی خودم نیارم ولی هر دفعه با شنیدن جوابش، دلم میشکنه. گاهی با خودم فکر میکنم نکنه واقعا من رو دوست نداره؟»