²

775 54 0
                                    

صدای بلند موزیک توی سالن می‌پیچید و آهنگ‌های بیس‌داری که پشت سر هم پخش می‌شد تن هر کسی رو به رقص وادار می‌کرد. پسر بزرگتر روی زمین نشسته بود و از شدت خنده‌های از ته دلش نمی‌تونست حتی درست حسابی نفس بکشه؛ البته که دلیل تمام لبخندهاش دوست پسرش بود. همون پسری که با کلی عضله و هیکل درشتش داشت با آهنگ گرل گروپی می‌رقصید که کل کریوگرافی دنس شامل رقص باسن میشد.

قرار بود امشب بعد خوردن شام بیرون از خونه به سالن تمرین مینهو بیان تا باهم رقص جدیدی رو امتحان کنن؛ اما حالا انگار این تمرین رقص داشت تبدیل به چیزی فراتر از یک رقص ساده می‌شد، اون هم زمانی که چانگبین کم کم دست از مسخره بازی برداشت و حرکاتی رو آغاز کرد که ارتباط مستقیمی با تکون خوردن دیک مینهو توی شلوارش داشت؛ ولی از اون‌جایی که همین دیروز چند راند با هم خوابیده بودند مینهو دلش نمی‌خواست دیکش توی سوراخ ملتهب چانگبین ضربه بزنه و باعث به‌خون افتادن اون سوراخ سکسی بشه، پس سعی کرد نگاهش رو از کون چانگبین برداره و جدیتی روی صورتش بنشونه تا شاید بینی عزیزش دست از هورنی کردنش برداره.

خب این دلیل نشد که چانگبین بی‌خیال فکر توی ذهنش بشه و دست برداره، بلکه توی یک حرکت وقتی مینهو پشتش بهش بود دیک سخت شده‌اش رو بیرون آورد، سریع مینهو رو روی میز خم کرد و در حالی که تنش رو به میز فشار می‌داد با یک دست شلوار و باکسر مینهو رو هم‌زمان پایین کشید و بدون هیچ آمادگی اون حجم سختش رو توی مینهو فرو کرد.

دردی که تن مینهو رو گرفت و صدای فریادش باعث شد از خواب بپره و وحشت زده دستش رو، روی باسنش بزاره احساس می‌کرد کون قشنگش هنوز هم درد میاد، پس بی‌ملاحظه سمت چانگبین برگشت و با لگدی بهش حرصش رو سرش خالی کرد؛ ولی اون خرس گنده حتی از جاش هم تکون نخورد.

از شدت ترسی که بهش وارد شد، خواب از سرش پریده بود و در حالی که کون عزیزش رو ناز می‌داد رفت تا آب بخوره و نقشه تلافی رو توی سرش بچینه، نقشه‌ای که خودش هم می‌دونست هیچ بلایی سر بینی عزیزش نمیاره.

فردا صبح چانگبین درحالی بیدار شد که تخت خالی بود و اثری از گرمای تن دوست پسرش روی تخت حس نمی‌شد، فکر کرد مینهو باز هم صبح زود بیدار شده تا به سالن بره و تمرین کنه؛ اما زمانی که وارد هال شد اولین چیزی که دید چشم‌های مینهو بود که با حالت عجیبی نگاهش می‌کرد، ترکیبی از خشم، وحشت و شاید کمی جمله‌ی "امشب کونتو از دست میدی"
این قضیه باعث شد این‌بار چانگبین دستش رو روی کونش بزاره و از ترس قدمی عقب بره، چون اصلا نمی‌خواست باز هم زیر مینهو بارها به‌کام برسه و دیکش رو تحمل کنه اون هم چون به مینهو گفته بود زود انزال!

زمانی که مینهو از جاش بلند شد و سمتش قدم برداشت واقعاً نمی‌دونست کجا باید قایم بشه با وجود این‌که خبر نداشت چیکار کرده که انقدر خشم توی چشم و قدم‌های مینهو هست. سعی کرد آروم دوباره به داخل اتاق بره و از جلوی چشمش محو بشه؛ اما زمانی که مینهو هم پشت سرش داخل اتاق اومد تقریبا فاتحه‌اش رو خوند، مینهو خیلی آروم سمت کشو رفت و لوب رو بیرون کشید. حالا دیگه چانگبین مطمئن شد اون جمله‌ی "کونت رو از دست میدی" می‌خواد به واقعیت تبدیل بشه. نگاهی به در اتاق انداخت و توی ذهنش محاسبه کوتاهی کرد تا ببینه چقدر می‌تونه برای کون گردش وقت بخره.

MinBinTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang