CheeseCake Operation

268 24 24
                                    

پاهاش رو بالا جمع کرد و با ذوق به کفش‌های واکس زده‌اش خیره شد.

کفش‌های چرم مشکی رنگش برق می‌زدن و ذره‌ای خاک روشون نبود.

حوصله‌اش سر رفته بود و فعلا کاری به جز ذوق کردن برای کفش‌های تازه‌اش نداشت.

سرش رو به سمت راستش چرخوند، از بین پرده کِرکِره پنجره‌ی مشترک اتاق خودش و‌ همکارش تونست ببینه که اون هم بیکاره و به میزش زل زده.

نگاهش رو از پنجره گرفت و پرونده‌های روی میز رو مرتب کرد.

تنها جایی که جیسونگ شلخته نبود، محل کارش بود؛ پس مجبور بود دقیقه به دقیقه میزش رو‌ مرتب کنه.

خواست از جا بلند شه و به همکارش بگه با هم بیرون برن که تلفن زنگ خورد.

تلفن رو برداشت و روی گوشش گذاشت.
«کلانتری منطقه‌ی دو، بفرمایید؟»
«یک گزارش دارم جناب پلیس.»

جیسونگ خودکارش رو برداشت و کاغذ رو آماده کرد.
«بله می‌شنوم، چه مشکلی پیش اومده؟»

صدای پسر پشت تلفن رو شنید.
«همکار من کار خیلی بدی باهام کرده، ازش شکایت دارم و می‌خوام که مجازات بشه.»

جیسونگ توی برگه چیزی نوشت و جدی پرسید:
«چه کاری باهاتون کرده؟ لطفا کامل برام توضیح بدین و بعد اسم و مشخصات خودتون و همکارتون رو بهم بگید.»

پسر پشت خط آهی کشید.
«یک چیز خیلی مهم رو ازم دزدیده.»
جیسونگ انگشت شصت و اشاره‌اش رو بالا آورد و روی چشمش فشار داد.
«خب کامل و سریع برام توضیح بدین چی‌شده، مطمئنین کار همکارتون بوده؟»

«بله مطمئن هستم چون آثار جرمش دور لب‌هاش بود.»
جیسونگ انگشت‌هاش رو برداشت و چشم‌هاش رو باز کرد، روی کاغذ نوشت:
«آثار جرم دور دهان...»

بعد بلندتر پرسید:
«می‌تونم بپرسم چی رو دزدیده ازتون؟»
دوباره آه غمگین پسر رو شنید.
«چیز کیک عزیزم، چیز کیک نازنینم.»

جیسونگ با ناراحتی سرش رو تکون داد و دوباره همراه با نوشتن روی کاغذ زمزمه کرد:
«چیز کیک عزیزش...»

«اسم همکارتون و اسم خودتون؟»
وقتی صدایی نشنید تلفن رو محکم‌تر روی گوشش گذاشت.
«جناب؟ مشخصاتتون برای تشکیل پرونده لازمِ.»

«راستش من پشیمون شدم، چون الان بهم ثابت شد همکارم اون‌قدر خنگه که یک ساعته نفهمیده من هیونجینم!»

جیسونگ خودکار رو روی کاغذ رها کرد و همون‌طور که تلفن دستش بود ناباور به سمت راستش نگاه کرد.

هیونجین متاسف داشت سرش رو براش تکون می‌داد.
«جیسونگ یعنی با جدیت روی کاغذت هر چی گفتم رو می‌نوشتی؟»

پسر کوچک‌تر کاغذ رو نامحسوس زیر بقیه‌ی کاغذها فرستاد و ناگهان زیر خنده زد.

وقتی خنده‌هاش که هیونجین کاملا متوجه‌ی مصنوعی بودنشون شد تموم شد، گفت:
«یعنی این‌قدر خنگی که باورت شد؟ منم داشتم سر کارت می‌گذاشتم.»

Stray Kids Where stories live. Discover now