سرم بالا اوردم اون اوننننن......جونگکوک بود! این پسره چرا رومن؟!به چشماش نگاه کردم که داشت من انالیز میکرد و لبام نگاه میکرد !چرا پسش نمیزنم چرا چشماش کهکشانیه این تا چند مین پیش چشماش خالی حس بود؟!چرا خودم حسای جدید دارم تجربه میکنم! تو افکارم غرق شدم که یهو یکی جونگکوک از روم پس زد و تازه به خودم امدم دیدم یونگی هیونگ بود!
ی.گ: هیکلت از روش جمع کن عوضییییییی! ج.ک: اگر من جمعش نمیکردم که این جوجه طلای پخش زمین بود! اون الان به من گفت جوجه طلایی!امدم جوابش بدم که صدا اخ یکی دیگه درست کنارم شنیدم ته!؟ ج.ن: ته خوبی اسیب دیدی؟! سرت درد میکنه ؟!حالت تهو داری؟! ت.گ: اههه اخخخخ......هههه جیمینا عمون بده تحیلیل کنم چی میگی! ج.ن: ببخشید ببخشید....خوبی؟! ت.گ: اره هیونگ خوبم ..... وقتی خیالم از ته راحت شد سرم برگردوندم که یونگی دیدم که ۱سانتی جونگکوک ایستاده تو صورتش میغرید ؟!جوری اروم حرف میزدن که نمیشد بشنوی چی میگن ت.گ: اخ پاممم لعنت به همتون ناسلامتی قرار بود بریم پارک ج.ن: ته برو خدارو شکر کن سالمی تو چرا اصلا جلوت نگاه نمیکنی؟! ته که دید حرفم درسته لبخند شرمگینی زد و سرش داد پایین ....ج.ن: هی ته من ببین نیازی نیس متاسف باشی این گفتم که دفعه بعد مشکلی پیش نیاد باشه؟! ته خیلی مظلوم وار سری تکون داد و حالا یونگی هم کنارمون بود
*ادمین
ی.گ: خوبی؟!ت.گ: اره هیونگ من متاسفم یونگی که هنوز عصبی بنظر میومد غرید:متاسفم نباش اون باید یکی دیگه باشه داشت رسما غیر مستقیم به جونگکوک اشاره میکرد جیمین اطراف دید زد اما خبری ازش نبود ظاهرا رفته....ج.ن: هیونگ چی بهش گفتی؟! ی.گ: مهم نیس بیان بریم خونه ت.گ: اخ پام لعنتی فکنم پیچ خورده ی.گ: یاااااا لوس نشوهااا والا اون یکی پات خودم قلم میکنم!!!
ته که مثل همیشه عین خیالش نبود سمت جیمین رفت تا کمکش کنه اما جیمین ظاهرا فهمیده بود این رفتارا هیونگش عجیب شده اونم وقتی یکی نزدیکش میشد!....
جیمین ساک خریدا دست خودش گرفت دستش پشت کمر ته گذاشت تا بتونه راحت تر راه بره ......
جونگکوک.....
از فروشگاه زدم بیرون که اون سه تارا دیدم که جوجه موطلایی(جیمین)میدوید وسط خیابون روانی چیزیه؟! الان کامیون صافش میکنه!اما نه ظاهرا میخواست دوستش مشنگش ته رو نجات بده!..... میخواستم بیخیال رد شم برم که نشد و مجبور شدم ساک خریدم بزارم کنار پیاده رو سریع بدوم سمتش کامیون فقط یک اینچ فاکی با جیمین و اون پسره ته فاصله داشت اگر نمیرسیدم رسما هردو اسفالت بودن! هردوشون پرت کردم اون ور خیابان که ناگهان دیدم خودم روی یک چیز کاملا نرم افتادم سرم بالا کردمو اون چهره زیبا جیمین پسر موطلایی بود! چقدر زیبا بود چشماش لباش!من چم شده ؟! نمیدونستم این احساسات جدید که درونم ایجاد میشه چیه که ناگهان به طرفی پرت شدم !
اون مین شیر برنج بود! ازم خواست خودم از رو جیمین بلند کنم ....عصبی نگاهش کردم رفتم سمتش ج.ک: چی شده مین ؟!میترسی ازچنگت دربیارن که اینطوری هار میشی؟! یونگی که این حرفم شنید میخواست یقم بگیره اما ظاهرا چیزی مانع میشد؟! ی.گ: جئون فاکینگ جونگکوک عوضی وای بحالت اگر نقشه ای داشته باشی قبلا گفتم بازم میگم حق نداری حتی ۱متریشم نزدیک بشی چه برسه ۱سانتیش شنیدی؟! ج.ک: کسی معین نمیکنه منچیکار بکنم یا نکنم بعدشم مین یونگییییی این تویی که باید ببینی میبری یا نه؟! این گغتم عقب کشیدم درحالی که ازشون دور میشدم گفتم: امسال تو مدرسه قرار سال بهتری باشه شیر برنج! و اشاره کردم به جیمین و رفتم .....
*ادمین
بعد ۱۵مین همگی خسته رسیدن خونه و یونگی که ظاهرا رفته بود حمام و جیمین و ته رفتن اتاق ....ج.ن: ته؟! ت.گ: بله هیونگ..... ج.ن: تو دلیل این عصبانیت های یونگی هیونگ میدونی چیه؟! ته که از این حرف جیمین شوکه شد سعی کرد ماسمالی کنه!ت.گ: امممم...خوبببب میدونی که این اواخر یونگی خیلی سختی کشید خانوادش تردش کردن ... ج.ن: اره اما حس میکنم مال اون نیس حس میکنم رومن حساس شده! ته که دید رسما جیمین داره میره سمت چیزی نباید بره گفت: نههه بابا الکی حس میکنی ! بیخیال پاشو بیا یونیفرمت بپوش ببینم اندازت ناسلامتی فردا مدرسه ها باز میشن!....جیمین که فهمید ته خیلی ظایعانه حرف عوض کرد سعی کرد به رو خودش نیاره اما کنجکاو بود بدونه دلیلش چیه یعنی ته هم چیزی میدونه و چیزی نگفته!؟.....
۳ساعت بعد
گلللللل گللللل گلللل این صدای ته بود که وسط سالن داشت داد میزد چرا چون بالاخره تونست گل بزنه اون با جیمین بعد مدت ها داشتن گیم میزدن اونم بازی مورد علاقه هر دو فوتبال!....
ی.گ: ببند اون گاله روو اه همش میگه گللل گلللل ....
ته که از این رفتار یونگی خندش گرفت بلند تر داد میزد ج.ن: خیلی خوب بابا خوبه یه گل زدی انقدر بالا پایین میکنی هنوز ۱به ۶ ! ت.گ: من تازه دستم گرم شده حالا میبینی چطوری بهت گل میزنم !جیمین که از رفتارای ته خوشش امد اونم به خنده افتاد و تنها کسی که اذیت میشد از این حجم صدا مین یونگی عصبی تو اشپزخونه بود! ی.گ: پاشییییید بیایین شامممممممم
ج.ن: یا ته پاشو الان که هیونگ عین خوناشاما بخورتمون و سعی کرد دندوناش و دستاش به سمت ته نشون بده! ت.گ: اههه من نخورر من هنوز جونمممم! و دوباره هردو زدن زیر خنده .... جیمین تازه فهمید این همه سال که امریکا بود و زندگی براش رسما طعم زهر داشت, تقسیر خودش میتونست بمونه و با اون جزف عوضی نره امریکا!......
بعد شام یونگی ته را تنبیه کرد که کل ظرفا را بشوره اونم تنهایی !.....
و این طور شد که یونگی و جیمین دوتایی رو مبل فیلم میدن!
ج.ن: هیونگ؟!
ی.گ: بله جیمینا؟
ج.ن: امممم.... چیزهه یهچیزی کنجکاوم کرده!؟ یونگی با این حرفش سرش برگردوند سمتش تا نشوند بده منتظر ادامه حرفش ج.ن: مدتی حس میکنم بی دلیل نسبت به من حساس شدی و سریع جوش میاری؟!.... یونگی که انتظار این نداشت اخمی کرد گفت: من حساس نیستم جیمینا من فقط از خانوادم محافظت میکنم! درسته ته و جیمین حکم خانواده یونگی داشت....ج.ن: درسته اما.... یونگی نزاشت بقیه حرفش بگه به بهونه خواب حرفش قطع کرد و رفت بالا! و این شک جیمین بیشتر کرد ت.گ: اخ دستام یخ زد مردک روانی! ج.ن: چی شد ته؟! ت.گ: برو از اون هیونگت بپرس مردک اخه با اب سرد؟! جیمین که این حالات ته رو دید یادش رفت درگیر چی بود! سمت ته رفت با لبخند دستش گرفت ج.ن: الان بهتر میشی بیا بخوابیم منم خستم تازه فردا باید زود بیدار شیم...
*ساعت۵صبح
زینگگگگگ زینگگگگگگگگگگگگگ *دوباره صدای سر سام اور زنگ هشدار مین یونگی را از خواب بیدار کرد خواست فحش بده که دید گوشی جیمین پس سعی کرد عصبانیتش کنترل کنه و بلند شد و سمت جیمین رفت ی.گ: جیمینا؟!!جیمینا!!یا جیمینا پاشو گوشیت زنگ میزنه ! جیمین که تا اون لحظه هوش یار نبود چشماش باز کرد و صفحه گوشی دید یهو برق از سرش پرید جزف بود ؟!! چطور زنگ زده؟!سریع عین برق زده ها بلند شد سعی کرد صفحه گوشی از یونگی مخفی کنه!
YOU ARE READING
𝓼𝓸𝓾𝓵𝓵𝓮𝓼𝓼 𝓵𝓸𝓿𝓮
Teen Fiction(قلبی که بی روح باشه نمیتونه عاشق باشه)... Gunra:school life,drama,smut,angest,daily life, couple:kookmin,yoonmin,soop,namjin sub:🔞 ژانر:اسکول لایف،درام،اسمات،انگست،دیلی لایف کاپل اصلی :کوکمین کاپل فرعی: یونمین،سپ،نامجین ساب:🔞 ...