club

1.6K 186 11
                                    

هوا کمی سوز داشت.
دستانش را بهم مالید و در کوچه تاریکی ایستاد. صدای بلند آهنگ گوش خراشی گوش هایش را میفشرد.
"از چی شکایت کنم خدایی که نمیدونم هستی یا نه؟مگه سرنوشتم همین نبوده؟"
با بغض روی زمین نشست و گریست.
"چه امگای خوشگل و بوی خوشمزه ای"
با ترس برخاست و نگاهش را به تاریکی دوخت.
با دیدن گرگ خاکستری بزرگ و مرد موخاکستری که کنارش ایستاده بود قلبش چند ضربان جا انداخت.

"این وقت شب..یه امگای خوشمزه و کوچولو نزدیک بار چکار میکنه؟"
نگاه مرد روی ساکش نشست.
مرد نیشخند شیطانی زد و گفت:
"پس امگامون جایی برای رفتن نداره"
سپس به گرگ خاکستری اشاره کرد تا جلو برود.
"بذار ببینم این امگای خوشمزه قراره برامون چکار کنه..تا شاید ما هم بردیمش خونه"
تهیونگ به پاهایش حرکت داد و با تمام سرعت شروع به دویدن کرد.
اصلا هم برایش مهم نبود ساک وسایلش جا مانده بود.
"خدایا..نه نه..اگر این اتفاق بیافته میمیرم"
و با گریه تندتر دوید. با دستی که هلش داد روی زمین افتاد و از دردش هقی زد.
گرگ خاکستری رویش قرار گرفت.
"به گرگت تبدیل شو امگا"
تهیونگ با شنیدن لحن آلفایی آن مرد آهی از درد استخوان هایش کشید و تبدیل به گرگ امگای کوچک سفید رنگی شد.
میتوانست پوزخند گرگ خاکستری را ببیند.
گرگ خاکستری لیسی به پوزه کوچک امگا زد و خرخری کرد.
مرد موخاکستری عقب ایستاد و گفت:
"ازش لذت ببر رییس"
و با پوزخند به دیوار تکیه زد.
گرگ خاکستری دهانش را باز کرد تا نیش های آلفایی بزرگش را وارد گردن امگا کند و او را مارک کند اما با ضربه نچندان محکمی که امگا به پوزه اش کوبید عصبی به او خیره شد. اما هنگام عقب کشیدن دندان هایش کمی گردن امگا را خراش انداختند و باعث رنگین شدن خز های سفید و درخشان امگا با خون شد.
امگا زوزه ناراحتی کشید.
آلفای خاکستری به سادگی گول عشوه های امگا شد و کمی عقب رفت تا به فرصت کنار آمدن بدهد.
اما گرگ امگا نقشه دیگری داشت.

تهیونگ با خشم غرشی کرد و پنجه اش را روی پوزه گرگ خاکستری کشید و به سرعت شروع به دویدن کرد.
با دیدن فضای بسیار باریک به سرعت تبدیل به بدن انسانی اش شد و در میان آن جای گرفت.
با چشم دید که مرد و گرگ خاکستری راه را اشتباه رفتند.

اما باید منتظر می ایستاد.
خونی که از گردنش جاری بود کمکی به حال و استرسش نمیکرد.
اهی از درد زخمش کشید و از میان شکاف بیرون آمد.
نگاهش را به ماه دوخت و لب زد:
"ممنون"
_____
"ولم کن عوضییی"
صدای جیغ دختر گوش های جانگ کوک را پر کرد.
جانگ کوک با شدت بیشتر موهای دختر را کشید.
"به اون پسر چی گفتی؟"
دختر با چشمان بی شرمش به جانگ کوک خیره شد و غرید:
"اون یه هرزه بود..یه هرز"
اما با مشت محکمی که جانگ کوک به فکش کوبید خفه شد.
درواقع خفه اش کرد.
درد فک در رفته اش تمام تنش را می لرزاند.
"اینو زدم تا بفهمی القاب خودت رو به دیگران نسبت ندی"
دختر با گریه خودش را رویی زمین عقب کشید.
جونگ کوک بازوی جانگ کوک را گرفت و او را عقب برد.
"یونگی میگه ردی ازش پیدا کرده..داره میره دنبالش..بریم"
جانگ کوک هوفی کشید و به سوی محوطه به راه افتاد.
جونگ کوک نگاه منزجری به دختر کرد و گفت:
"تا وقتی میام اینجا نباشی"
___
یونگی با نگرانی دو سیلی به گونه تهیونگ کوبید.
"هی بچه..زنده ای؟"
اما بدن نیمه سرد و بی حرکت پسر چیز دیگری میگفت.
یونگی با نگرانی او را در ماشین گذاشت و به سوی بیمارستان به راه افتاد.
"الو...جونگ کوک دارم میرم بیمارستان..تمام پیراهنش خونیه..نمیدونم چرا"
با ایستادن جلوی در بیمارستان گفت:
"آدرس رو میفرستم فعلا"
و به سرعت تهیونگ را داخل برد.

پرستارها هل شده برانکارد اوردند و شروع به معاینه تهیونگ کردند.
"مارک شده؟"
یونگی سری از بی اطلاعی تکان داد.
"نشانه تجاوز برای مارک گذاری یک آلفای خون خالص بوده..ولی نتونسته و فقط یه زخم سمی به جا گذاشته"
پزشک گفت و باند را روی جای زخم تهیونگ گذاشت و رو به پرستار گفت تا وسایل ضد عفونی و سرم را بیاورند.
"چرا بیهوشه؟"
پزشک همانطور که زخم را تمیز میکرد و اجازه میداد پرستار ها سرم را به دست تهیونگ متصل کنند گفت:
"گفتم که..سم از طریق خون توی بدنش پخش شده..سمش باعث کسلی و کم خونی میشه."
یونگی سری تکان داد و از بیمارستان خارج شد تا خبرها را به آن دو احمق بدهد.
____

جانگ کوک با نگرانی پشت دست تهیونگ را بوسید.
"ته ته..نمیخوای بیدار بشی؟"
جونگ کوک گوشه ای ایستاده بود و منتظر به هوش امدن تهیونگ بود.
"میخواستن بهش تعرض کنن"
جانگ کوک دندان هایش را بهم فشرد.
"پیداش کنم تیکه تیکه اش میکنم"
جونگ کوک پوزخندی زد و گفت:
"فکر کنم همین الانم بتونیم پیداش کنیم"
جانگ کوک با تعجب به جونگ کوک خیره شد.
"دکتر میگه یه آلفای خالص بوده..و کی جز الفای های خون خالص اصیل زاده توانایی زهر گذاری توی خون رو داره؟"
جانگ کوک اخمی کرد و گفت:
"هیچ الفایی"
جونگ کوک پوزخندی زد و گفت:
"پس؟"
جانگ کوک ادامه داد؛
"انتخاب ها محدود میشه و در نتیجه..راحت پیدا میشه"
و اون هم نیشخند‌ی زد.
جونگ کوک گفت:
"تا زمانی که اون عوضی رو نکشم آروم نمیگیرم"
____
با گنگی چشمانش را گشود و با دیدن جانگ کوک که روی صندلی خوابش برده بود زیر گریه زد.
جانگ کوک هل زده از خواب پرید و به تهیونگ گریان خیره شد.
"ته ته..چیشده؟"
تهیونگ با صدای لرزانی زمزمه کرد؛
"میخواست..مارکم کنه..میمیردم..اگه بهم..دست میزد"
جانگ کوک با عذاب انگشتان ظریف او را بوسید.
"تا وقتی من اینجام کسی نمیتونه اذیتت کنه"
تهیونگ سری تکان داد و ناخداگاه بالاتنه استوار جانگ کوک را به آغوش کشید.
"خیلی ترسیدم"
جانگ کوک با آرامش کمر او را نوازش کرد.
"دیگه نمیذارم بترسی ته ته"
تهیونگ هومی کشید و سرش را درون گردن او فرو برد و عطرش را استشمام کرد.
"بخوابم؟"
جانگ کوک لبخند زد و گفت:
"بخواب کوچولو"
و در چند ثانیه چشمان تهیونگ بسته شدند.
"میچل داره میاد"
صدای جونگ کوک تمام خیال های خوشش را پاره کرد.
باز هم؟
____

هلو گایز..ببخشید دیر میشه اما نویسنده درگیر زندگی شخمی شه.
حالا حالا..
فشار میخورید؟
پارت بعد قراره جاست فشار بخورن این دوتا برادر.
راستی فیک جدید اپلود کردم..اسمش باخت شیرینه..
خواستید بخونید

فعلا نویسنده بره کار زیاد داره.
بوس به همتون
Night

impossible wishWhere stories live. Discover now