Eps5

88 22 0
                                    

جیمین همین که از دست اون پسر عوضی راحت شد خودش رسما تو خونه پرت کرد در محکم بست نفس نفس میزد انگار تازه بدنش متوجه شده بود چه اتفاقی افتاد که ناگهان لرزی به بدنش گرفت سرش اطراف گردوند کسی تو سالن نبود پاورچین پاورچین داشت سمت پله ها میرفت که دستش دید، خونی بود؟! ج.ن: شتت چرا الان باید زخم شی اخ لعنت بهت!......
تا امد سرش بالا کنه به اطراف نگاه کنه یونگی کنار جزیره اشپزخونه دید که داره روی تخته چوبی سبزیجات خورد میکنه ! ی.گ: یااا تیهونگگگ تهیونگااا ؟!جیمین کجاسس باید زود صبحونه بخوریم بریماااا مدرسه روز اولشششش شنیدی؟!!! جیمین با شنیدن اسمش سریع خم شد سمت پشت کاناپه روبه روی اشپزخونه ج.ن: شتتشت شتتت شتتتتتتت...... صدایی بلند تر البته دور تر که میخورد از طبقه بالاس رسید ت.گ: نمیدونم حتما دستشویی دیگه یا حمام! من که از همین الانم اماده مدرسم!!!.....
جیمین پاورچین پاورچین و خم یواش به سمت پله ها رفت تا توان داشت پله ها را یکی دوتا پیمود خودش تو دستشویی پنهان کرد صدا تقه در دستشویی توجه ته به خودش جلب کرد به سمت سرویس رفت و در محکم بهم زد! ت.گ: هییی جیمینییی؟!!!نمیخوای بیای بیرون بابا دارم میترکم خوب دوساعت تو دستشویی چی کار میکنی؟!!!!اگر میخوای بری حمام در بغلیش بودا!!!!
جیمین سریع گوشی خونی رو لبه سینک پرت کرد دستش داغون پاره شده بود اون چوب لعنتی تیز شاخه درخت دستش رسما بفنا داد!! ج.ن: اههههه ......
خم شد از کابین پایین سینگ بانداژ و مایع ضد عفونی کننده پیدا کرد درش باز کرد وقتی ریخت روی دستش مدام اه یا ناله میکرد !که مصادف شد با دوباره در زدن تهیونگ! ت.گ: مینی؟!!داری جق میزنی؟!!!داری‌چیکار میکنی؟! صدای اه و ناله میاددد در باز کن ببینم دارم میترکممممم!!! جیمین اصلا نمیفهمید ته چی میگه چون انقدر درد داشت و ذهنش درگیر جونگکوک بود که اصلا نمیفهمید ته پشت در چی میگه!که ناگهان با صدای شخص دوم پشت در به خودش امد!ی.گ: جیمین یالا در باز کن همینننن حالاااااا!!!با بلند شدن صدای یونگی استرس تمام وجودش گرفت با لکنت گفت: اااااااللللااان بااززز میکنممممم .....
عجله ای دستش بانداژ کرد و گوشی خونی تو جیب هودیش گذاشت سمت در رفت با باز شدن در یونگی اخم کرده و تهیونگی که انگار یه وزنه ۲۲۰کیلویی داره حمل میکنه عرق کرده پشت در دید ج.ن: چیزی شده؟!سعی کرد خون سرد بنظر بیاد!ولی ایا واقعا میتونست؟!یونگی اخمش تشدید داد گفت: چرا انقدر لفتش دادی؟!ج.ن: امم چیزه راستش قصد داشتم برم حمام بعد یادم امد وسایل حمام نیاوردم رفتم تو اتاق وسایلم بیارم کف دستم به پونز هایی که ته دیشب پخش اتاق کرد خورد زخم شد مجبور شدم برم دستشویی تا بانداژش کنم!یونگی که انگار مشکوک نگاه میکرد گفت: دستت؟! ببینم ؟! ج.ن: چیزی نیس هیونگ خوب میشه !اما یونگی عصبی و بلند گفت: گفتم ببینمممم!؟ جیمین با این لحنش شوکه شد چرا عصبیه؟! جیمین دستش به سمتش برد یونگی تیز بینانه نگاه میکرد انگار داشت کالب شکافی انجام میداد! تهیونگ جهت دفاع از خودش گفت: پونز؟!این که بهش نمیاد جای زخم پونز باشه نگاه کن هیونگ عمیق تر نیست؟!......
با این حرف ته جیمین دارک به ته نگاه کرد با پاش لگدی به ته زد و چشماش چرخوند!ت.گ: اخخخ ...ام یعنی منظورم اینکه از این به بعد وسایلم یه جا مشخص میزارم یونگی که انگار قانع شده باشه خوبه ای گفت و سمت اشپزخونه رفت ج.ن: هوفففف ت.گ: هی جریان چیه؟! ج.ن: بعدا بهت میگم فعلا برو تو که وضعیتت از منم خراب تره!!!! تهیونگ با یاداوری وضعیتش گفت: وای اره برو اون طرف .....
با رفتن تهیونگ خودش به اتاق رسوند گوشی از جیبش درآورد نگاه چندشی بهش کرد چون کل لبه گارد گوشی و حتی یه بخش از اسکرینش لخته خون خشک شده بود!..ج.ن: اه فاک یو جزف!! چشماش چرخوند گوشی برگردوند باید هر چه زودتر سیم کارت لعنتیش میسوزوند تا قبل این که پیداش نکرده!....
گارد باز کرد حالا قاب اصلی پشت گوشی مونده بود اون باید چی کار میکرد؟!!! ج.ن: لعنتی انگار گوشی جدید باید بگیرم لعنت بهش!!! با استرس هم زمان که به در اتاق نگاه میکرد که مبادا ته یا یونگی بیاد و مچش بگیره سعی میکرد با هر وسیله ای که بشه بعنوان اهرم برای باز کردن قاب اصلی جای سیم کارتش که ناگهان فکری به سرش زد! ج.ن: اره همین !!! گشت دنبال پونز های پخش شده رو زمین و یکیش پیدکرد با احتیاط سمت گوشی برد با فشار سیم کارتش پرید بیرون  انقدر خوشحال شد که بالاخره از شرش خلاص میشه که یادش رفت گوشی محکم روی میز پرت کرده و رسما اسکرین گوشیش خورد شد!!!
سیم کارت مچاله کرد از پنجره پرت کرد پایین ج.ن: برو به درک !!!!! تا قبل این که برگرد و گوشیش را پیداکنه لبخنده ژکوند مانند زده بود اما وقتی دید گوشیه نازنینش نه تنها کثیف نیس بلکه حالا غیرقابل استفاده هم شده لبخندش ماسید ! ج.ن: انگار واقعا باید یه گوشی جدید بگیرم اهههههه......تا امد گوشی بزاره تو جیبش ته در محکم باز کرد امد تو! ت.گ: اخیششششش راحت شدم اهههه !!! انگار حواسش بهش نبود سریع امد جلوی میز پشت موبایلش ایستاد و لبخند ساختگی زد !! ج.ن: بالاخره خالی شدیااا!!
ت.گ: وای اره !صبر کن ببینم تو چرا هنوز نپوشیدی ها؟!یونگی داره حلقش پاره میکنه بیایم صبحونه ساعت ۷:۳۰ و باید نیم ساعته خودمون برسونیم مدرسه!.....
ج.ن اممم باشه باشه تووو بروووو من میام !تهیونگ نگاه مشکوکی بهش کرد گفت: خوبی؟!! جیمین یه لحظه ته دلش خالی شد اما سریع به خودش امد گفت: من اره مگه باید بد باشم؟! ته دستی به گردنش کشید گفت: امم راستش یکم عجیب شدی امروز! ج.ن: نه بابا عجیب چیه شاید بخاطر مدرسس!اره بخاطره اون!!! ت.گ: اهان باشه پس زود بیا من میرم پایین لباس میپوشم !
ج.ن: باشه~~~~
تا امد دوباره گوشی را برداره ته یهو در باز کرد و باعث شد جیمین هل بشه و دوباره گوشی به بیرون خونه پرت بشه انگار از اول کائناتم میخواست اون گوشیش را عوض کنه! ت.گ: عه راستی یادم رفت کرواتم بردارم !هی تو واقعا خوبی؟! جیمین که سعی کرد خونسرد بنظر بیاد گفت: اره بابا!! ته همچنان داشت میگشت جیمین واقعا دیگه نمیتونست خود دار باشه عصبی شد اطراف گشت دید کرواتش لبه تخت خودش افتاد برداشت محکم کف دست ته گذاشت و شونش سمت در هل داد ج.ن: خیله خوب بیا اینم کرواتت برووووو دیگههه ت.گ: هیی یواش بابا چته خودم میرم!!من بهت میگم عجیب شدی بگو نه! و در نهایت در بست پشت در زانو زد گفت: حالا چه غلطی بکنم گوشی خراب شد حالا میفهمه من امریکا نیستم!! اون تازه داشت طعم ازادیش میچشید که با یه پونز امروز همش به فنا داد!

𝓼𝓸𝓾𝓵𝓵𝓮𝓼𝓼 𝓵𝓸𝓿𝓮Where stories live. Discover now