این پارت هم انگست و اتمام دو پارت قبلی هست.
میزان شش روز از وقتی مینهو، دوباره چانگبین رو توی بیمارستان بستری کرد، گذشت. حال جسمیش خوب بود و تونست به مواد غلبه کنه؛ ولی حال روحیش؟ اصلاً
حالا دوباره به خونه برگشته بود. مینهو امیدوار بود این سری بتونه اون افکار پوچ و بیارزش چانگبین رو از بین ببره و دوباره روشنی رو به خونه برگردونه.
پشت سر چانگبین وارد اتاق شد. خواست که کمکش کنه تا لباس رو از سر باند پیچی شدهاش بیرون بکشه؛ ولی چانگبین بیتوجه بهش، خودش لباس توخونهاش رو برداشت و از اتاق بیرون رفت.
وقتی خودش به حرف چانگبین گوش نمیکرد، نادیده گرفتنش بهترین راه بود.مینهو غمگین از رفتارهای چانگبین سرش رو پایین انداخت و از اتاق بیرون رفت. مردش از اون چیزی که فکر میکرد غریبهتر شده بود و این وسط آزرده شدن مینهو به هیچ جاش نبود. چانگبینی که روزی اجازه نمیداد مینهوش حتی بهخاطر کوچکترین چیزی احساس ناراحتی بکنه، شده بود دلیل غم و اندوه مینهو.
قبل اینکه بتونه به آشپزخونه بره و برای نهارشون فکری بکنه، زنگ آیفون رو زدن.
"کیه؟"
"از پرورشگاه خدمتتون اومدیم، برای بررسی محیط و وضعیت کودک تحت سرپرستی شما"
انگار آب سردی روی مینهو ریخته شد. وضعیت ظاهری خونه اصلاً طبق شرایط ذکر شده توی برگهی حضانت نبود و بدتر از اون، چانگبین بود. چطور قرار بود وضع چانگبین رو براشون توضیح بده؟ همین الانش هم کلی شرط بهخاطر دو پدره بودن کودک براشون گذاشته بودن.
تقهای به در خونه خورد و حالا مینهو میخواست یا نمیخواست باید در رو باز میکرد."سلام"
مودب کنار کشید تا مرد و همراهش وارد خونه بشن."آقای لی مینهو، درسته؟"
"ب...بله"
استرس گرفته بود و همین روی تلفظش تاثیر گذاشت."همسرتون خونه هستند؟"
"هست"
"صداشون میکنید؟"
اوه... حالا استرس بیشتر هم شد، حضور چانگبین واجب بود؟
سری تکون داد و چانگبین رو صدا زد."هفتهی پیش هم اومدیم و تشریف نداشتید، میتونم علتش رو بدونم؟"
"عام... همسرم دچار جراحت شد... بیمارستان بستری بود"
"متاسفم، کودک کجاست؟"
"بهخاطر وضعیت پدرش، پیش مادربزرگش گذاشتیم... مادر من"
"درسته، میتونید زنگ بزنید کودک رو اینجا بیارن؟"
"بله بله"
و تلفنش رو برداشت تا با مادرش تماس بگیره.
VOCÊ ESTÁ LENDO
MinBin
Fanficپارتهای کوچولو از مینهو و چانگبین هر پارت به صورت یک داستان جداست و تمامی پارتها دارای محتوای خاکبرسری میباشد :) !!! اسمات