Eps7

63 13 0
                                    

ج.ن: هههه ههععع هههه هعععع .....هوففف لعنتی تاحالا انقدر تند ندویده بودم ت.گ: تصحیح میکنم این دو میدانی نبود این دو ماراتون بود....ههههه ی.گ: مهم این که زودتر اون لیموزین فاکینگ لعنتی رسیدیم! با این حرف یونگی جیمین متعجب سر بلند کرد هیونگش دید منظورش از این حرفا چیه همش داره میگه از جونگکوک فاصله بگیر !!!انگار جونگکوک یه غول بی شاخ دمی که اگر نزدیکش میشد اون میخورد!....... ت.گ: بدویین تا زنگ نخورده باید بریم سر کلاس.... با این حرف ته هر سه وارد محوطه حیاط مدرسه گرند هول شدن مدرسه ای کاملا مدرنیته و تازه ساخت و پر از دختر و پسرای مغرور خر پول!...
جیمین اولین قدمش برداشت، اونم بعد دوسال عذاب کشیدن بالاخره داشت توی مسیر درست زندگیش یعنی رسیدن به اهدافش و فارغ تحصیلی و پیدا کردن کار مورد علاقش میرسید حالا آزاد بود که  هر چیزی امتحان کنه!ولی آیا واقعا ورود به این مدرسه باعث میشد از سرنوشتی که درش قرار داره تغییری ایجاد شه یا واقعا فارغ تحصیل شه؟!!!.......
نفس عمیقی کشید وارد سالن اصلی مدرسه شد ، شلوغ پر سر و صدا!ج.ن: همیشه اول صبحا انقدر همه انرژی دارن؟! ت.گ: اوه نه راستش فقط روز اول مدرسه است که وقتی دوستای قدیمیت میبینی انقدر انرژی داری! ج.ن: پس شما حتما دوستای خودتون داشتین نه!؟ با این حرف جیمین ته افسوس بار سری تکون داد گفت: ای کاش داشتیم به لطف بعضیا همچی خراب شد! ته رسما داشت کنایه میزد ولی نه به جیمین بلکه به یونگی! یونگی که ۱۰۰٪متوجه حرفش شد بدون هیچ ریکشنی گفت: خیلی خوب برید سر کلاساتون بعدن میبینمتون ج.ن: کلاسمون؟!مگه باهم یه جا نیستیم؟! ت.گ: اوه یادت رفته یونگی کلاساش با ما فرق داره! ج.ن: اوه اره اصلا یادم نبود ، پس بعدا میبینیمت هیونگ... یونگی درحالیکه راهش ازشون جدا میکرد و به سمت راه رو مخالف میرفت گفت:ته مراقب جیمین باش هر اتفاقی بیوفته از چشم تو میبینم!.... ت.گ: یاااا به من چه!! ج.ن: هیونگ من از پس خودم بر میاممم این گفت ولی یونگی نبود که بشنوه چون رفته بود!....
ت.گ: خیله خوب بیا باید بریم دفتر مدرسه ج.ن: اهوم....
هر دو درحالی که شونه به شونه هم راه میرفتن وارد سالنی جدید شدن که شلوغ تر سالن قبل بود که ت.گ: جیمینا جیمیناااا!!! ج.ن: چی شده ته؟! ت.گ: اون دختر موخرمایی میبینی! ج.ن: اون؟!خوب اره چطور؟! ت.گ: اون فصول ترین دختر مدرسه است همه خبرای مدرسه را این پخش میکنه!کافیه فقط یه خبر بهش بدی عین بمب پخش میکنه به کل کلاساااا! ج.ن: شتتتت امیدوارم تو دید رسش قرار نگیرم! ت.گ: بیا بیااا دفتر مدیر این...
داشتن نزدیک در میشدن که دختری با موهای لخت طلایی جلو روشون سبز شد! ت.گ: کاملیااا!!!!!!!ج.ن: کاملیا؟!!!! ک.ا: اوهه به به ببین کی اینجاس پسر شیطون مدرسه؟!! دوست جدید پیدا کردی؟! ته در حالی که لبخند مسخره ای زد گفت: اوه اره ایشون دوست قدیمی من پارک جیمین...
ک.ا: خوشبختم پارک؟!!! ج.ن: پارک جیمین ک.ا: درسته ،پارک جیمین به گرند هول خوشومدی! ج.ن: ممنون ک.ا: فعلا ته بعدا میبینمت! ته در حالی همچنان اون لبخند مضحکش روی لبش بود گفت: اون برترین دختر و یه جورایی ملکه سال مدرسه شد اونم هر دوسال! ج.ن جدی؟! یعنی اون به هر کی جدید میاد خوشامد میگه؟! ته که دید جیمین خیلی پا پیچ میشه گفت : نه بابا ولی یه چیز دقت کردی ؟!همش نگاهش رو تو بودااا! ج.ن: کی؟!من؟!بیخال ته! ته خوشحال از این که جیمین دوباره اون سوال نپرسید راهی دفتر مدیر شدن تا بعدا درباره کاملیا به یونگی هیونگ بگه!......
وقتی وارد دفتر شدن اولین حرفی که مدیر زد این بود: کیمممم تهیونگگگگ! هنوز یکساعتم از سال تحصیلی جدید نگذشته بگو چه گندی زدی که امدی دفترم ؟!مدیر درحالی که پشت به اونا روی صندلیش نشسته بود این گفت.
ت.گ: سلام صبح بخیر!چیزه من که هنوز کار اشتباهی نکردم تازه یه کار خوبم کردم دانش اموز جدید اوردم بهتون معرفی کنم! با این حرفش مدیر صندلیش چرخوند دید بله یه نفر دیگم پهلوش ! م.ی: اوه سلام پسرم اسمت چیه؟! ج.ن: پارک ....پارک جیمین ...
م.ی: پارک جیمین؟!اوه خودتی؟! مین یونگی خیلی ازت تعریف کرده درباره توانایی هایی که داری! ج.ن: اوه جدی؟!این لطف هیونگم میرسونه ولی انقدرام که‌گفته شده نیس! م.ی: تو طول سال مشخص میشه! من مین سانگ هستم مدیر و عموی مین یونگی! با این حرف اون مرد جیمین چشماش چهار تا شد!یونگی هیچ خانواده ای نداشت ؟! اون اصلا از فامیل پدر مادرشم حرف نمیزد حالا این مرد میگه عموش؟! ت.گ: اره جیمینا یونگی هیونگ یادش رفت بهت بگه! جیمین همون طور که شوکه بود ۹۰درجه به نماد احترام خم شد و از مدیر تشکر کرد م.ی: ایگوو چه پسر با ادبی باید بعضیا ازش یاد بگیرن! ته که فهمید منظورش کیه شل خندید دستی به گردنش زد م.ی: خوب از اونجایی که تو و این پسر شیطون مدرسه تو یه کلاسین نیاز نیس من بگم کلاستون کجاس! ت.گ: اوه بله بله خودم نشونش میدم یه تعظیم خشک خالی کرد سریع دست جیمین گرفت از دفتر خارج کرد ....
هر دو داشتن راه رفته را برمیگشتن که ناگهان سالن خلوت شد و تمامی دختر و پسرا به صف شده بودن! دخترا سمت چپ دیوار وپسرا سمت راست دیوار راه رو! جیمین خیلی اهسته پرسید:ته!!؟اینجا چه خبرفرش قرمزی چیزیه؟!چرا اینطوری ایستادن؟! ته که میدونست اخر جیمین با این صحنه ها مواجه میشه زود تر گفت: خوووووب راستش هر سال روز اول وقتی جونگکوک میاد مدرسه کل دانش اموزای گرند هول اینطوری می ایستن کنار دیوار تا کوک رد شه! جیمین با این حرف ته گوشش داغ کرد مغزش سوت کشید نمیتونست درک کنه رسما میخواست داد بزنه که ته جلو دهنش گرفت: ت.گ: شش اروم باشش فقط بیا سریع از کنارشون رد شیم جیمین اشاره کرد که دستش برداره و گفت: یعنی چی؟!مگه اینجا بی در پیکره که هر کسی هر غلطی خواست بکنه! ت.گ: ظاهرا اره جیمینا! پدر کوک یکی از سرمایه دارها است یادت رفته اونا مجازن هر کاری بکنن در واقع اینجا بر اساس میزان پولت تور معیار سنجی میکنن! جیمین که چشماش چهار تا شده بود مونده بود چی بگه! ته دستش کشید تا هر چه زودتر از محلکه خلاص شن اما چشمتون روز بد نبینه جیمین صاف رفت تو سینه جونگکوک یعنی ته انقدر هول کرد که بدون دقت تند دوید جیمین تعادلش از دست داد به جونگکوکی که از اون طرف داشت با عظمت میامد برخورد کرد! ج.ن: اخخخ سرمم ته درست جلوت ببین خوردم به دیوار! ج.ک: قیافه من شبیه دیواره؟!... جیمین که هنوز گیج منگ بود نفهمید به کی خورد تا تعادلش که به دست گرفت تازه فهمید تو یک مینی فیس  جونگکوک  قرار گرفته و بازوش توی دست جونگکوک اسیر شده! ج.ن: هعع عهه شما دیوارین!؟اخه یه دیوار ارزشش بهتر تو! با این حرفش جونگکوک خشن دستش ول کرد گفت: چیییی؟!به چه جرئتی سر راه من قرار گرفتی جوجه طلایی! ج.ن: اولا که من جوجه طلایی نیستم !دوما راه تو صد کردی نه ما مگه اینجا خونت که همه عین خدمت گزارت باید باهات رفتار کننن! تو این جا ارباب نیستی! رسما هر دو داشتن داد میزندن ولی هیچ کس نمیتونست چیزی بگه فقط نگاه میکردن! ج.ک: هع ارباب؟!چیه نکنه تو میخوای ارباب باشی؟! ج.ن: من؟!اوه نه ممنون علاقه ای ندارم!!!! جیمین رسما داشت روی روان جونگکوکی که دیشب بی خوابی داشت با پدرش دعوا شده بود میرفت و این اصلا خوب نبود!جونگکوک یه قدم نزدیک تر شد گفت: ببین جوجه طلایی من اصلا به اون مین شیر برنجت اهمیت نمیدم که تهدیدم بکنه یا نه!اگر پات از گلیمت دراز تر کنی اون وقت که با من طرفی! جیمین هم عین خودش تقلید کرد یه قدم نزدیک تر شد جوری که لب تر میکرد لباشون به هم میخورد ج.ن: پس تو هم خوب گوش کن اگر تونستی همه این دانش آموزار رام کنی تبریک بهت میگم ولی از یه ورم بهت تسلیت میگم چون یه درصد در نظر نگرفتی من نمیتونی رام کنی جئووووننن جوننننگکوککککک! این گفت و جونگکوک پس زد مچ دست ته گرفت اون کشید تا باهاش از اونجا دور بشه....

𝓼𝓸𝓾𝓵𝓵𝓮𝓼𝓼 𝓵𝓸𝓿𝓮Where stories live. Discover now