44

135 30 135
                                    


دستخط سرنوشت؟


- همیشه یه پنجره فاصله‌ ماست. بین من و دنیایی که مال من نیست. مهم نیست کدوم سمتِ پنجره ایستاده باشم. حتی اگر شیشه‌های این پنجره رو شکسته باشم، حتی اگر بوی باد شبانه‌ی این جهان دست نیافتنی تمام اتاقم رو گرفته باشه؛ هنوز هم بین ما به اندازه یک پنجره فاصله‌اس. هنوزم هم جایی که من نیستم جای بهتریه.هنوز هم عطر هوایی که پشت پنجره اس دلنشین تره. اما اهمیتی نداره. من میتونستم تمام عمرم رو‌ مثل مادرم با تماشای پنجره‌ها سپری کنم. اما من اینکار رو نکردم. من، نگاهم رو از پنجره ها گرفتم و چشم‌هام رو‌بستم. فقط برای اینکه درد زندگی گه گرفته‌ام رو نفهمم. و بعد دیگه نمیدونستم کجام. تنها چیزی که ازش مطمئن بودم، این بود که هنوز پشت یه پنجره‌ام. توی سکوت نحس خونه ای که همراه من فراموش شده بود. و‌مادری که به خواست خودم نادیده گرفته بودمش. من پشت سیاهیِ پارچه ای که چشمهام‌رو‌بسته بود، گم‌شده بودم و چراغی برای روشن کردن مسیرم نبود. درست مثل کودکی که توی اقیانوس افتاده، به هر چیزی برای نفس کشیدن لگد میزدم. اما فایده ای نداشت. من خیلی وقت بود که در یک وجبی زیر سطح دریا غرق شده بودم و قرار بود لیام رو هم همراه خودم به زیر بکشونم.

وقتی توی لونه ارباب دیدمش متعجب شدم. شاید اون هم انتظار دیدنم رو نداشت. نگاهش رو از من می‌دزدید.

گرچه مثل چوبِ خشک‌ شده کنار ارباب ایستاده بود. اما چشمهاش خشک نبودن. نه. چشمهای لیام خیلی راحت حرف میزدن. با اینحال چشمهاش رو از من دزدیده بود. شاید هم نمی‌خواست من رو توی اون شرایط ببینه. داغون، بهم ریخته، خسته، ضعیف. در حالی که بوی گند عرق و سکس گرفته بودم.

حتی توان نگه داشتن تنم روی صندلی رو نداشتم. نصف حرف‌های پیرمرد رو هم نشنیده بودم. نگاهم روی لیام بود. ترسیده بودم. از اینکه اون شب عمدا بهم نزدیک شده باشه.

ته دلم، امید داشتم دلیل اومدنش فقط شهوتش نبوده باشه. ته دلم امید داشتم هرچند جزئی، اما به من علاقه داشته باشه. گرچه معمولا کسی از سر علاقه با پسربچه خماری که جلوی کلاب دنبال هم‌خواب میگرده سکس نمی‌کنه.

با اینحال من نیمه جون از بلایی که مکس سرم آورده بود روی صندلی چوبی خشکی که زیرم بود نشسته بودم و لیام رو نگاه می‌کردم. به قدری خسته بودم که اگر پلکهام رو بیشتراز چند ثانیه بسته نگه می‌داشتم، مطمئنا از روی صندلی سقوط می‌کردم.

این باعث شد به این فکر بیفتم که همچین اتفاق بدی رو‌هم تجربه نکردم. اگر هربار باعث میشد انقدر خسته شم که عمیق به‌خواب برم، مطمئنا اجازه دوباره انجام دادنش رو ‌می‌دادم. با این حساب، میشد اسمش رو‌تجاوز گذاشت؟

Golden dandelion قاصدک طلاییOù les histoires vivent. Découvrez maintenant