robber

1.9K 233 21
                                    

دقیقه ها به کندی میگذشت.
بوق تلفن روی اعصاب نداشته اش راه می رفت و او را وادار به گریه کردن میکرد.
بالاخره انتظار به پایان رسید و تماس متصل شد.
"الو؟"
صدای  بمی در گوشش پیچید باعث کشیدن نفسی از سر راحتی شد.
"آقای جانگ کوک..کیم تهیونگم..اینجا داره یه اتفاقایی میافته"
جونگ کوک اخمی کرد و گفت:
"جونگ کوکم تهیونگ..آروم باش و بگو چیشده؟"
تهیونگ همانطور که با استرس سعی میکرد به سوی کافه راه کج کند و فرد متجاوز متوجه حضورش نشود پاسخ داد:
"یه نفر اینجاست..انگار دزده"
جونگ کوک عصبی گفت:
"تو کجایی؟"
تهیونگ گفت:
"دارم میرم سمت کا.."
اما صدایش با افتادن فنجانی روی زمین و شکستنش قطع شد.
"لعنت..تهیونگ قایم شو..فقط قایم شو خودمو میرسونم"
تهیونگ سری تکان داد.
"باشه منت.."
هنوز حرفش تمام نشده بود که تلفن قطع شد و جونگ کوک نگران به تماس قطع شده زل زد.
"لعنت"
با دو داخل ویلا دوید و فریاد کشید:
"از جات پاشو جانگ کوک..تن لشت رو جمع کن باید بریم شرکت"
جانگ کوک درحالی که تکه پیتزا بین دهانش و هوا معلق مانده بود غرید:
"باز چه خبرته؟"
جونگ کوک همانطور که پله ها را میدوید گفت:
"معلوم نیست چه خبره اما انگار یه اتفاقی برای تهیونگ افتاده"
و همین کافی بود تا جانگ کوک به سرعت خودش را به حیاط برساند.
____
با استرس پایش را تکان میداد.
"آخرین حرفاش چی بود؟"
جونگ کوک همانطور که پدال گاز را میفشرد گفت:
"گفت یه نفر اونجاس..و انگار دزده"
جانگ کوک همانطور که ناخن هایش را زیر دندان گرفته بود گفت:
"اگه بلایی سرش بیاد چی؟"

جونگ کوک سری به ندانستن تکان داد.
با پدیدار شدن شرکت جانگ کوک به سرعت دستگیره را کشید و در را باز کرد.
"من از طرف در پشتی میرم سمت کارگاه..تو برو بالا"
جونگ کوک سری تکان داد و به سوی پله ها دوید. میدانست تجربه برادرش در این باره بیشتر است و بهتر است این مورد را به پسر بسپارت.
با قدم های سریع به سوی کافه دوید و با دیدن فنجان شکسته و چند قطره خون روی زمین نگران منتظر جانگ کوک شد.
با صدای قدم هایی به عقب برگشت با دیدن جانگ کوک بی صدا به خون روی زمین اشاره کرد.

رنگ از رخسار جانگ کوک پرید.
جانگ کوک به آرامی زمزمه کرد:
"میرم طرف اتاق های پشتی کافه..برو زنگ بزن پلیس"
و به سوی اتاق استراحت کارکنان به راه افتاد.
با شنیدن صدای کریهی که با صدای بلند فریاد میکشید متوقف شد و هفت تیرش را از زیر کمر لباسش بیرون کشید.
"بهت گفتم رمز در اتاق رییس چنده؟"
با شنیدن صدای هق هق های ارامی که بی شک مربوط به پسرک بود دندان هایش را بهم فشرد و در را محکم باز کرد و هفت تیر را به سوی مهاجم کشید.
میدانست اشتباه کرده است اما دگر تحمل نداشت.
"دستات رو بگیر بالا"
زن دستانش را بالا گرفت و با پوزخند گفت:
"سلام مامانی"
جانگ کوک با خشم دستش دور هفت تیر محکم شد.
"از اون پسر دور شو و بخواب روی زمین..زود باش هرزه"
زن خندید و به سوی شانه جانگ کوک شلیک کرد. اما جانگ کوک به موقع کنار کشید و به سوی زن پرید و باعث هول شدنش شد.
"برای زخمی که روی اون پسر اندختی قراره برات بهترش رو جبران کنم"
و با قنداق اسلحه به پیشانی زن کوبید و باعث بی هوشی اش شد.
___
صدای آژیر ماشین های پلیس و آمبولانس آزارش میداد.
سرگیجه اش اجازه تمرکز کردن به او نمیداد.
"آقا صدامو میشنوید؟..ضربه ای به سرتون وارد شده؟"
تهیونگ سری تکان داد.
"ضربه آنچنان شدید نبوده و بهتره سی تی انجام بدید..احتمال لک خونی هست"
تهیونگ حرف پرستار را نادیده گرفت و منتظر بسته شدن باند سر و دستش ماند.
انگار زن هنگام کشیدنش روی زمین دستش را هم با شیشه ها زخمی کرده بود.

با نشستن کسی کنارش چشمانش را گشود.
"خوبی؟"
جانگ کوک بود که با انگشتان یخ زده موهای روی پیشانی باند پیچی شده اش را کنار میزد.
"خوبم"
جانگ کوک سری تکان داد.
"توی شرکت چکار میکنی؟"
تهیونگ بی اختیار سرش را روی شانه او نهاد و زمزمه کرد:
"جایی برای رفتن ندارم"
جانگ کوک متعجب نشد. معلوم بود پسر تنهاس.
تنهای تنها.
"مادرت بود؟"
سوال تهیونگ ذهنش را بهم ریخت.
"من مادری ندارم"
تهیونگ فهمید انگار میکند.
"ممنون بابت نجاتم"
جانگ کوک با لحن شیطانی خندید و گفت:
"ممنون که شماره ام رو پرت ندادی؟"
تهیونگ چشمی چرخاند و گفت:
"اصلا نفهمیدم کی انداختیش توی جیبم..وقتی دنبال موبایلم میگشتم پیداش کردم"
جانگ کوک ابرویی بالا انداخت و گفت:
"باشه..تو انکار کن"
تهیونگ مشتی به بازوی سفت او کوبید و گفت:
"من انکار نمیکنم..راست میگم"
جانگ کوک خندید و گفت:
"خیلی خب.."
تهیونگ که دید کوتاه آماده است خوبی گفت و دوباره سرش را روی شانه او نهاد.
"من فقط یکم میخوابم..بیدارم کن"
جانگ کوک به لحن تخس و رئيس گونه او خندید.
"باشه ملکه..شما راحت بخوابید"
___

جونگ کوک پوکی به سیگارش زد و گفت:
"فکر نمیکنم موندنش توی شرکت درست باشه"
و نگاهش را به تهیونگ خوابیده بر صندلی عقب ماشین داد.
"جایی رو نداره بره..میخوای چکارش کنی؟"
جونگ کوک فرمان را چرخاند و زمزمه کرد:
"تخسه..با ترحم کنار نمیاد..بهتره ببرمش عمارت و اونجا کار کنه"
جانگ کوک سری تکان داد و گفت:
"اون موقع باید هر روز من رو اونجا تحمل کنی"
جونگ کوک ابرویی بالا انداخت و گفت:
"خواب دیده خیره..شوتت میکنم بیرون..نزدیک این بچه نمیشی"
جانگ کوک دست به سینه و با نیشخند رو به جونگ کوک خم شد و گفت:
"چرا؟چون برای خودت میخواییش اقایی؟"
و بوسه سریعی روی لب های جونگ کوک گذاشت و از مسخره بودن صورت او بلند خندید.
"بیشعور مسخره"
جونگ کوک از شوخی بی جای او مشت محکمی به کتفش کوبید که باعث سرفه بلند او شد.
"خفه شو بچه رو بیدار میکنی"
جانگ کوک با وجود سرفه اش خندید و گفت:
"پدوفیلی آقای جئون..بچه؟نکنه میخوای همین بچه رو حامله کنی؟"
جونگ کوک گفت:
"از کجا معلومه امگاس؟"
انکار میکرد. عطر کارامل را واضح از تن پسر استشمام میکرد.
"لطف داری داداش..از یه دختر باز نپرس دیگه"
جونگ کوک چشمی چرخاند و جلوی عمارت متوقف شد.
واقعا همه چیز پیچیده پیش میرفت.
____

اوهوم..
بله..تهیونگ حالش خوبه دوستان.
همه چیز خوبه.
همه چیز در آرامش است.
فقط جئون ها افتادن دنبال کون بچم.🤣🤷

خب دیگه..
ووت و کامنت بدید که شرطیش نکنم
Night

impossible wishWhere stories live. Discover now