Eps13

105 14 6
                                    

بعد از گرفته شدن حالش توسط اون پسر موطلایی که جدیدا پا توی قلمروش(مدرسه)گذاشته بود تصمیم گرفت درسی حسابی به اون پسر بده تا بهش ثابت کنه کی رئیس!.
از اونجایی که دوسال کامل توی گرند هول درس خونده بود میدونست روز اول هر سال مدیر مدرسه سخنرانی خسته کننده رو انجام میده و دقیقا تا ۵ثانیه دیگه زنگ میخوره!.
درحالی که کنار ورودی کلاس با هیونگ هاش ایستاده بود  و به حرف هاشون گوش میداد نگاهی به ساعت برندش انداخت که یادگاری مادرش بود، و هر ثانیه که میگذشت رو میشمرد تا بالاخره زنگ بخوره و همه کلاس ها رو تخلیه کنن!.
بعد از گذشت چند ثانیه بالاخره زنگ خورد و همه به سمت سالن رفتن از جمله اون جوجه طلایی و دوستش تهیونگ!
لبخندی پیروزمندانه زد و داشت راهش به سمت کلاس کج میکرد که دستی روی شونش افتاد.
ن.ج: کجا؟! باید بریم !
جونگکوک که نمیخواست همون روز اول هیونگ هاش اذیت کنه به دروغ گفت:من با مدیر کار دارم کیفم میزارم میرم دفترش شاید تا کل سخنرانیش نباشم!بعدهم خودتون بهتر میدونید میرم سر تمرین!
نامجون که میدونست دونسنگشون صد درصد تو فکر انتقام و  نمیخواد کوتاه بیاد سری تکون داد گفت: خیلی خوب فقط طولش نده!
جین که تا اون مدت ساکت به نظر میامد ،به جونگکوک
معنی دار نگاه کرد و گفت: بیا نامجون ما بریم!اون اخرکار خودش میکنه!.
جونگکوک تمام تلاشش کرد که مثلا هیونگ هاش نفهمن !اما ضاهرا اونا بهتر ازخودش میشناختن!.
نامجون از سر تاسف سری تکون داد با جین همراه شد ، جونگکوک برای این که ناراحتشون نکرده باشه دستی به گردنش زد و لبخندی مصلحتی زد و گفت: بعد کلاس تو زمین تمرین میبینمتون!.
نامجون هم در حالی که شونه به شونه جین راه میرفت دستی تکون داد و باشه ای بلند گفت.
با رفتن هیونگ هاش حالا به جلد انتقام جویی برگشت و با لبخند شیطانی وارد کلاس شد و دروپشت سر خودش قفل کرد، و کیفش رو روی میز معلم کوباند و از زاویه اون به کلاس نگاه کرد .
ج.ک: فرض کنیم اون جوجه کنار معلم ایستاده باشه!اگر بخواد بهش بگه بشینه، کدوم صندلی رو انتخاب میکنه؟!!!!!!!!......
با پرسیدن این سوال از خودش  یک نگاه گذراه توی کل ردیف های صندلی زد ، و همین که به صندلی خودش رسید ........
ج.ک: اوهههههه......ببین اینجا چی داریم!یه صندلیه خالی کنار صندلی من!اونم کنار پنجره!...
با گفتن این حرف لبخند شیطانیش از هر زمان بیشتر شده بود ، و به سمت میز چرخید و زیپ کیفش رو باز کرد.
و چسب مخصوص کابینتی که  از نجار جدیدی که به عمارتشون امده بود برای تعمیر کابینت های چوبیه اشپزخونه کش رفته بود،بیرون اورد و روی لیبل چسب روخوند.
ج.ک: هومم.....بزار ببینم این چسب چه قابلیتایی داره؟!! بدون رنگ! مقاوم، ضد اب! ضد ضربه،مستحکم!این جور که بوش میاد قرار بدجور بوت اون جوجه طلایی به فاک بره!.
و لبخند هیستریکی زد و به سمت صندلیه مد نظرش رفت .
در تویوپ چسب رو باز کرد و کمی از انتهاش فشار داد و مقدار زیادی چسب وسط صندلی چوپی پخش شد، جونگکوک با رضایت ازکاری که انجام داده بود، کوله پشتیش رو روی شونش انداخت و باخیال راحت به سمت حیاط رفت جایی که به احتمال همه از دست سخنرانی های چرت اقای مین خسته شده بودن!.
سوت زنان به حیاط رسید، جوری خوشحال بود که تو عمرش خوشخال نشده بود!خودشم نمیدونست اما ظاهرا داشت اون پسر مو طلایی روی روحیه این پسر درونگرا تاثییر میزاشت.
وقتی به حیاط رسید همه در حال رفتن به کلاس هاشون بودن و جونگکوک سعی کرد اصلا تو دیدرس جیمین قرار نگیره تا بهش مشکوک نشه.
*دوساعت بعد ورزشگاه گرند هول
سووووووتتتتتت!
این صدای سوت مربیه سخت گیر جونگکوک بود که برای بار پنجم بهش اخطار میداد!.
اون ذهنش کاملا درگیر بود، باخودش فکر میکرد اگر سلطه گریش روی قلمروش رو به اون پسر نشون بده خیالش راحت میشه!.
اما حالا که فکرش میکرده بیشتر نگران خود اون پسر بود که قرار چه بلایی سرش بیاد.!
در حالی که خیس عرق بود توپ روی هوا گرفت و نفس نفس میزد ،چرخید و توپ به سمت نامجون پاس داد.
که ناگهان مربی سوت پایان زد و همه متفرق شدن.
مربی عصبی مستقیم جونگکوک هدف گرفت گفت: معلوم هست چت شده؟!پنج بار گذاشتی گل بزنن!اونم کی؟! تو کاپیتان قهرمان تیم عقاب گرند هول؟!!!!
جونگکوک که اصلا حوصله اون مردک نداشت چشمی چرخوند  و سمت بطری ابش رفت.
نامجون که دید اوضاع اصلا خوب نیس به جای جونگکوک رو به مربیشون جواب داد: هیی حالا که چیزی نشده همین یه دفعه بود خودم باهاش حرف میزنم!.
و همین باعث شد مربی عصبی قانع بشه و بره.
نامجون برگشت رو به جونگکوکی حالا روی سکو تماشاچی ها نشسته بود گفت: معلوم چته؟! مگه نگفتی انتقام بهترین روش برای درس دادن به دیگران!با این که من کل این شعارت نقض میکنم هر بار!
ج.ک: نه نیست!
ن.ج: چی؟!
ج.ک: گفتم این دفعه فرق داره انتقام راحتم نکرد!.
نامجون گیچ اخمی کرد گفت: یعنی چی؟!
ج.ک: نمیدونم فقط ذهنم درگیر همین!
و بدون جواب منطقی ناگهان بلند شد و به سمت رخت کن رفت باید میرفت تا وضعیت اون پسر چک میکرد باید میفهمید حالش خوب یا نه!.

𝓼𝓸𝓾𝓵𝓵𝓮𝓼𝓼 𝓵𝓸𝓿𝓮Where stories live. Discover now