Troublemaker Angel

1K 28 4
                                    


وسایلش رو باعجله توی کیفش جا داد و گوشیش رو توی جیبش گذاشت. سرسری از بچه‌های کلاسش خداحافظی کرد و به سمت دفتر رفت.
«آقای وایت من کلاسم رو امروز زودتر تموم کردم. ببخشید واقعا عجله دارم باید برم.»

آقای وایت از زیر عینکش به مرد جوانی که با استرس بدون وقفه حرف‌هاش رو زد، نگاه انداخت:
«آقای بنگ آرامشت رو حفظ کن. مشکلی نیست می‌تونی بری، مواظب خودت باش.»

کریس خوشحال از آزاد شدنش به سرعت از ساختمون مؤسسه خارج شد و به سمت ماشینش رفت. ماشین رو روشن کرد، کمربندش رو بست و نفس عمیقی کشید تا آروم بشه. دست‌هاش از استرس کمی می‌لرزیدن.

وقتی به مقصد رسید بعد از پارک کردن ماشینش، به سمتِ ساختمون رفت. اون‌جا کلانتری بود و باید موبایلش رو تحویل می‌داد.
طبق عادتش و بدون این‌که از کسی سئوالی بپرسه به طرف اتاق مد نظرش راه افتاد.

دیدش. می‌دونست اون‌جا پیداش می‌کنه، اولین بارش نبود به این‌جا می‌اومد. بدون این‌که نگاهش رو از پسرکش بگیره به سرباز گفت:
«سلام،من همراهِ لی فلیکس هستم.»
«سلام، بله بفرمایید داخل.»
آروم سلامی گفت و وارد اتاق شد.

سروان که پشت میز نشسته بود جوابش رو داد:
«سلام آقای بنگ خوش اومدین، بفرمایید بشینین.»
«ممنونم.»
کریس آروم زمزمه کرد و روی صندلی نشست. دوباره نیم نگاهی به فلیکس انداخت. پسرکش با اخم‌های درهم دست به سینه روی صندلی نشسته بود، گوشه‌ی زخمی لبش دلش رو به درد آورد.
«آقای بنگ این دفعه‌ی چندمه این جا میاید؟»

پسر بزرگ‌تر نگاهش رو از فلیکس گرفت و شرمنده به سروان دوخت. نمی‌دونست چی بگه. تا خواست جوابی بده صدای فلیکس رو شنید:
«تقصیر کریس نیست جناب سروان تقصیر منه! بهش چیزی نگید.»
سروان عصبی به پسرک نگاه کرد:
«تقصیر توئه و درس عبرت نمی‌گیری؟ هنوزم زبونت درازه!»

کریس قبل از این‌که فلیکس دوباره جواب بده سریع گفت:
«جناب سروان لطفا توضیح بدین چی‌کار کرده؟»
سروان که مردی جا افتاده با موهای جو گندمی بود آهی کشید:
«مثل همیشه دفاع از حقوق دیگران!»

کریس کلافه خم شد، دست‌هاش رو به زانوش زد و سرش رو بهشون تکیه داد. فلیکس ریز خندید و گفت:
«دلیل دستگیر شدنم خیلی خنده داره. مثلا رفتم زندان بهم بگن برای چی این‌جایی؟ منم ناراحت بگم: برای این‌که از حقوق دیگران دفاع کردم!»
ادامه‌ی خنده‌ی فلیکس با نگاهِ تیز کریس قطع شد.

کریس به سمت سروان که با لبخند کوچکی داشت سرش رو‌ تکون می‌داد برگشت و پرسید:
«این‌دفعه با کی دعواش شده؟ کی کتکش زده؟»
«یه ارازل اوباشِ کله خراب که اگه مردم به موقع جداشون نمی‌کردن الان باید توی بیمارستان دنبالِ آقای لی می‌گشتی! الانم شاکیه و می‌خواد شکایت کنه.»

Stray Kids Where stories live. Discover now