one?

1.2K 145 38
                                    

"میگم هردوتون"
جونگ کوک فریاد کشید:
"خفه شو تهیونگ فقط یکی.."
تهیونگ یقه جونگ کوک را کشید و گفت:
"جئون جونگ کوک..من یه روح دو تیکه دارم..اگر یه تیکه اش نباشه قراره تا آخر عمر مرده بمونم..پس خفه شو"
جانگ کوک نگاه پر غمش را به تهیونگ دوخت.
"ردت میکنم تهیونگ"
تهیونگ شوکه به سوی جانگ کوک برگشت.
"ردت میکنم..باهاش برو"

دست جونگ کوک مشت شد.
تهیونگ با قدم های سست و ناباور به سوی جانگ کوک رفت.
یقه او را در مشت کشید و گفت:
"تو...تو آلفایی؟توی کثافت آلفایی؟من رو میخوای رد کنی؟آره؟"
جانگ کوک با زحمت برخاست و او را عقب زد.
با چشمان به خون نشسته گفت:
"به نفع خودته تهیونگ..حرف گوش کن"
اما سیلی محکم تهیونگ روی گونه اش او را به یقین رسانید که شوخی نیست.
"خفه شو عوضی..من لعنتی تو هیتم اما تو و برادرت شروع کردید به مزخرف گفتن..دارم از درد میمیرم..شماها چه جفتای بی مسئولیتی هستید؟حالم از هردوتون بهم میخوره"
و به سوی در راه افتاد.

جانگ کوک به سرعت بازوی او را کشید.
"کجا میری؟با این فرمون های شدید؟"
تهیونگ بازویش را محکم عقب کشید و فریاد کشید:
"دارم میرم بدم..آلفاهام که عرضه ندارن"
و این شروع یک بازی سنگین بود.
____
"آه..آه آروم لعنتی"
جانگ کوک محکم باسن او را اسپنک کرد و کنار گوشش گفت:
"وقتی دهنت رو باز میکنی و حرفای نامربوط میزنی باید سزاشو هم ببینی..درسته عزیزترین؟"
جونگ کوک گونه سرخ او را نوازش کرد و گفت:
"به کی گفتی جفت بی عرضه؟"
تهیونگ با چشمان اشکی به لبخند شیطانی جونگ کوک خیره شد.
"ا..اشتباه کردم"
جونگ کوک قهقهه کمرنگی کرد.
"متاسفم عزیزترین اما دیگه دیره"
جانگ کوک عقب کشید و کنار تهیونگ چهار دست و پا نشست.
"هنوزم درد داری عزیزترین؟"
تهیونگ سرش را پایین انداخت و لبش را گزید.
جونگ کوک دستش را دور کمر او حلقه کرد و واردش شد.
"به نظرم جوابش رو بده..درد داری؟"

و ضربه محکمی درونش کوبیده شد.
"ن..نه..نه"
جونگ کوک پوزخندی زد.
"دروغ؟چیزی خوبی نیست عزیزترین"
تهیونگ به دست او چنگ زد و با صدای لرزان گفت:
"ج..جونگ کوک..آی..آرومتر..اومم..درد دارم"
جونگ کوک لاله گوش او را مکید و گفت:
"دیگه داره تموم میشه..نات شدی"
تهیونگ جیغ کوتاهی کشید و به دست جانگ کوک چنگ زد.
جانگ کوک آرام شروع به بوسیدن لب های او کرد.
"هنوزم فکر میکنی بی عرضه ایم؟"
تهیونگ هیسی کشید و باعث مایع گرم درونش چشمانش را بست.
"آره"
و بیهوش شد.
___

"بهت گفته بودم بکشش"
مرد نگاه ترسانش را به زن دوخت.
"متاسفم بانوی من..متاسفم"

زن محکم به صورت او کوبید.
"خفه شو بی عرضه‌..خودم باید دست به کار بشم"
ندیمه ترسان گوشه اتاق گفت:
"ب..بانوی من..پسرتون داره میاد"
ملکه هیسی از خشم کشید و به سوی در رفت.
"به حساب تو هم میرسم"
از اتاق خارج شد و به سوی اقامتگاهش رفت.
"جانگ کوک..پسرم"
جانگ کوک نگاه بی حسش را به زن دوخت.
"باید حرف بزنیم ملکه"
.
.
کاسه چای ترشش را روی میز نهاد و به ملکه خیره شد.
"چرا با جونگ کوک اون کارها رو کردی؟"
ملکه نگاه مرددش را بالا آورد.
"چ..چی؟"
جانگ کوک بی حس گفت:
"میدونم چکار کردی باهاش"
ملکه هول شده آب دهانش را قورت داد.
"من..من فقط به فکر تو بودم"
جانگ کوک مشتش را روی میز کوبید.
"ساکت شو..تو چه مادری هستی که به بچه خودتم رحم نکردی؟"
ملکه با عصبانیت فریاد کشید:
"تو یه خون خالص لعنتی"
جانگ کوک بلند فریاد کشید:
"لعنتی تو مادرشی...خون خالص؟"
ملکه نفس نفس زنان گفت:
"تو باید به قدرت میرسیدی"

جانگ کوک عصبی گفت:
"به خاطر قدرت؟به خاطر قدرت پسرت رو ول کردی؟"
ملکه با چشمان اشکی گفت:
"م..من باید.."
جانگ کوک با خنده تمسخر آمیزی گفت:
"ساکت شو ملکه..قدرت دوم سرزمین..هردومون رو از دست دادی"
جانگ کوک از جایش برخاست و به سوی در رفت.
"امروز رو ازت گذشتم ملکه..طرف جفتم نمیری وگرنه با من طرفی"
ملکه شوکه به جانگ کوک خیره شد.
"خداحافظ"
___
"تهیونگ کوچولوی من"
تهیونگ لگدی به پهلوی جونگ کوک کوبید.
"کوچولو عمه اته..برو بیرون میخوام بخوابم"
جونگ کوک خندید و گفت:
"من جایی برای رفتن ندارم"
تهیونگ ایشی گفت و دوباره سعی کرد بخوابید.
جونگ کوک دهانش را گشود تا دوباره او را صدا کند که ندیمه ترسان داخل پرید.
"سرورم..پادشاه"
___

های گایز‌.
ببخشید دیر آپ کردم ولی از صبح با یه مشت هیتر گوه خور طرفم و دارم هیتر میگام‌.
از طرفی امتحان های نهایی هم نزدیکه.

لطفا درک کنید و حمایتم کنید.
اگه کسی هم هست بگه تا آیدی اینستامو بهش بدم.
فن پیج دارم‌.
خوشحالم میشم اونجا ببینمتون‌.
دوستون دارم
Night

impossible wishWhere stories live. Discover now