Eps18

48 12 0
                                    

متعجب و در عین حال عصبی بود فکرش رو نمی‌کرد، که یونگی در این حد عصبی بشه، این عصبانیت یونگی را خیلی خوب می‌شناخت چون تنها فقط زمانی اینقدر عصبی می‌شد که شخصی وارد حریم خصوصی اون بشه که حالا این حریم خصوصیش شامل فضای شخصی خودش و افرادی که دوستشون  داشت بودند و جونگ کوک همون شخصی بود که برای بار دوم داشت این کارو می‌کرد و فکرشو نمی‌کرد جیمین جزئی از فضای شخصی اون باشه! ، وقتی به جیمین تو اون حالتی که داشت نگاه می‌کرد، برای اولین بار برای کاری که چند ساعت پیش باهاش کرده بود پشیمون بود!، اگه اون این کارو نمی‌کرد و جیمین رو تو اون وقعیت قرار نمی‌داد نه تنها بهش استرس نمی‌داد بلکه پای اون رو توی روز اول مدرسه به دفتر باز نمی‌کرد!.
لرزش‌های عجیب جیمین و مردمک‌هاش که مدام می‌چرخیدن و پلک‌هاش با عصبانیت بالا می‌پریدند باعث می‌شد که جونگ کوک اصلاً و ابداً به حرف‌هایی که یونگی بهش می‌زنه توجه نکنه و تمام تمرکزش فقط و فقط روی اون جوجه مو طلایی باشه.
اصلاً دلیل هیچ کدوم از این کارهاش نمی‌فهمید،اون از صبح که وقتی می‌خواست بیدار بشه و با یادآوری اینکه قراره توی مدرسه جیمین رو ببینه خوشحال شده بود!، و حالا با کاری که باهاش کرده بود پشیمون و  نگران شده بود.
اصلاً نمی‌تونست این احساساتی که جدیداً داره تجربه می‌کنه رو درک کنه ،یک چیز کاملاً ناشناخته و جدید تو دنیای جونگ کوک به نظر ترسناک می‌اومد، چون اون همیشه از این چیزا دوری می‌کرد، چون همیشه معتقد بود که اینجور چیزها بوی دردسر میدن!.
ولی حالا  اصلاً به این چیزها اهمیت نمی‌داد و تمام ذهنش و احساساتش و چیزی که می‌دیدند فقط جیمینی بود که مضطرب شده بود.
همین که یونگی جیمین رو با خودش به سمت دیگه‌ای از سالن که کاملاً خلوت بود برد، بی وقفه بدون معطل کردن سعی کرد کسانی که دورشون جمع شده بودند رو پراکنده کنه و به طور نامحسوسی دنبال اون‌ها بره.
مغزش می‌گفت: این کارو نکن، اما قلبش خالصانه می‌خواست که مطمئن بشه حال اون پسر خوبه!، چون یه جورایی انگار عذاب وجدان پیدا کرده بود، اونم برای اولین بار!.
پس پاورچین پاورچین چند متر دورتر از اون سه نفر راه می‌رفت و دنبالشون می‌کرد که ناگهان دید یونگی با عصبانیت در یکی از کلاس‌های خالی رو باز کرده و جیمین و تهیونگ رو به سمت اونجا هول میده، بیشتر عصبی شد و اخم می‌کرد و تو دلش با خودش گفت: یونگی دقیقاً داره چه غلطی می‌کنه؟!.
برای شنیدن بهتر حرفاشون سعی کرد به در نزدیک بشه و گوش‌هاشو تا حدالامکان به در بچسبونم اما باز هم صداها رو خیلی کم می‌شنید اما می‌تونست بشنوه که یونگی در حال دعوا کردن با تهیونگ بود و جیمین هم در حال خاتمه دادن به بحث اون ها .
همینطور که داشت به صداها گوش می‌داد ناگهان حس کرد در  درحال تکون خوردنه  و دستگیره در به پایین کشیده می‌شه، پس سریع از در فاصله گرفت و دقیقاً به کلاس کناری همون پناه برد تا وقتی که یونگی از کلاس بیرون اومد فکر کنه که هیچ کسی توی سالن نبوده!.
جونگ کوک توی کلاس ساکت ایستاده بود و هیچی نمی‌گفت و به صدای بیرون گوش می‌داد تا متوجه بشه که یونگی کاملاً از اون سالن رفته.
وقتی صدایی نشنید از کلاس بیرون اومد و به اطرافش نگاه کرد و ناگهان صدای داد تهیونگ رو از همون کلاس شنید برای همین بدون هیچ فکر کردنی، دستگیره را پایین کشید و داخل شد ، اولین صحنه‌ای که دید جیمینی بود که دراز به دراز روی سرامیک‌های سرد پهن شده بود و چشماش بسته شده بود.....، همین کافی بود که ته قلب جونگ کوک خالی بشه و با استرس بیشتری به جیمین نگاه کنه در حالی که تهیونگ سرش داد می‌زد که به جیمین دست نزنه اما تو این موقعیت اون اصلاً اهمیتی به حرف‌های تهیونگ نمی‌داد ،چیزی که براش مهم بود فقط و فقط این بود که جیمین چشماشو باز کنه.
در حالی که تهیونگ بلند بلند غر می‌زد ،جونگ کوک دو زانو روی زمین خم شد و یکی از دست‌هاش رو زیر سر جیمین و دست دومش رو زیر رون‌های اون قرارداد و اون رو به صورت  براید استایل بلند کرد، تهیونگ اومد پای جیمین رو به سمت خودش بکشه و سر جونگکوک دوباره داد بزنه که ، جونگ کوک کاملا جدی و با تحکم بهش گفت: اگه یک قدم دیگه بیای جلو و باعث بشی که این پسر ‌ حالش خوب نشه ،همه اتفاق تقصیر تو می‌افته و تو می‌دونی که  من  شاهد  این ماجرا بودم و می‌تونم علیه ت شهادت بدم و کاری بکنم که پروندتو از این مدرسه بگیرن، پس اگه این نمی‌خوای سد راهم نشو!.
تهیونگ که اصلاً انتظار نداشت جونگ کوک همچین حرفی بزنه اونم کی؟!..... فاکربوی مدرسه که همه می‌شناختنش که هیچچچچ وقت غرورشو زیر پا نمی‌ذاره تا به کسی کمک کنه!.... حالا داشت جلوی اون می‌ایستاد و همچین حرف‌هایی می‌زد تا بتونه زودتر اون پسر به درمانگاه برسونه!
و همه این حرکات جونگکوک بهش فهموند که قراره جنگی دوباره شروع بشه!. اونم نه به اندازه قبلی!، بلکه خیلی خیلی وحشتناک‌تر!.
چون این دفعه نه یونگی عقب می‌کشید و نه جگکوک دست می‌کشید!
تهیونگ که حالا کاملاً منظورش رو فهمید، چشمی چرخوند و نفسی عمیق کشید و گفت: خیله خوب اما منم باهات توی درمانگاه میام !.فکر نکن می‌تونی به همین راحتی و تنهایی باهاش توی درمانگاه بمونی!
جونگ کوک اصلاً اهمیتی به حرف تهیونگ نداد و سریعا در رو با بازوش باز کرد و جیمین رو محکم به خودش چسبوند و قدم‌هاشو تند برمی‌داشت تا هرچه سریع‌تر به درمانگاه برسه ، چون پسری که روی بازوهاش بود نه تنها بدنش یخ کرده بود بلکه صورتش مثل گچ سفید شده بود و وزن بدنش به شدت سبک بود جوری که باعث شد جونگ کوک با خودش بگه: این پسر اصلاً تغذیه مناسب داره یا نه؟!.
هیچ کدوم از کاراش دست خودش نبود، اصلاً نمی‌دونست چرا انقدر نگرانشه ،اصلاً نمی‌دونست چرا انقدر داره به رفتارهای جیمین و حالتی که الان توش گیر کرده واکنش نشون میده، ولی تنها چیزی که می‌خواست این بود که اون چشماش رو باز کنه تا دوباره بتونه اون چشم‌های عسلی اون پسر رو ببینه! و با اون صدای زیباش سرش داد بزنه و غرغر کنه!.
اره اون واقعا میخواست که جیمین بیدار بشه !.
ج.ک: هی الان میرسیمم لطفااااا نمیر!.
جونگکوک انقدر استرس داشت که دقیقا نمیدونست چی داره میگه ، در حالی که قدم ها حالا تند تر هم شده بود ، هر از گاهی به پشت سرش نگاه میکرد و تهیونگ دید که مثل جوجه اردک های گمشده نبالشون میاد .
ج.ک: اههه من نمیدونم تو فضول چرا همیشه همه جا باید باشی؟!.
بالاخره به در مانگاه رسید حالا میتونست یه نفس عمیق بکشه چرا که میتونست به بهونه ایتهیونگ دک کنه تا بتونه خودش شخصا از این موطلایی مراقبت کنه!

𝓼𝓸𝓾𝓵𝓵𝓮𝓼𝓼 𝓵𝓸𝓿𝓮Where stories live. Discover now