don't talk

1.2K 163 30
                                    

نایون با شوق به سوی جانگ کوک دوید.
جانگ کوک قبض روح شده به دختر خیره بود.
"کائنات رو قسم میدم اگه بگذره کاهن شم"
تهیونگ با اخم به نایون که از سر و کول جانگ کوک آویزون شده بود نزدیک شد و گفت:
"تو دیگه کی هستی؟"
نایون با تعجب از جانگ کوک جدا شد و گفت:
"توی گستاخ..چطور جرئت میکنی به یکی از اعضای خانواده سلطنتی بگی تو؟چطور جرئت میکنی حرومی؟"
نایون دستش را بلند کرد تا بر صورت تهیونگ بکوبد که تهیونگ یقه دختر را گرفت و گفت:
"برام اهمیت نداره کی هستی..تا وقتی به آلفای من چسبیدی بهت لقب هرزه هم میدم"
نایون با لبان نیمه باز گفت:
"آ..آلفات؟"

جانگ کوک تهیونگ را کنار کشید و گفت:
"دو روز پیش مراسم تعیین جفت مقدر شده انجام شد و تهیونگ جفت هر دوی ماست"
نایون با چشمان اشکی گفت:
"پ..پس ما چی؟"
تهیونگ دو قدم عقب رفت. معلوم بود او در زندگی هیچکس جایی نداشت.
جونگ کوک دستش را روی بازوی تهیونگ قرار داد.
"تهی.."
اما هنوز نامش را به زبان نرانده بود که تهیونگ دست او را کنار زد و شروع به دویدن میان درخت هایی کرد که هیچکدام تا به حال آنجا نبودند.
جونگ کوک نگران به سراغ او راه افتاد.
"تهیونگ..تهیونگ صبر کن"
اما تهیونگ بلند فریاد کشید:
"دنبالم نیا..تنهام بذارید"
___

هوا رو به سردی میرفت.
باد سرد تنش را میلرزاند. حتی نمیدانست کجاست.
صدای جیغ جغدان هر لحظه تنش را از جا میپراند.
هقی زد و سرش را روی پاهایش نهاد.
"کاش همینجا همه چیز تموم شه..کاش بمیرم"
نگاهش را به ماه که از میان شاخ و برگ های درختان به زیبایی میدرخشید دوخت و گفت:
"شاید تو ندونی اما من منتظر یه معجزه تو زندگیم بودیم..معجزه ای که هیچوقت اتفاق نیافتاد"
پلک هایش روی هم افتادند..
سرما او را وادار به خفتن میکرد.
.
.
با نگرانی از این سوی اقامتگاه به آن سو میرفت.
"قربان ردی ازشون نیست..پیداشون نمیکنیم"
جونگ کوک عصبی نگاه خشمگنی به جانگ کوک کرد و به راه افتاد.
"خودم میرم..شاید با توجه به رایحه اش پیداش کنم"
جانگ کوک دهان باز کرد تا بگوید من هم میایم که جونگ کوک غرید:
"تا یه مدت نمیخوام دور و ورش ببینمت جئون جانگ کوک"
و به راه افتاد.
جانگ کوک عصبی لگدی به تخت کوبید و رویش افتاد.
حتی تخت هم بوی عسل و کارامل گرفته بود.
"چکار باهام کردی تهیونگ؟الان چطوری نمیتونم نبودت رو تحمل کنم؟"
___
با وحشت به سوی‌ انبوه درختان دوید.
میتوانست عطر کمرنگ کارامل را احساس کند.
با دیدن جسم بی جان پسرک به سرعت او را روی دستانش بلند کرد.
"ته ته..تهیونگم..زیباترین امگا"
اما تهیونگ جوابی نمیداد. جونگ کوک ترسیده به سوی سربازها دوید.
"طبیب رو خبر کنید"
و با زحمت روی اسب نشست و درحالی که محکم تن نیمه جان تهیونگ را به سینه میفشرد به سوی اقامتگاه شرقی راند.
با رسیدن به اقامتگاه بی توجه به ندیمه های نگران به سوی داخل رفت.
با ورود به اقامتگاه جانگ کوک به سرعت از جای پرید و به طرفش رفت.
"چیشده؟"

جونگ کوک غرید:
"خفه شو عوضی..همه اش تقصیر تو و اون دختره ی هرزه اس"
جانگ کوک لبانش را بهم فشرد.
"اون جفت منم هست پس کمتر حرف مفت بزن و طوری رفتار کن انگار فقط خودت نگرانشی"
جونگ کوک عصبی تهیونگ را روی تخت نهاد و یقه هانبوک سلطنتی جانگ کوک را میان مشت کشید.
"خوب گوش بده جانگ کوک..از وقتی با دنیا اومدم تو کلم کردن جانگ کوک بهترینه..اون باید بهترینا رو داشته باشه..سلطنت قدرت اطرافیان و حتی امگا..اما الان این امگا حق منه..نمیذارم تو و سلطنتیات ازم بگیریدش..حتی اگه به غلط بدزدمش نمیذارم احمقی مثل تو جفتم رو ازم بگیره.."

جانگ کوک با ناباوری به برادرش خیره بود.
برادرش آنقدر از او متنفر بود؟
"جو..جونگ..کوک؟"
جونگ کوک او را عقب هل داد و گفت:
"برگرد به اقامتگاهت..نمیخوام ببینمت"
جانگ کوک با ناباوری و بغضی که در گلو میپروراند از اقامتگاه شرقی خارج شد.
جونگ کوک سرش را میان دستانش گرفت.
"لعنت..لعنت"
^___
جانگ کوک نگاهش را به تمثال که از کودکی شان نقاشی و روی دیوار اقامتگاه نصب بود دوخت.
"ا..این سال ها با تو چه کردند جونگ کوک که حتی من نفهمیدم؟"
آرام قطره اشک چکیده اش گوشه چشمش را زدود و گفت:
"اونا من رو برتر از تو دونستن؟منی که وجودم به وجود تو بنده؟"
فریاد خشمگنی کشید و محکم میز چوبی روبه رویش را به دیوار کوبید.
ندیمه ها ترسیده گفتند:
"سرورم چیزی شده؟"
جانگ کوک فریاد کشید:
"گمشید..نمیخوام هیچکدومتون رو ببینم"
ندیمه ها ترسیده از اقامتگاه دور شدند. همه چیز ترسناک بود.
رایحه قهوه تلخی که میپیچید و چشمان طلایی که خبر از به روی آمدن آلفا داشت!
___

جونگ کوک پشت دست تهیونگ را بوسید.
"سلیطه..نمیخوای بلند شی دل آلفا برات تنگ شده؟"
تهیونگ با زحمت چشمانش را گشود.
"آلفا"
جونگ کوک خوشحال بوسه ای گوشه لبان او کاشت.
"جان آلفا..بالاخره بهوش اومدی"
جونگ کوک محکم تهیونگ‌را در آغوش کشید.
"میدونی چقدر نگرانت شدم وقتی تو جنگل بدن سردت رو پیدا کردم؟"
تهیونگ هومی گفت و در آغوش گرم او چرخید.
"بخوابم"
جونگ کوک گفت:
"یااا همین الان خواب بودی..پاشو ببینم دل آلفا برات تنگ شده"
تهیونگ هومی کرد و گفت:
"بذار بخوابم"
جونگ کوک بوسه ای روی گونه او کاشت.
"طبیب گفت میخوای اولین هیتت رو تجربه کنی"
تهیونگ اوهومی کرد اما با فهمیدن جمله جونگ کوک با چشمان گشاد شده برگشت و او را نگاه کرد.
"چی؟"
___

اینم از این پارت.
هی جونگ کوک😮‍💨پسر درد کشیدم🥲
حالا پارتای بعد بیشتر از ظلمایی که بهش شده براتون میگم.

دوستون دارم
Night

impossible wishWhere stories live. Discover now