Eps15

62 17 0
                                    

زییییییییگگگگگگگگگ~~~~!
بالاخره زنگ خورد و دوباره سالن گرند هول پر از هیاهو شد.
همگی درحال رفت امد بودن، یسریا درحال حرف زدن ،و یسریا دیگه در حال دعوا!
جونگکوک بعد از دیدن اون جوجه موطلایی که این روزا حکم مسکن ارامش بخش براش داشت دیده بود، بالاخره اشوب درونش خوابیده بود  و طی کلاس راحت بود،اما طولی نکشید که جای خودش به استرس بیش از حد که تا حالا سابقش نداشت داد! برای چی باید نگران اون پسر لجباز کیوت میبود؟!
وایسا ببینم الان گفتم کیوت؟!چرا ذهن من باید اون پسر کیوت خطاب کنه؟!.برای خودش چشمی چرخوند و به افکارات چرت ذهنش فحشی داد، و بلند شد که همراه هیونگهاش به سالن سلف بره ، چون واقعا گشنش بود!مخصوصا بعد از یه تمرین خسته کننده و نگرانی برای اون جوجه مو طلایی!.
درحالی که کنار نامجون و جین راه میرفت ناگهان صدای داد های بلند مین یونگی و اقای سانگ رو شنید ! تو دفتر خبری بود؟!
انقدر صداشون بلند بود که حتی عده ای علاوه بر من به سمت دفتر سانگ نگاه میکردن؟!.
کنجکاو بودم بدونم چرا مین شیر برنج رفته دفتر و اینطوری عربده میزنه!.
انقدر حواسم درگیر اون در مشکی اتاق سانگ بودکه نفهمیدم نامجون صدام میکنه!
ن.ج:جونگکوک؟!جونگکوک؟!!
ناگهان به خودم امدم روم به سمت نامجون دادم و گفتم: بله ؟!بله هیونگ؟!
ن.ج: کجایی پسر چرا هرچی صدات میکنم جواب نمیدی؟!.
شونه ای بالا انداختم گفتم :هیچی فقط انگار این مین شیر برنج خیلی دور بردا.......
جونگکوک امد جملش کامل کنه که ناگهان، در اتاق با شدت باز شد و یونگی در حالی که مچ دست جیمین محکم گرفته بود و تهیونگ با اخم نگاه میکرد امد بیرون!
اولین چیزی که توجهم جلب کرد اون پسر مو طلایی بود که داشت رسما از ترس سکته میکرد!.
مین یونگی روانی شده؟!چرا انقدر دست جیمین محکم گرفته لعنت بهش پوست دستش سرخ کرده!.
جونگکوک در حالی که اخم کرده بود بیشتر به یونگی و جیمین ترسیده نگاه میکرد،و باعث شد نامجون و جین هم پشت سر جونگکوک به اون صحنه نگاه کنن!.
یونگی که همچنان در حال غر زدن به ته بود با چرخیدن سرش به سمت سالن و دیدن جونگکوک، خون توی رگ هاش به جوش امد، اون دلیل همه این اشوب ها بود!.
پس بلند عربده زد، فارغ ازاین که اقای سانگ در واقع عموش بهش تذکر داد ،که حق داد زدن نداره والا این دفعه اخراج! . اما یونگی کسی نبود که به این چیزا اهمیت بده!
ی.گ: جئون فاااااااککککککیییینننگگگگگگ جونگکوککک!
با عربده یونگی رسما برای ثانیه ای کل سالن گرند هول توی سکوت رفت، یونگی عصبی بود بشدت هم عصبی بود، دیگه اصلا نمیخواست اتفاقات دوسال قبل مثل کابوس براش تکرار بشن، و حالا این پسر احمق از خود رازی دوباره داشت همون کار ها رو میکرد!.
جونگکوک اخمی کرد و میخواست سمت اون پسره خشمگین بره که ناگهان کسی دستش رو کشید ودر گوشش گفت: جونگکوک، کاری نکن سال اخرت نابودشه، مگه نمیخوای از شر غرغرای پدرت رهاشی،پس سعی کن از دعوا دوری کنی!.
اون صدای نامجون بود که توی گوشش طنین اندازه شده بود، جونگکوک پوزخند عصبی زد گفت: دعوا؟!واقعا هیونگ؟!نمیبینی هر بار خودشون شروع میکنن و من هیچ کارم؟!.
نامجون که خیلیی خوب دونسنگش میشناخت چیز اضافه تری نگفت و جونگکوک دوباره چرخید و به یونگی و جیمینی که حالا چهرش از ترس به عصبانیت تبدیل شده بود نگاه کرد.
چند قدم برداشت و بلند گفت: چیه؟! عربده میزنی؟!مگه چال میدون گیر اوردی؟!.اینجا مدرسه است اونم نه هر مدرسه ای!.
یونگی عصبی پوزخند زد گفت: اوههه!جدا!از کی تا حالا برای فاکر بوی مدرسه ،مدرسه رفتن و درس خوندن مهم شده که بخواد به بقیه درس اخلاق بده؟!.
جونگکوک که اصلا از لغبی که بهش داده بود خوشش نیامد اخمی کرد، اخه محض رضای فاک اون کجاش فاکر بوی بود، در صورتی که بعد دوسال نه با دختری تو مدرسه رل زد نه شبا تو بار با کسی میخوابید ،اون فقط مست میکرد تا گذشته داغونش فراموش کنه!.
جونگکوک در حالی که قدم به قدم به اونها نزدیک  می شد درحالی که بادستش همه رو مخاطب قرار میداد گفت: ببینید؟! این خود فاکینگ احمقش که روز اول مدرسه داره این طوری عربده میزنه!بعد شاهد باشید که من مقصر نیستم!.
یونگی درحالی که بالاخره مچ دست قرمز شده جیمین ول میکرد به سمتش امد گفت:یه جوری حرف نزن که انگار فرشته هفت عالمی!!.......و وقتی بالاخره بهش نزدیک شد تن صداش پایین تر اورد و در گوشش گفت:اونم برای من!ببین جئون بهت گفت دیگه با اعضای خانوادم و دوستام کاری نداشته باشی، اما توی عوضی روز اول مدرسه و حتی روز قبل شروع مدرسه تو فروشگاه فرم سعی داشتی جیمین اذیت کنی، یادت هست که بهت چی گفتم؟!گفتم ازش فاصله بگیر!اما تو روز اول مدرسه امدی چسب چسبوندی روی صندلیش!.
جونگکوک در حالی که خیلیی ریلکس عین یونگی حرف میزد گفت: ببین شیر برنج من نه کاری به تو و اون دوستای احمق تر از خودت دارم، نه وقت سر کله زدن با همچین ادمی مثل تو.و این که اون جوجه طلایی همون اول صبح کنار ورودی گرند هول دعوا رو شروع کرد والا من داشتم مثل ادم رسم دوسالم اجرا میکردم!.
یونگی که میدونست جونگکوک ادم لجبازیه ، فقط غرشی کرد و ازش فاصله گرفت وپشت بهش چرخید و دست جیمین و تهیونگ گرفت ورفت ،در حالی که جیمین شوکه و عصبی بهش نگاه میکرد.
برای ثانیه ای با نگاه اون از حرفایی که به یونگی زد پشیمون شد، اما به ثانیه نکشید که دوباره به جلد لجبازش برگشت و روبه همه گفت: خیله خوب نمایش این شیر برنج تمام شد بریدد سرکارتون!.
و دوباره همه ی دانش اموزها پراکنده شدن.

𝓼𝓸𝓾𝓵𝓵𝓮𝓼𝓼 𝓵𝓸𝓿𝓮Where stories live. Discover now