Eps2

133 19 0
                                    

شت خودش بود همون پسره جونگکوک!!!! توچشماش زل زدم خالی از حس بود!!یعنی اونم مثل من شکسته بود! که با صداش از افکارم در امدم:این یونیفرم مال من!..با این حرفش اخمی کردم یعنی چی مال اون!!!ج.ن: یعنی چی مگه یونیفرما سایز بندی نداره که الکی از دست من یونیفرم میکشی؟! با این حرفم ابرویی بالا انداخت گفت: عههه اولین بازه با یه ادم زبون درازی مثل تو روبه رو میشم!!! با این حرفش نظرم عوض شد اون نشکسته بود بلکه اون یه پولدار از خود راضیه مغرور بود ج.ن: منم اولین باره یه پسر میبینم که نافش به پولای باباش وصله!!! با این حرفم داد کشید:چیییی؟!!!! منم تعلل نکردم یونیفرم ازش گرفتم ج.ن: این مال من سایز من روش فکر نکنم بتو بخوره اخه ممکنه جرش بدی!!!!!...ج.ک:قسم میخورم اگر تو این فروشگاه نبودم یه جوری به فا...... با صدا زدن اسمم توسط یونگی اون پسره جونگکوک حرفش نصفه موند ......ی.گ: جیمین؟!!!! ج.ن: هیونگ این پسره چرا انقدر مغرور به خودش میباله هان خوب خودش هیچی نداره همش پولای باباش!!! ج.ک: چه زری زدی هاننن امد یقم بگیره که یونگی امد جلوم سپر شد اون هل داد و جونگکوک خورد به یکی از رگالای یونیفرم !!...ی.گ: حق نداری نزدیکش بشی شنیدی حتی تو ۱متریشم نمیای!!! جونگکوک که انگار فقط منظور یونگی فهمید نیشخند زد اخه من نفهمیدم منظورش از این حرف چیه چرا تو ۱متریم نباید باشه؟!..... ج.ک: هع چیز جدید برای خودت پیدا کردی شیر برنج؟!!مشتاق ببینم چه مدلیه!! با این حرفش یونگی خیز گرفت بره سمتش که من جلوش گرفتم ج.ن: نه هیونگ بیا بریم ارزشش نداره!!و راهمون جدا کردیم رفتیم صندوق ی.گ: این ته کدوم گوریه!!! ج.ن: بیخال هیونگ حرص نخور حتما همین اطراف داره میچرخ دیگه!!که یهو ته از ناکجا اباد جلو پیشخوان صندوق دار ظاهر شد ج.ن: ته؟! ت.گ: عه شما اینجاین؟! ی.گ: نه رفتیم یه بستنی بخوریم بیام خوب معلوم اینجا بودیم !!! ته با این حرف یونگی زد شد تو ذوقش و مظلوم به جیمین نگاه کرد:میبینی میبینی چطوری جواب میده!!ج.ن: ایگو دونسنگ مهربون من اینا چیه دستت؟! ته که با اشاره شدن به کرواتای تو دستش دوباره ذوقش برگشت گفت: اینا مال یونیفرمامونه ی.گ: ظاهرا تو از همه خوشحال تری برای رفتن به مدرسه!!...ت.گ: اهه بیخیال بابا حال میده اون وقتی الان دیگه جیمین کنارمونه نه؟! ج.ن: اهوم ...ی.گ: بیاین فقط حساب کنیم از این خراب شده بیام بیرون ته که نمیفهمید چرا یهو مود یونگی عوض شد دم گوش جیمین گفت:این چشه؟! ج.ن: هیچی من و یونگی با این پسره جونگکوک بحثمون شد ت.گ:چی؟!!!!!سرچی؟!ج.ن: یونیفرم .....
هر سه منتظر شدیم نوبتمون بشه تا حساب کنیم که یهو همون پسره جونگکوک با کوهی از لباس امد سمت صندوق بدجور داشت من دید میزد و یونگی هیونگم براش دندون تیز کرده بود؟! نکنه اونا از قبل باهم دعوا گرفته بودن!!!....جونگکوک عین از خود راضیا ابرو بالا انداخت به زن صندوق دار نگاه کرد که زن متوجه شد :اوه اقای جئون خوش امدین من ندیدمتون ببخشید!...ج.ک: اشکال نداره لطفا اینا را برام پک کن و لطفا هم تاشون کن و با پوزخند پیروزمندانه به من نگاه میکرد !!!این پسر روانی چیزیه یعنی چی؟! منم خودم انداختم رو پیشخوان داد زدم:یعنی چی نوبت ماس ازما رو باید حساب کنید!.... ز.پ:متاسفم اما تا وقتی اقای جئون اینجا باشن اولویت ما ایشوننن با این حرف اون زن فیوز پروندم یعنی اون اولویت!!؟ ج.ن:چون فقط پدرش صاحب مغازش دلیل نمیشه نوبت اون باشه و سعی کردم کوه انبوه لباساش کنار بزنم لباسای خودم رو پیشخوان بزارم !!! ز.پ: اقا لطفا مراعات کنید تا نگفتم حراست بیاد نوبت نوبت ایشون!!! من اصلا تو کتم نمیرفت که این پسره این طوری باید مارا جلو همه ضایع کنه!!! شاید از الان اماده نقشه کشیدن برای انتقام بودم .....ی.گ: بیا بریم جیمینا ته خودت حساب کن بیا و دستم کشید رفتیم بیرون فروشگاه .
جونگکوک.....
داشتم میرفتم که یونیفرمم بگیرم که دوباره اون شیربرنج نچسب با اون دوست کله پوکش و البته یه شخص سوم دیگه که تاحالا ندیده بودمش دیدم اونام داشتن میرفتن سمت فروشگاه ما!!!!کنجکاو بودم بدون اون پسر موطلایی کیه!!!و جالبیش این بود که دست سرنوشت من بهش رسوند من تویکی از ردیفا که میگشتم دیدمش سریع سمت اون رگال رفتم وانمود کردم منم اون یونیفرم میخوام دستم گذاشتم رو دستاش خدا چه نرمهههه و چه کوچیک سرم بلند کردم تو چشماش نگاه کردم زیبا بود انگار الهیه یونان جلوت وایساده اما چرا بی حس بودن چشماش چرا زیر پلکاش گودی افتاده؟!...از افکار در امدم به جلد جونگکوک همیشه شیطون لجباز برگشتم شروع کردم بحث کردن باهاش و جالب اولین بار بود از بحث کردن با کسی انقدر حال میکنم!....که یهو با ورود اون شیربرنج ضدحال زده شد تو حس و حالم و گارد گرفت برام و گفت حتی یه متریشم نیام!!این یعنی دوباره مین یونگی شیربرنج عاشق شده؟! پوزخند زدم از عمد لجش دراوردم ولی واقعا کنجکاو بودم بدونم اون پسر مو طلایی کیه فقط تا فردا صبر میکنم چون مدرسه ها قرار شروع بشن !!! سمت پیش خوان رفتم و دوباره دیدمشون یه پوزخند تحویلشون دادم زل زدم تو چشمای زن صندوق دار و اونم که ۱۰۰٪من میشناخت سریع لباسای اونا رو ول کرد امد سراغ من!این یعنی پیروزی اولین ملاقاتم با این شیربرنج و م اون موطلایی!...پسر موطلایی که همین چند لحظه پیش فهمیدم اسمش جیمین فروشگاه روسرش خراب کرده بود چون نوبتش من گرفته بودم و منم که خوشحال از این بحث فقط پیروزمندانه لبخند میزدم وارد بحثشون نشدم که یهو یونگی دندون قروچه برام رفت دست جیمین کشید با خودش برد ظاهرا این کله پوک میخواست حساب کنه!....ز.پ: اقای جئون لطفا کارتتون میدین!! شاید باخودتون بگید مگه این مغازه بابام نیس چرا پس پول میدم خوب راستش درسته مغازه بابامه اما از اونجایی که اوضاع من پدرم اصلا خوب نیس پس بهتره که پول لباسا را بدم تا این که ندم بعد ازم اتو بگیره!! ج.ک: او بله یه لحظه!!! منم از عمد لف میدادم وانمود میکردم دنبال کارتمم! ج.ک: اوو نمیدونم کجا گذاشتمش شت نه تو کیف پولمه نه تو جیبام!!! و با یه حرکت مخفیانه کارت از جیب پشت شلوارم دراوردم گفت اها ایناهاش تهیونگ که رسما داشت با چشماش فحشم میداد گغت: خیلی خوب بابا فهمیدم بلک کارت داری بکش اون بی صاحب برو دیگه!! منم که راضی از حرصی کردن این کله پوک کارت دادم  کشید ....
جیمین.....
هیونگ چرا امدیم بیرون میزاشتی جوابش میدادم اون پسره خیلی عوضیه!!! ی.گ: جیمینا یادته چیگفتم گفتم نزدیکش نشو!!! منی که با حرف یونگی فهمیدم که زیاده روی کرده بودم سرم زیر انداختم خیلی اروم گفتم:ببخشید حق با تو نباید نزدیک اون عوضی بشم ت.گ: توف تو اون جئون ...لعنتی مردک روانی سه ساعت داره دنبال کارتش میگرده فکر میکنه من نفهمیدم کارت دستش بود الکی میگشت ج.ن: چی؟! ی.گ: محض رضای فاکم که شده بیا این مکان جهنمی ترک کنیم ت.گ: موافقم !! ت.گ: هی چطوره بریم پارک!! با این حرف ته من و یونگی بلند داد زدیم :تهههههههه!!! ته که نفمید وسط خیابون وایساده و یه کامیون با سرعت بهش نزدیک میشه تعجب زده ما را نگاه میکرد و منم سریع دویدم وسط خیابون بگیرمش که شتلغ!!!! هر دو افتادیم رو زمین ولی چرا ته انقدر یهوو سنگین شد!سرم بالا اوردم و دیدم اون اوننن......

𝓼𝓸𝓾𝓵𝓵𝓮𝓼𝓼 𝓵𝓸𝓿𝓮Where stories live. Discover now