"باید جدا شید"
تنها جمله ای بود که از میان لبان خشکیده پادشاه سابق به بیرون خزید و تن لرزان جانگ کوک را خشک کرد.
"چ..چی؟"
پادشاه سابق سرفه خشکی کرد و گفت:
"همین الان هم سلطنتت در خطره..باید جفتت رو فقط برای خودت کنی"
دستان جانگ کوک با شیندن آن جمله مشت شدند.
"بسه دیگه"
پادشاه با چشمان درشت شده به پسرش که برای اولین بار صدایش را بر روی او بالا برده بود خیره شد.
"این همه زجرش دادید بس نبود..حالا میخواید جفتی که حق طبیعیشه رو هم ازش بگیرید؟"
دستان پادشاه با نفرت مشت شدند.
"حرف نباشه پسره بی شرم..دستور دستور منه..همون طور که من تو رو به پادشاهی رسوندم"
جانگ کوک پوزخندی زد و دستانش را دو طرف صندلی طلاکاری شده پدرش نهاد و گفت:
"پادشاه الان منم..سرورت الان منم..مردم گوش به فرمان منن..و کسی حتی موش ترسویی که به جای جنگیدن جلوی دشمن به الونک حقیرانه اش پناه برد قبول نداره..بازم میخواید باهام بازی کنید ؟"
پادشاه سابق با خشم سیلی بر گونه او نشاند.
"از کی جرئت میکنی با پدرت اینطوری صحبت کنی موش کثیف؟"
جانگ کوک قهقهه بلندی سر داد و لب زد:
"هنوز مونده تا ببینی قراره چکار کنم پیرمرد..کاری میکنم که تو و زنک حرومزاده تو آتش کارای خودتون بسوزوید."
و از اقامتگاه مخفی خارج شد .
بازی تازه شروع شده بود!
___
خسته از روی اسب پایین پرید و نگاهش را به محوطه پر قصر دوخت.
با دیدن جانگ کوک که با لبخند ارامش بخشی به سوی او و سپاهش می آمد لبخند پناهی زد و او را به آغوش کشید.
"خسته نباشی جونگو..بیا که برات مراسم ترتیب دیدم"
جونگ کوک از او جدا شد و گفت:
"میرم تهیونگ رو ملاقات کنم..با همراهی اون میام"
جانگ کوک سری تکان داد.
جونگ کوک برگشت و به سوی اقامتگاه شرقی به راه افتاد. با رسیدن به جلوی درب کشویی و کاغذی انگشتان لرزانش را جلو برد تا درب را بگشاید که بانو سولگی بازوی پرش را کشید.
"جونگ کوکا..پسرم"
جونگ کوک با محبت زن بتا را به آغوش کشید"اوه ماما..حالت چطوره؟"
سولگی اشک هایش را زدود و به چهره او خیره شد.
"خبرای خوبی برات دارم"
جونگ کوک با چشمان مشتاق به سولگی خیره شد. سولگی به هول زدگی او خندید و گفت:
"جفتت دو روز پیش بهوش اومد"
جونگ کوک با شوق به سوی در هجوم برد اما سولگی دوباره بازوی او را کشید و گفت:
"عجله نکن پسریه کله پوک و بهم اجازه بده تا بقیه کلامم رو جاری کنم"
جونگ کوک با قلبی که در سینه با شوق میتپید به سولگی خیره شد.
سولگی خندید و گفت:
"داری بابا میشی"
و بام!
______
"نباید اونطوری بهش میگفتید"
"نمیدونستم اینطور میشه"
"جونگ کوک عزیزم؟"
صداهای ناواضحی که از اطراف به گوشش میرسید باعث شد با درد چشم بگشاید..
با دیدن صورت نگران تهیونگ که روی صورتش خیمه زده بود و چشم در چشم او اجزای صورتش را رصد میکرد همه چیز را به یاد آورد.
به صورت تهیونگ را به آغوش فشرد و گردن خوش عطر او را نفس کشید.
"ممنونم...ممنونم..ممنونم"
صدای بغض کرده جونگ کوک دلش را میلرزاند.
تهیونگ به سرعت صورت او را قاب گرفت و گفت:
"هی هی..من رو نگاه کن آلفا."
جونگ کوک به سرعت لب بر لب او کوبید و شروع به بوسیدنش کرد.
"دلم برات یه ذره شده بود دونه انار"
جانگ کوک بینی اش را چین داد و گفت:
"من هم میخوام"
تهیونگ با بیحسی به سوی او برگشت.
جانگ کوک با دیدن صورت او شرمنده سرش را پایین افکند.
سولگی که جو متشنج اتاق را میدید گفت:
" مراسم"
هردو الفا به صورت ناخداگاه سری تکان دادند.
"شب همه چیز حل میشه"
________
NOW:
"علائم بیمارعادیه اقایون کی همچین خبری رو بهتون داده؟"
جانگ کوک با خشم دندان قروچه ای که کرد و به سوی خروجی به راه افتاد تا با یافتن لی لی او را تمام کند که بازویش کشیده شد و گوشه دیوار کوبیده شد.
با دیدن لی لی مشتش را بلند کرد تا بر صورت او بکوبد که لی لی گفت:
" برات خبر مهمی دارم"
جانگ کوک با خشم نفس کشید.
"بگو"
لی لی گلویش را صاف کرد و گفت:
" هیچ حواست به کازینو های روسیه هست؟یه دردسر اونجا داریم"
جانگ کوک اخمی کرد.
"دردسر؟"
لی لی با استرس سر تکان داد.
" اون من رو زیر نظر داره..حتی الانم میتونم چشماشون رو رومون ببینم..جانگ کوک اون عوضی میخواد زندگیتون رو خراب کنه"
جانگ کوک با عصبانیت فریاد کشید:
"چی میگی؟"
لی لی آب دهان خشک شده اش را قورت داد و گفت:
"اول از تهیونگ شروع میکنه..کارت ملکه..اون ام.."
به ناگه همه چیز خاموش شد.
خون گرم صورت جانگ کوک شوکه را پر کرد.
نگاهش به جسد لی لی گره خورد.
" کارت ملکه"
_____
PAST:
با سرخوشی پیاله دیگری از شراب مرغوب برنج نوشید و نگاهش را به دختران امگایی که با رضایت بر صحنه میرقصیدند داد.
تهیونگ با خشم نیشگون محکمی از بازوی جانگ کوک گرفت.
"تعداد صیغه های حرمسرای پادشاهی به حدی هست که اگه بدن من راضیت نکرد میتونی ازشون استفاده کنی..نگاهت رو با هرزه ها سرگرم نکن"
جانگ کوک مست نیشخندی زد و لبانش را آویزان کرد.
"یعنی میتونم امشب توی تخت داشته باشمت؟"
تهیونگ آهی کشید و بازوی او را هل داد تا کنار برود.
به سوی جونگ کوکی که ساکت گوشه مجلس نشسته بود و توجهی به مراسمی که برای بازگشت او و گروهش بود نداشت به راه افتاد.
با رسیدن به او کنارش نشست و دستش را روی دستان گره خورده او نهاد.
"آلفا"
جونگ کوک سرش را بالا آورد و لبخند محزونی بر لب نشاند.
"چیشده که اینقدر گرفته ای؟"
جونگ کوک آرام آغوشش را باز کرد تا به دور از آن جمع احمقانه امگایش را در اغوش بکشد.
تهیونگ در آغوش او جمع شد و اجازه داد تا عطرشان یکدیگر را آرام کند.
"دیر یا زود تو رو ازم میگیرن تهیونگ"
تهیونگ با خشم قصد انکار داشت که جونگ کوک انگشت اشاره اش را به لبان پفکی او چسباند.
"حقیقته تهیونگ..اونا من و از تو و جانگ کوک جدا میکنن تا ولیعهد تنها یک پدر آلفا داشته باشه"
امگا با خشم غرشی کرد
"اگر این اتفاق بیافته ذره ای برای تموم کردنم تعلل نمیکنم.."
جونگ کوک با خشم دهان گشود تا سخن بگوید که صدایی گوششان را پر کرد.
" از کجا معلومه واقعا امگاهه بچه پادشاه رو بارداره؟شاید بچه اون آلفا نجس رو بارداره..من که دلم نمیخواد بچه ای از خون اون نجس زاده بر کشورم حکومت کنه"
و این آغاز شبی طولانی و پر دردسر بود!
__
به نظر شما چی قراره بشه؟
دیدید بازم قراره از هم جداشون کنن؟
این دوتا بچه تو هردوتا دنیا دارن دست و پا میزنن...خودمم دلم براشون سوخت.
به هرحال دوستون دارم.
NIGHT
YOU ARE READING
impossible wish
Fantasyآرامش تنها چیزی بود که هیچوقت بهش نمیرسیدن. مثل یک آرزوی محال..حالا هرچقدرم هم که برادرهای . جئون بخوان زندگیشون رو تغییر بدن. گذشته همیشه در حال شکارشون بود. برای همین جفت تاریخیشون رو براشون فرستاد. کیم تهیونگ! و حالا اونا یه بازی رو شروع کردن..یه...