Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
«لطفا آماده بشید برای عکس.» هر هشت نفر با شنیدن صدای بلند عکسبردار، کنار هم ایستادن.
چان همونطور که لبههای پیراهنش رو مرتب میکرد، نیمنگاهی به سمت راستش جایی که اعضا ایستاده بودن انداخت. نگاهش که به مینهو افتاد با دیدن برق لبش که پخش شده بود، سراسیمه پیراهنش رو رها کرد و روبهروی دوست پسرش ایستاد. «اوه دویل بانی...»
«چیشده چانی؟ میخوایم عکس بگیریم یک دقیقه صبر کن.» مینهو با اخم زیر لب زمزمه کرد.
پسر بزرگتر خندهی آرومی کرد. «باید آثار جرممون رو پاک کنم.» «آثار جرم؟»
«آره دویل بانی، وقتی بوسیدمت برق لبت پخش شده و جاش مونده.» چان جواب داد و انگشت کوچک دست راستش رو پشت لب مینهو کشید.