Eps17

59 13 4
                                    

همه جا تاریک بود ، وقتی چشم هاش رو باز کرد خودش را در  خلئه تاریکیه محضی دید که هیییییچچچچچ حق ورود و خروجی نداشت!. تاریک عین شب ، ترسناک عین فیلم ها!.
این خوابی بود که بار ها شبا میدید که توی خلعی عجیبی گیر کرده، هیچ وقت نتونست دلیل این خوابش بفهمه ،ولی حالا زمانی داشت این موقعیت تجربه میکرد که رسما بیهوش شده بود!.
مدام با سرش اطراف دید میزد،همیشه خودش بود تنهای تنها، هیچچچچ کسی نبود ، امااا.......ناگهان دری سیاه رنگ ضاهر شد و زنی سیاه پوش که اصلا چهرش معلوم نبود از حجم زیادی از نور به تاریکی امد!.
جیمین از حجم نوری که به خلع تاریکیش رخنه کرده بود، چشم هاش بست و دستش جلوش گذاشت ، و داد زد :توووووو کیییییی هستی؟!!!.
زن تا وقتی که کاملا نزدیک پسر نشده بودهیچی نگفت ، که ناگهان با صدایی زیبا و خوش اهنگ و البته آشنا اسم پسر صدا زد:جیمین؟!.
جیمین شوکه چشم باز کرد و سرش رو بالا برد ، و همین که چهره مادر زیباش رو دید گغت:مامان!.
زن لبخندی زد گغت:سلام پسرم!.
پسر در حالی که لکنت گرفته بود گفت:ممم.....م...مماان! تتتت..تووو اینجا......چییی...کارمیکنی؟!.
زن در حالی که هنوز لبخند میزد گفت:من اینجا زندگی میکنم ، یادت رفته؟!.
پسر با یاداوری فوت مادرش اشکی بی اختیار ریخت گفت: دلم برات تنگ شده مامان
زن جلو تر امد و قطره اشک روی گونه پسرش روپاک کرد گغت:منم همین طور پسرم ، ولی تو نباید توی این تاریکی باشی، من بارها سعی کردم به اینجا نفوذ کنم تا تو رو ازش بیرون کنم .
پسر درحالی که دوباره حس و اتفاقات گذشته دوباره داشت براش مرور میشد گفت:چطوری؟!چطوری مامان ، تو نیستی و اون جزف اگه بدونی چقدر اذیتم کرد ، من نمیتونم مامان من فقط برای ایندم زندم همین!.
زن در حالی که با نگاهش دلتنگی زیادش رفع میکرد گفت: میدونم پسرم من همیشه نگاهت میکردم ، ولی تو حالا اینجایی دور از اون باید درس بخونی و شرکت ازش پس بگیری ، تو باید کسی که بتونه به قلب بی روحت نفوذ کنه مثل من که الان اینجام را پیدا کنی اون موقع است که موفق خواهی شد.
پسر در حالی که محکم دست مادرش گرفته بود و میلرزید گفت:چطوری مامان من هیچ کس ندارم ، منظورت چیه؟!.
زن در حالی که دستی به موهای ابریشمیه پسرک کشید گفت: تو باید عاشق کسی بشی که در این راه دراز کمکت کنه ، یک عشق واقعی و من از این بالا کمکت میکنم پسرم من همیشه مراقبتم.
جیمین در حالی که از نوازش های مادرش لذت میبرد گفت: عاشق بشم؟! من حتی نمیدونم چه مدلیه یا چه حسی داره؟!چطوری عاشق شم اصلا چطوری اعتماد کنم مامان من نمیتونم!.قلبی که بیروح باشه نمیتونه عاشق باشه!.
زن در حالی که کاملا به پسرش نزدیک شد و دست چپش رو روی صورتش گذاشت گفت:میشه و تو پیداش میکنی ،اون قرار  مثل نور خورشید بهت بتابه !
با این حرف مادرش ناگهان از خلع بیرون امد و ، درحالی که داشت چشماش رو باز میکرد ، سرو صدا های بمی ایجاد میشد.
ت.گ:گفتم بهش دست نزننن!
جونگکوک در حالی که با اخم به تهیونگ نگاه  میکرد و پاهای بی جون وظریف جیمین روروی تخت درمانگاه تنظیم میکرد گفت:تو کار نداری ؟!کلاس نداری؟! اصلا از دوست جونت مین شیر برنج اجازه گرفتی بیای اینجا؟!
تهیونگ با این حرفش رسما داغ کرد و درحالی که سوراخ بینیش گشاد شده بود، پوفی کشید گفت:فقط دعا کن یونگی نفهمه اوردیش درمانگاه .
جونگکوک در حالی که جیمین با نگرانی  میدید گفت:اگه در دهن گشادت بسته باشه کسی نمیفهمه!حتی الن فضول!.
تهیونگ که حالا دست به کمرشده بود گفت:چی به من میرسه جئون؟!.
جونگکوک بی حوصله چشمی چرخوند گفت:چی میخوای؟!
تهیونگ در حالی که نیشخند میزد گفت:یک هفته گیم رومت میخوام!.
جونگکوک از این جسارت پسر ابروی بالا انداخت گفت: قبول ولییییی.......من گیم روم خودم بهت نمیدم ولی میتونم برات یه گیم روم اجاره کنم!.
تهیونگ غر غر کنان گفت:نه دیگه اصلا کیفش به این که تو گیم روم تو  بازی کنم!.
جونگکوک پوفی کشید گفت: گفتم بهت نمیدمش، اگه میخوای همین شرط من، اگه نمیخوای همین الان برو به ریاست بگو دارم چه غلطی میکنم !.
تهیونگ از اونجایی که نمیخواست این شانس از دست بده گفت:قبول!.
و سریع از درمانگاه رفت.
جیمین در حالی که هنوز اون صدا ها براش بم بودن و اصلا نمیشنید کی هستن ، یا اصلا کجاست؟!
اروم اروم پلکش رو باز کرد و اولین چیزی که دید چهره تار یه پسر چهار شونه بود ، چند بار پلک زد که ناگهان با چیزی که دید شوکه شد!
اون جونگکوک؟!!!!چرا بالاسر من؟!اصلا من کجام؟!چرا دراز کشیدم؟!چرا سرم در میکنه؟!که ناگهان بی اختیار اخی گفت و نظر جونگکوکی که در حال درست کردن زاویه تخت بودشد.
ج.ن: اخخخخخ~~~~~~~
جونگکوک با صدای ظریف پسر ریز جسه روی تخت، سری بلند کرد و نگاهش به اون داد:بالاخره بیدار شدی؟!.
جیمین در حالی که با دست راستش شقیقش رو ماساژ میداد گفت:تو!!!!!.......چطور جرئت کردی که  اینجاباشی؟!اصلا ته کجاس ؟!من کجام؟!
جونگکوک از لحن جیمین خندید و توی ذهنش صورت عصبی جیمین رو کیوت فرض کردو گفت:اوه هنوز بهوش نیامده کلی سوال داریا؟!.اینجا درمانگاه و من اختصاصا دسترسی بیشتری نسبت به بقیه به اینجا دارم!.
جیمین عصبی شد امد بلند بشه که یقیه جونگکوک بگیره که وسط راه تعادلش از دست رفت وسرش درد گرفت و باعث شد جونگکوک یک دستش به عنوان تکیه گاه پشت کمرش بزاره و دست دیگرش مچ دست پسررو!.
ج.ک:گفتم توووو تازه بهوش امدی پس بهتره‌که بخوابی!
رسما با تحکم گفت و پسردوباره دراز کش کرد!‌.
جیمین در حالی که مچ دستش بزور از دست جئون در اورده بود گفت:بهوش امدم؟!
جونگکوک در حالی که ازش دورمیشد و توی قفسه های دارودنبال مسکن درد میگشت گفت:اره توی یکی از کلاسا غش کرده بودی!.
جیمین که هنوز درست دلیل حضور این پسر نمیدونست دوباره اخم کرد گفت:اگه من غش کرده باشم باید ته من اینجا اورده باشه!یا حتی یونگی هیونگ!.
جونگکوک که همچنان دنبال مسکن بود زیر چشمی به پسر مو بلوند نگاه میکرد  کاملا بحث عوض کرد گفت:بهت میاد!
جیمین با این حرفش اخمی کرد گفت:چی؟!
جونگکوک همین که به سمتش برگشت و چرخید گفت:گفتم شلوارم بهت میاد!.
جیمین که انتظار همچین چیزی نداشت یه تای ابروش را بالا انداخت و گفت:چی؟!! من حتی نمیدونستم شلوار تو! اون ته........
امد بقیه حرفش بزنه که با کاری که  خودش و ته کرده بودن ویونگی را هم به دردسر انداخته بودن  حرفش خورد، از الان نباید اتویی دست این پسر میداد، والا قرار بود جور دیگه ای پیش بره!.
جیمین کاملا طلبکارانه گغت: اولا که خیلی گشاد !دوما که خودت چسب زدی روی صندلیم و شلوارم پاره کردی ، حالا داری بهم طعنه میزنی؟!
جونگکوک که از این رفتار جیمین خندش گرفته بود سعی کرد جدی بنظر بیاد گفت:من؟!من که مثل ادم های متمدن قرن ۲۱رفتار کرده بودم!تو بودی که پاچه میگرفتی؟!
جیمین رسما خونش به جوش امد باورش نشد اون پسررسما غیر مستقیم گفت که یه سگ هار ؟!،ناگهان از روی تخت پرید پایین گفت:اگه اون پاچه شلواره تو باشه اره میگیرم به تو چه؟!
جونگکوک پوزخندی زد گفت: فعلا که یکیش پای خودت!
جیمین دیگه رسما رد داده بود گفت: اصلا همین الان بهت پسش میدم!
جونگکوک با این حرفش پوزخندی زد و با لحن شیطونی گفت: پس یعنی میخوای الان جلوی من بکشی پایین؟!
جیمین که دیگه رسما رد داد  با چشم های درشت شده،داد زد و دست جونگکوک پس زد و از درمانگاه فرار کرد.
ج.ک: اوههه جوجه کوچولوووو..... چی شد نکنه خالت کشید؟!

𝓼𝓸𝓾𝓵𝓵𝓮𝓼𝓼 𝓵𝓸𝓿𝓮Where stories live. Discover now