"من نامجون هستم سرورم..خواجه جدید شما"
تهیونگ با تعجب به او خیره شد.
"یعنی چیز نداری؟"
نامجون سرخ شد و جونگ کوک با اعتراض گفت:
"کیم تهیونگ"
تهیونگ با طلبکاری گفت:
"چیه خب؟مگه خواجه ها عقیم نیستن؟"
جانگ کوک به پیشانی خود کوبید.
"نه کیم اون عقیم نیست"
تهیونگ با تعجب گفت:
"پس چطور خواجه یه امگا شده؟مگه این غیرقانونی نیست؟"جانگ کوک گفت:
"قانون؟قانون منم کی میخواد ازم خرده بگیره؟در ضمن اون جفت داره و تو هم اونقدر مهم نیستی که بخوام برات محافظ بذارم..یه خواجه هم زیادیته"
تهیونگ نیشخند عصبی زد و یقه جانگ کوک را در دست کشید.
صورت او را نزدیک اورد و گفت:
"مطمئنی الفا کوچولو؟"
و صدای فریاد دردمند جانگ کوک در اقامتگاه شرقی پیچید.
___جانگ کوک با خشم گفت:
"پنجاه تا ضربه شلاق"
جونگ کوک گفت:
"جانگو..اون جفتمونه..داری چکار میکنی؟"
اما تهیونگی که با نیشخند رضایت به نتیجه کوبیدن در تخم های جانگ کوک نگاه میکرد به شدت اعصاب نداشته جانگ کوک را تحریک میکرد.
"زودتر"
جانگ کوک فریاد کشید و لحظاتی بعد دست های تهیونگ بسته شده بودند.
با فرود آمدن اولین ضربه شلاق روی کمر تهیونگ درد عجیبی در بدن هر دو برادر پیچید.
"آهه"
جونگ کوک آهی بلندی کشید و کمرش را چنگ زد.
"نزن..نزن"
جونگ کوک فریاد کشید و به سوی تهیونگ رفت.
تهیونگ اما با نیشخند واضحی گفت:
"شما خیلی بچه اید..چطور نمیدونید جفت های تمام درد و احساساتشون بهم وصله؟"
و اینگونه شد که تمام روز تهیونگ به چهره رکب خورده دو برادر میخندید.
___با نفس راحتی به تهیونگ به خواب رفته خیره شد و پتو را روی تنش بالا کشید.
"واقعا خسته شدم"
جونگ کوک روی تخت کنار تهیونگ ولو شد و به جانگ کوکی که در حال خواندن نامه ها بود خیره شد.
"میگم..اون ملکه محسوب میشه؟"
سر جانگ کوک بالا آمد.
"یعنی خب..اون جفت تو هم هست..ملکه کشور..و..نمیتونه با من باشه..پس شاید بهتره ردش کنم"
جانگ کوک اخم محکمی کرد.
"جئون جونگ کوک..اگه جفت منه جفت تو هم هست..لازم نکرده از خود گذشتی کنی..یا جفت هردومونه یا جفت هیچکدوممون نیست..و شاید بهتره جفت هیچکدوممون نباشه"جونگ کوک لبخند زد و با پشت انگشت آرام و نرم گونه پشمکی تهیونگ را نوازش کرد.
"چطور میتونی اینطوری بهش بگی..ببین چقدر نرمه..شبیه تربچه اش..تخس و نرم و بانمک"
جانگ کوک لبخندی که روی لبش می آمد را پنهان کرد و گفت:
"اینقدر اون رو مظلوم جلوه نده مگه ندیدی امروز چطور ناقصم کرد؟"
جونگ کوک با صدای بلند خندید و گفت؛
"ولی خوب زدت..بچه پررو"
جانگ کوک اخم خندانی کرد و گفت:
"ساکت باش بی نزاکت"
جونگ کوک به سوی او خزید و کنارش نشست.
"بیا قبول کنیم اون فقط برای ما ساخته شده..با ظرافت و دقت تمام"
جانگ کوک آهی کشید و گفت:
"از پذیرشش متنفرم اما واقعا همینه"
و صدای خنده بلند جونگ کوک در اقامتگاه پیچید.
___
تهیونگ درحالی که نان تازه پخته شده را به همراه کره در حلقش میچپاند گفت:
"خیلی خوشمزه اسسس"
جونگ کوک به لپ های باد کرده او خندید و گفت:
"امروز نقشه ات چیه سلیطه؟قراره چطوری بچزونیمون؟"
تهیونگ لبخند پر انرژی زد و گفت:
"میخوام برم همه جا رو بگردم.."
جونگ کوک سری تکان داد اما جانگ کوک با اخم گفت:
"تو ملکه آینده این کشوری..باید با وقار و درست رفتار کنی نه خودسرانه و کوکانه"
تهیونگ پشت چشمی نازک کرد و درحالی که از پشت میز پایه کوتاه کنار جونگ کوک میخزید و دستانش را دور بازوی پر او قفل میکرد گفت؛
"به تو چه..من با شوشوی خودم میرم"جونگ کوک خندید و بوسه ای روی موهای بسته شده با کانزاشی تهیونگ زد.
"کیم تهیونگ.."
جانگ کوک با لحن توبیخ گری گفت.
تهیونگ ادایش را در آورد و گفت:
"جئون جانگ کوک..دلم میخواد میرم..حتی به بعض شاید اونجا یه بوسه حرفه هم با شوشوم رفتم"
و بعد همانند گربه ملوسی خود را به جونگ کوک مالید.
"جونگی...من رو میبری؟"
جونگ کوک به ناز او خندید و بوسه کوتاهی گوشه لب او کاشت.
"باشه سلیطه تو بردی..صبحانه ات رو بخور تا بریم"
جانگ کوک دستش را روی میز کوبید.
"تو هیچ جا نمیری تهیونگ"تهیونگ درحالی که تکه نانی برمیداشت برخاست و پشتش را به او کرد.
ضربه ای به باسنش زد و گفت:
"اینو میبینی؟بیا برو توش"
و از آلاچیق خارج شد.
به محض خروج تهیونگ از آلاچیق قهقهه های جونگ کوک در آن پیچید.
جانگ کوک با خشم مشتی به بازوی جونگ کوک کوبید.
"یه روزی میکشمت تهیونگ"
___Now"
صدای دستگاه ها روی اعصابش رژه میرفت.
"یعنی..تقصیر منه؟"
جانگ کوک با بغض پرسید. جونگ کوک نفس عمیقی کشید و گفت:
"گاهی وقتا بعضی اتفاقا دست ما نیست جانگو..ولی..ما هم بی تاثیر نبودیم"
جانگ کوک به چشمان بسته تهیونگ خیره شد.
"اگه چشمای خوشگلش رو باز نکنه چی؟"
جونگ کوک دست ظریف تهیونگ را میان دستانش گرفت.
"اون قویه جانگو..اون پیروز میشه..اون میجنگه و برمیگرده پیشمون"
جانگ کوک به او خیره شد.
با دیدن لبخندی که روی لبان تهیونگ شکل گرفت با تعجب گفت:
"او..اون لبخند زد؟"
جونگ کوک هم شوکه برخاست.
مگر میشد؟
___Past:
تهیونگ با خوشحالی ورجه وروجه کنان در میان سبزه ها و گل ها میدوید.
"چقدر کندی شوشو..زودتر بدو"
جونگ کوک به شیطنت او خندید و به یکباره او را روی دستانش بلند کرد.
تهیونگ جیغ شوکه ای کشید و خندید.
"دیوونه"
جانگ کوک ناراضی از بی توجهی انها زیر لب گفت:
"انگار نه انگار منم اینجام..مگه جفت منم نیست؟"
تهیونگ کمی گردنش را به عقب چرخاند و گفت:
"اگه آدم بودی الان تو رو هم مثل جونگ کوک بوس میکردم..اما تو آدم نیستی"
جانگ کوک با اخم گفت:
"چندش..کی خواست ببوسیش؟"
اما از درون درحال سوختن بود.
اون هم بوسه های نرم تهیونگ روی لبانش را میخواست.تهیونگ نیشخندی زد و ابرویی بالا انداخت.
بوسه کوچکی ناقافل گوشه لب او کاشت و گفت:
"بهت لطف کردم آلفا کوچولو"
اما هنوز دو دقیقه از حرفش نگذشته بود که صدای جیغ دخترانه ای فریاد کشید:
"جانگ کوکککک"
___
اوه گایز..
اوضاع خیطه.
ولی جدا قصدم نبود این فیک خنده دار بشه..قرار بود گریه دار بشه اما انگار نمیشه.
هییی..میدونید دوستون دارم دیگه ها؟ولی شما من رو دوست نداريد.
بابا میدونم قلمم خوب نیست ولی میشه به روم نیارید؟
میخوام گریه کنم..
واقعا قلمم خرابه.🥲Night
YOU ARE READING
impossible wish
Fantasyآرامش تنها چیزی بود که هیچوقت بهش نمیرسیدن. مثل یک آرزوی محال..حالا هرچقدرم هم که برادرهای . جئون بخوان زندگیشون رو تغییر بدن. گذشته همیشه در حال شکارشون بود. برای همین جفت تاریخیشون رو براشون فرستاد. کیم تهیونگ! و حالا اونا یه بازی رو شروع کردن..یه...