10

151 42 78
                                    


خانه پوشالی

.
با حس دستهایی که بلندم میکرد چشمهام رو نصفه نیمه باز کردم.

عطر متیو نبود. عطر لیام بود.

عطر تلخ و دودی لیام.

تنم رو مثل یک کیسه شن بلند کرد و صاف روی تخت گذاشت.

چشمهای نیمه بازم رو دید.

- لالی یا احمق؟ نمیتونستی به نیک بگی کمکت کنه دراز بکشی؟

سرم رو‌روی بالش گذاشت و بعد سمت کمد رفت تا لباسهاش رو آویزون کنه.

- درد داشتم. نمیخواستم کسی بهم دست بزنه

زحمت پوشیدن تی شرت رو به خودش نداد.

همونطور برهنه با تن پر از تتوش به سمت تخت اومد.

کنارم روی آرنج هاش دراز کشید: ببینم دستت و...

دستم رو گرفت و انگشتم رو تکون داد.

هیسی از سر درد کشیدم. صدای آرومش سکوت شب رو مخدوش کرد:

- سالمه نشکوندمش. فردا خوب میشه.

انگشتم رو بوسید: نمیتونستی از اول بگی داداشته؟

دست دیگه ام رو بالا آوردم و لای موهاش کشیدم:

- یادم نمیومد کیه...ولش کن دیگ بلاکش کن.

با انگشتهام بازی میکرد:

- بلاک؟ بهش گفتم بیاد اینجا.

خواب از سرم پرید: چی؟ چرا؟

خودش رو بالا کشید و سرش رو روی تخت گذاشت:

- گفت ایزاکم. ایزاک مالیک منم آدرس فرستادم براش گفتم فردا عصر بیاد. خوب نیس داداشت و ببینی؟

نگاهش کردم: نمیخوام ببینمش.

بالا تنه ام رو به سمت خودش کشید : حرف نزن بخواب خوابت میپره.

- با خودت فکر نکردی پیشش خجالت میکشم؟ من و از بچگی تاحالا ...

با دستش دهنم رو گرفت: من میگم بیاد پس میاد اذیت نکن بخواب.

دستش رو از روی دهنم برداشت و شروع کرد به بازی با موهام.

اما من دیگه نمیتونستم بخوابم. با دونستن اینکه قرار بود فردا بعد از سالها یکی از اعضای خانواده ام رو ببینم نمیتونستم با خیال راحت بخوابم.

Golden dandelion قاصدک طلاییWhere stories live. Discover now