what?

1.7K 209 28
                                    

تهیونگ با گنگی چشمانش را گشود.
با دیدن جانگ کوک که با نیشخند به او زل زده است هینی کشید و به سرعت نشست.
"بهوش اومدی قند عسل؟"
تهیونگ اخمی کرد و گفت:
"نکنه میخوای کتک بخوری؟"
جانگ کوک قهقهه ای زد و گفت:
"جونگ کوک..بیا پرنسس بالاخره بهوش اومد"
چندی بعد جونگ کوک با کاسه ای سوپ وارد اتاق شد.
"بیا بچه..اینو بخور"
تهیونگ آهی کشید و شروع به خوردن سوپ کرد.

"تو دیگه نمیتونی برگردی شرکت تهیونگ"
تهیونگ با صورت شوکه کاسه را کنار گذاشت و گفت:
"چی؟چرا؟"
جونگ کوک گفت:
"تو میمونی عمارت و اينجا کار میکنی"
تهیونگ گفت:
"اما چرا؟"
جونگ کوک گفت:
"بهتر اینجا بمونی..کار سختی هم بهت نمیدم"
تهیونگ اومی گفت.
"اما من جایی برای موندن ندارم"
جونگ کوک نگاهی به جانگ کوک کرد.
"همینجا میمونی."
تهیونگ سرش را تکان داد.
"ممنون"
به هرحال جای مخالفتی نبود. ماندن در عمارت برایش بهتر بود.
____
با خستگی کمرش را صاف کرد.
"خدایا این شانسه من دارم؟تو کافه نهایتن قهوه درست میکردم ولی تمیز کردن اتاق اقا؟این دیگه از کجا اومد؟نوکر شخصیش؟"
تهیونگ با لجبازی غر زد و از اتاق خارج شد تا صبحانه جونگ کوک را حاضر کند.
با ورود به آشپزخانه جانگ کوک را دید که پاهایش را روی میز انداخته بود.
چشم هایش را چرخاند و به سوی جانگ کوک رفت و پاهایش را از روی میز پایین انداخت.
"درست بشین"
جانگ کوک نیشخند زد و باسن او را اسپنک کرد.
"صبح بخیر قند عسل"
تهیونگ با خشم پای او را لگد کرد و بعد از شنیدن صدای فریادش به سوی خدمه رفت تا سینی صبحانه را از آنها بگیرد.
"پاشو بزن بیرون"
جانگ کوک اخمی کرد و گفت:
"نمیدونستم برای خونه برادرم تصمیم میگیری"
تهیونگ بدون توجه به او میخواست از آشپزخانه خارج شود که جانگ کوک برخاست و او را به دیوار کوبید و باعث شد سینی روی زمین بیافتد و تمام محتویاتش نابود شود.
"اگر باهات خوب بودم دور برت نداره"
تهیونگ با بغضی که در گلویش گیر کرده بود او را عقب کرد و روی زمین زانو زد تا وسایل را جمع کند.
جانگ کوک با عصبانیت از آشپزخانه خارج شد.
نباید آنقدر تند با تهیونگ صحبت میکرد
.
.

با صدای بلند هقی زد و بیشتر در خودش جمع شد.
با دو تقه ای که به در توالت خورد خودش را جمع کرد.
"تهیونگ..دارم میرم بیرون..چند تا لباس روی تخته اونا رو جمع کن"
تهیونگ با صدای خفه اش گفت:
"باشه"
جونگ کوک با نارضایتی از لحن خفه او که از همین حالا احتمال میداد گریه کرده باشد از عمارت خارج شد.
تهیونگ هق دیگری زد و برخاست.
آبی به صورتش پاشید و بیرون رفت.
وارد اتاق جونگ کوک شد و لباس ها را درون کاور گذاشت و آویز کرد.
___
"آقای جئون اون پسر یه نوجوونه..بی شک حتی با وجود مقام و موقعیتش غروری داره..هرچند اون کاری که ایشون کرده کار درستی بوده و تنها رفتار شما رو اصلاح کرده.
بهتره بهش زور نگید. اگر قصد جدی برای دوستی باهاشون دارید.
الان هم براشون یه کادو بگیرید..بهتره باهاش صحبت کنید"
جانگ کوک پوفی کشید و با ممنونی مطب دکتر را ترک کرد.
"کجایی جانگو؟"
جونگ کوک از پشت خط غرید.
جانگ کوک پیشانی اش را مالید و گفت:
"یه غلطی کردم جونگو..امروز صبح سرش داد زدم"
جونگ کوک از پشت خط غرید:
"چه غلطی کردی؟"
جانگ کوک سرش را به بدنه ماشین تکیه داد و گفت:
"سرش داد کشیدم که اگه باهات خوب رفتار میکنم دور برندار"
جونگ کوک پوفی کشید و با لحن حرصی گفت:
"اخه عوضی..اون به تو چسبیده یا تو دنبال کونشی؟..قسم میخورم جانگ کوک اگه دفعه دیگه دور و اطرافش ببینمت برای تک تک اشکایی که ریخته میکشمت"
جانگ کوک متعجب گفت:
"گریه کرده؟"
جونگ کوک گفت:
"آره...گریه کرده.."
جانگ کوک با عذاب وجدان گفت؛
"شب میام اونجا از دلش در بیارم"
جونگ کوک با فریاد گفت:
"بهت چی گفتم جانگ کوک؟دور و برش نبینمت"
و سپس تلفن را قطع کرد.
___
جانگ کوک نگاهی به دستبند کرد و زیر لب گفت:
"فکر کنم امگاها از همچین چیزایی خوششون بیاد"

___جانگ کوک نگاهی به دستبند کرد و زیر لب گفت:"فکر کنم امگاها از همچین چیزایی خوششون بیاد"

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(خوشگله..خوشگل)
با پشیمانی دو تقه به در اتاق تهیونگ زد.
تهیونگ با خستگی از روی تخت برخاست و به سوی در رفت..با گشودن در و دیدن جانگ کوک اخمی کرد.
"چیکار داری؟"
جانگ کوک گلویش را صاف کرد و گفت:
"من..چیزه..خب یعنی برات یه چیزی گرفتم..به عنوان کادو..مع..ذرت خواهی؟"
تهیونگ به دستبند نگاهی کرد.
ان را گرفت و به سوی دیوار پرتاب کرد.
"گمشو..نمیخوام ببینمت"
جانگ کوک خشمگن هیسی کشید و دستانش را مشت کرد.
سعی میکرد نفس عمیقی بکشد.
"فقط خفه شو تهیونگ.."
تهیونگ با ترس دو قدم عقب رفت.
جانگ کوک عقب گرد کرد و میخواست برود که تهیونگ گفت:
"خیلی بیشعوری"
___
جانگ کوک با خشم لگدی به تخت زد و گفت:
"تقصیر منه که رفتم براش کادو بگیرم"
جونگ کوک هوفی کشید و گفت:
"ازش چه انتظاری داری؟ببخشت؟"
جانگ کوک روی تخت ولو شد و گفت:
"باید ببخشه"
جونگ کوک نیشخندی زد و گفت:
"هروقت خودخواهیت رو گذاشتی کنار...میگم ببخشنت"
جانگ کوک پوفی کشید و به پهلو چرخید.
"نمیدونم چه مرگمه جونگو..انگار روش تیک زدم..لعنتی چشمام خیلی خوشگله..لباش..لبای سرخش..آهه خدا..یا اون موهای نرم فاکیش."
جونگ کوک لگدی به پای او زد و گفت:
"دیگه چی؟حتما کون نرمشم دید زدی"
جانگ کوک میخواست بخندد اما با فهمیدن جمله به سرعت نشست و نیشخندی زد.
"چی گفتی؟کون نرمش؟مگه دست زدی عوضی؟"

جونگ کوک ناراضي از لو رفتنش اخمی کرد و غرید:
"نه کی گفته؟"
جانگ کوک با صدای بلند خندید و گفت:
"فکر کنم دوتایی تیک زدیم روش"
و هر دو بی خبر از گوشی که در حال شنیدن حرف هایشان بود شروع به جنگیدن کردند.
____

بله گایز..
اینم از این.
جدیدا احساس میکنم حوصله نوشتنم نیست.
فیک جدید اپ کردم.

هورااا.
فیک vicious رو جدید آپ کردم..بخونیدش حمایت کنید.
دوستون دارم.
ووت و کامنت یادتون نره
Night

impossible wishWhere stories live. Discover now