difficult

1.2K 164 28
                                    

"جونگ کوک؟"
سر مرد بالا آمد و با اخم زمزمه کرد:
"اشتباه گرفتید"
اما تهیونگ با ترس به بازوی او چنگ زد و گفت:
"جونگ کوک ما چرا اینجاییم؟جانگ کوک کجاست؟"
مرد اخمی کرد و دست او را عقب زد.
"میگم اشتباه گرفتی..ولم کن بچه"

مینا به سرعت او را عقب کشید و از به دنبال مرد رفتن او را منع کرد.
"ولم کن..ولم کن من میدونم اون جونگ کوکه..میدونم..اون داره من رو اذیت میکنه"
مرد به سرعت از آنجا دور شد و تن شل شده و بغض کرده تهیونگ ماند.
"من کجام؟"
____

جونگ کوک با اخم درحالی که لباس های رعیتی اش را در می آورد گفت:
"امروز یه پسری رو دیدم"
جانگ کوک که روی تخت لم داده بود و سیبش را با بی خیالی میخورد گفت:
"چیش جالب بوده که نظرت بهش جلب شده؟"
جونگ کوک درحالی که کار پوشیدن لباس اشرافی اش را تمام می‌کرد گفت:
"تو میدونی که هویت اصلی و اسم ما رو هیچ کس نمیدونه..تا زمانی که تو به پادشاهی منصوب بشی"
جانگ کوک سری تکان داد.
"اما اون پسر امروز توی بازار دستم رو کشید و اسمم رو صدا زد..بهم گفت جونگ کوک..و از اون عجیب تر اسم تو رو هم میدونست"

جانگ کوک متعجب روی تخت نیم خیز شد.
"احمقی کوک؟باید دستگیرش میکردی..میدونی چه خطری برامون داره؟"
اما جونگ کوک سرش را به معنای نفی تکان داد.
"نه..اون یه امگا کوچولوی نر بیشتر نبود..تازه حرفای عجیبی میزد..و چیزی که واقعا نظرم رو جلب کرد نشان خاندان کیم روی گردنبند دور گردنش بود"
جانگ کوک اخم هایش را در هم فرو برد.
"اون عوضیا..باز چه نقشه ای ریختن؟"
جونگ کوک شانه ای بالا انداخت اما واقعا قضیه چه بود؟
____
تهیونگ نقی زد و لباس در تنش را کشید.
"من نیمخوام اونجا باشم..من خودمم نمیشناسم..چطور باید برم اونجا و تو اون مراسم به عنوان یه امگای آماده مزدوج شدن رفتار کنم؟"
جیمین لباس در تن او را صاف کرد و گفت:
"این چیزیه که باید اتفاق بیافته و اگر نیافته هم مجبورت میکنن"

تهیونگ با ناراحتی گفت:
"چرا من یه آلفا نشدم؟"
جیمین لپ های آویزان تهیونگ را کشید و گفت:
"ایگو..خرس عسلی من..ناراحتی نداره..عوضش یه امگای زیبا و رویایی شدی..حالا هم باید بریم"
.
.
با استرس کنار زنی که انگار مادرش بود نشسته بود و اطراف محوطه بزرگ مراسم را میپایید.
چندی از دختران منصوب به او خیره بودند و این او را معذب میکرد.
با صدای ملکه مادر همه خموش شدند.
"ما همه اینجا جمع شدیم تا جشن شناسایی جفت مقدر شده شاهزادگان رو برگذار کنیم"
همهمه جمعیت برخاست.

ملکه مادر ادامه داد:
"دختران و امگاهای سرزمین یکی یکی از خط عبور میکنند تا جفت مقدر شده شاهزاده اول شناسایی بشه"
تهیونگ با بی خیالی آهی کشید و کمی به طرف زن خم شد.
"میگم این مراسم تا کی طول میکشه؟"
زن نیشگونی از ران پای او گرفت.
"هیس شو تهیونگ.."
تهیونگ ایشی گفت و به دخترانی که یک به یک از خط رد میشدند اما هیچ اتفاق خاصی رخ نمیداد خیره شد.

ساعت ها پشت ساعت های مگذشتند اما هیچ کدام از دویست و بیست و هشت دختر جفت مقدر شده هیچکدام از شاهزادگان نبودند.
با خطاب شدنش از سوی ملکه مادر سرش را بالا گرفت.
"نایب امگای خاندان کیم..نوبت شماست"
تهیونگ با استرس از جایش برخاست.
همانطور که به سوی خط می‌رفت زیر لب با کائنات سخن میگفت:
"ببینید یه معامله ای میکنیم اگر من از این خط سالم بگذرم و اتفاقی نیافته قول میدم تا ابد زیرتون باشم"
با نفس عمیقی پشت خط ایست.

پاهای لرزانش را آن سوی خط نهاد و به ناگه گلبرگ های گیلاس به پرواز در آمدند.
همه با نفس های بریده به صحنه مقابلشان خیره بودند.
تهیونگ با شوک سرش را بالا گرفت.
با دیدن نگاه خیره و متعجب جونگ کوک روی خودش خشک شد.
شاهزادگان جونگ کوک و جانگ کوک بودند؟
کسی او را به جلو هل داد.
و سپس بدنش بی اراده جلوی خاندان سلطنتی خم شد.
"ملکه مادر به سلامت..این افتخار رو به خاندان کیم و شاهزاده عزیزمان تبریک میگوییم"
با صدای جمعیت تهیونگ از شک در آمد میخواست برگردد که دستی محکم مچ دستش را چنگ زد.
"آبرو ریزی نکن امگا..میدونم شوکه ای اما الان وقتش نیست"
جونگ کوک زمزمه وار گفت و میخواست او را بنشاند که تهیونگ با بغض زمزمه کرد:
"باید بالا میارم..حالم خوب نیست"
و با اجازه ملکه مادر درحال دویدن به سوی مکانی امن بود که به ناگه تنش به تن یکی از دختران خورد و محکم روی زمین سکندر خورد.

و این هنگام برای بار دوم شکوفه های گیلاس به پرواز در آمدند و جمعیت متحیر یه صدا گفتند:
"جفت مشترک؟"
____

بدبختی انسان گاه بالاتر از یک لحظه‌ نیست.
آثارش تا ابد روح و جانت را می آزارد.
و این قصه برای تهیونگی که با بی چارگی روی تخت نشسته بود و اشک میریخت صدق میکرد.
"نه..نه امکان نداره"
جیمین سر او را در اغوشش حبس کرد.
"چاره ای نیست ته ته..من متاسفم"
و موهای بلند او را نوازش کرد.

با صدای ورودی کسی جیمین از تهیونگ جدا شد.
با دیدن جونگ کوک و جانگ کوک آرام خم شد و احترامی نهاد.
"بیرون بمون کیم..باید یه سری چیزا برای جفتمون روشن بشه"
حتی به زبان آوردن کلمه جفت هم برایشان دردآور بود.
مگر میشد؟
جیمین با تردید بیرون رفت.
جانگ کوک روی صندلی و جونگ کوک کنار گوشه دیگر تخت نشست.
"کیم..من نمیدونم از چه جادویی استفاده کردی اما از اون روزی که تو بازار دیدمت باید میدونستم یه کاسه ای زیر نیم کاسه هست"

تهیونگ با خشم اشک هایش را زدود و گفت:
"چه کاسه ای؟چه نیم کاسه ای؟من جونگ کوک و جانگ کوک خودمو میخوام..شماها کی هستید؟"
و دوباره با صدای بلند به گریه پرداخت.
جانگ کوک متعجب گفت:
"مگه مشکل ما چیه؟"
تهیونگ با صدای بلند گفت:
"شما بچه پاستوریزه ها..چطور میتونید فقط یه جا بشینید و ادای آدمای متشخص رو در بیارید..جونگ کوکاااا..بیا منو از اینجا نجات بده..من اینا رو نمیخوام"
ولی الهه ماه دقیقا چه میکرد؟
___

شاهد کولی بازی های تهیونگ هستیم🤣
بچم پشماش ریخته از اینکه گیر دو تا آلفا افتاده..

کاش میتونستم یه عکس از قیافه جانگ کوک تو این موقعیت پیدا کنم اما پیدا نمیشه.

جانگ کوک دیگه تخماشم افتادن تو شرتش..
به هرحال..ببخشید دیر شد اما امروز شبه نهایی زیست داشتم نخونده رفتم ریدم اومدم🤣

دوستون دارم
Night

impossible wishWhere stories live. Discover now