different

1.5K 161 24
                                    

صدای پچ پچ هایی گوش هایش را می آزرد.
"من نمیفهمم چرا باید این بچه اینقدر شر باشه"
صدای زنانه ای غر زد و پس از آن صدای مردانه دیگری گفت:
"من کجای تربیت این بچه اشتباه کردم؟"
پلک هایش بهم چسبیده بودند.
به سختی پلک هایش را گشود و به فضای نیمه روشن اطرافش خیره شد.
"تهیونگ بهوش اومدی؟"
تهیونگ نگاهش را به چهره ناآشنا جلوی صورتش داد.
"تو دیگه کی هستی؟"
تهیونگ با درد زمزمه کرد و در جایش نشست.
به ناگه چشمانش به لباس ها و رخته خواب افتاد.
"این چیه؟یه فیلم مسخره؟من کجام؟"
جیمین با تعجب گفت:
"تهیونگ چه مرگته؟ضربه ای که به سرت خورده خیلی در داشته؟منم جیمین..داداشت"
تهیونگ با وحشت نگاهش را به زن و مرد نشسته گوشه اتاق دوخت.
"تهیونگ پسرم؟"
تهیونگ به زن خیره شد.
"من کجام؟جونگ کوک کجاست؟جانگ کوک"
تهیونگ با وحشت صدایشان زد اما هیچ جوابی جز نگاه های نگران درون اتاق دریافت نکرد.

جیمین با نگرانی بازوی تهیونگ را گرفت و گفت:
"ته چت شده؟جونگ کوک کیه؟"
تهیونگ خشمگین یقه پیراهن جیمین را گرفت و گفت:
"بهم بگو ما کجاییم؟"

جیمین دست های او را کنار زد و گفت:
"خونمون؟"
تهیونگ که چیزی به گریه اش نمانده بود فریاد کشید:
"امسال سال چنده؟این یه فیلمه؟"
جیمین دستی به پیشانی او کشید و گفت:
"امسال سال 1329 میلادی..عهد چوسان..هان یانگه..تهیونگ چی بلایی سرت اومده؟"
تهیونگ خشک شده تاریخ را در ذهنش بالا پایین میکرد.
"چ..چی؟"
639 سال به عقب برگشته بود؟
مگر میشد؟
خنده ای از افکارش کرد و گفت:
"غیر ممکنه"
____

تنش در تب میسوخت و کاری از هیچ کدام از افراد حاضر در اتاق بر نمی آمد.
طبیب عرق پیشانی اش را پاک کرد و گفت:
"ایشون به شدت حالشون خرابه وزیر کیم..هیچ کاری از دستم بر نمیاد"
مرد با نگرانی گفت:
"تا صبح بالای سرش باش سعی کن تبش رو پایین بیاری"
طبیب تعظیمی کرد و دوباره به سمت جسم نیمه جان تهیونگ رفت.
"باید چکار کنیم میونگ آن؟پسرمون داره تو تب میسوزه و جشن انتقاب امگا شاهزاده دو روز دیگه اس..راهی برای شرکت نکردن هم نیست"
زن هقی زد و دست مرد را محکم فشرد.
"من طاقت دیدن دردش رو ندارم"
___

2022:

با عذاب به جسم میان هزاران دستگاه تهیونگ خیره شد.
"تقصیر مائه کوک"
جانگ کوک با عذاب زمزمه کرد و بغض ترکید.
جونگ کوک تن محکم برادرش را بغل کرد.
"گریه نکن داداشی تهیونگم محکم تر از ایناست"
جانگ کوک هق بلندی زد و گفت:
"جونگ کوک..قول بده بعد از به هوش اومدنش ببریمش کلیسا"
جونگ کوک به بچه بازی های جانگ کوک خندید و گفت:
"اگه راضی نباشه چی؟"
جانگ کوک مشتی به شکم جونگ کوک کوبید و گفت:
"باید باشه..راهی نیست"
جونگ کوک موهای او را نوازش کرد.
"زورگو"
جانگ کوک بینی اش را بالا کشید و مشتش را روی لبه پیراهن جونگ کوک بیشتر کرد.
"آقای جئون"
جونگ کوک برگشت و به پزشک خیره شد.
"همینجا صحبت کنیم؟با حضور برادرتون؟"
جانگ کوک اخم کرد و گفت:
"بگو دکتر"
پزشک آهی کشید و آزمایش ها و اسکن های درون دستش را بالا پایین کرد.
"بیمارستان توی وضعیت خوبی به سر نمیره..به شدت هوشیاری پایینی دارن..اگر پایین تر بیاد مرگ مغزی محسوب میشه و ما مجبوریم دستگاه ها رو بکشیم..و اعضای بدنش رو با رضایت شما اهدا کنیم"
جانگ کوک ترسان و عصبی به سمت پزشک حمله ور شد و یقه روپوش پزشکی اش را بالا کشید و فریاد کشید:
"چه غلطی کردی؟خفه شو عوضی..خفه شو"
جونگ کوک با غم شانه جانگ کوک را فشرد.
پس از مادرشان که آنگونه هرزه وار ترکشان کرده بود و عشق اولی که جانگ کوک خود با دستان خود به سبب خیانتش کشته بود حال او را درک میکرد.
او پریشان و آشفته از دست دادن دیگر عزیزش بود.

جانگ کوک با فریاد روی صندلی نشست و شروع به گريستن کرد.
"لعنت به زندگیم.."
____

1329:

جیمین آرام تن نیمه جان تهیونگ را در آغوش کشید.
"ته ته کوچولوی من..باید راه بری..یه هفته اس که توی این اتاقی..پاشو..پاشو ببرمت ببینی چقدر کله خر بودی و از کجا افتادی که الان برادرتم یادت نمیاد"
تهیونگ هقی زد و گفت:
"جیمین..جونگ کوک و جانگ کوک کجان؟"
جیمین با نگرانی گفت:
"ته ته جونگ کوک و جانگ کوک کین؟"
تهیونگ هقی زد و سرش را پایین انداخت.
نومید شروع به گریستن کرد و سرش را درون قفسه سینه جیمین فرو برد.
با صدای بلند جیغ تهیونگ ترسیده سر بلند کرد.
دختر قد بلندی با موهای بلوند و چشمان آبی همانند عروسکش با جیغ به سوی آنها دوید.
تهیونگ ترسیده عقب کشید اما دختر به شدت او را بغل کرد و درون اغوشش فشرد.

"عروسک کله خر..چطور اینقدر احمقی که از اونجا افتادی؟میدونی چقدر نگرانت بودم؟"
تهیونگ سکسکه ترسیده ای کرد.
جیمین با نگرانی و نومیدی گفت:
"مینا تهیونگ ما رو یادش نمیاد"
مینا ترسیده و متعجب به او خیره شد.
"ته ته..منم مینا..خواهر بزرگوت...خوبی قشنگم؟"
تهیونگ هقی زد و گفت:
"جونگ کوک..جانگ کوک"
مینا با تعجب به جیمین خیره شد.
جیمین گفت:
"از وقتی بهوش اومده تنها این دوتا اسم رو میگه..نمیدونیم کیه"

مینا دستی به اشک های قشنگ تهیونگ کشید و گفت:
"ته ته قربونت برم عروسکم..گریه نکن قشنگم..الان میبرمت بازار..برات چیزای خوشگل میخرم..تازه شوهرمم اومده..پاشو بریم جیانگ رو اذیت کنیم"
___

با خوشحالی بازوی تهیونگ را کشید.
"ببین..اون عقیق ها چه خوشگله..بیا بریم ببینیمش"
و تهیونگ را به سوی غرفه کشید.
تهیونگ بی حوصله به اطراف خیره بود.

با تنه محکمی که به تن سستش خورد به شدت روی زمین افتاد.
مینا جیغی کشید و به سوی او خم شد.
دستی او را از زمین جدا کرد.
به مرد سیاه پوش خیره شد.
"شرمنده"
مرد همین را زمزمه کرد و برگشت تا برود که تهیونگ با مردمک های لرزان گفت:
"جونگ کوک؟"
___

هلو گایز..
اینم از این پارت.
دیشب کلاسم از هشت تا دوازده شب طول کشید🫠
خسته رفتم کپیدم..
ولی الان اومدم براتون پارت گذاشتم.

دوستش دارید؟
کسی تونست حدس برنه هیچ میشه؟

دوستون دارم.
Night

impossible wishWhere stories live. Discover now