356 35 4
                                    

"شت"
صدای بلند چانگبین توی خونه پخش شد. پشت سرهم راه می‌رفت و دنبال راه‌ حلی برای جمع کردن گندش بود. اونم نه هر گندی، یه گند بزرگ که فقط با تعویض کردن می‌شد حلش کرد.

-یک‌سال پیش
"این یکی"

"نه، اصلاً"

"چرا؟"

"خوشم نمیاد، بعدش هم مبل‌ها رو تو انتخاب کردی، فرش با منه"

مینهو با ناراحتی سری تکون داد و با فرشی که انتخاب کرده بود بای‌بای کرد، اگه سر خرید مبل اصرار نمی‌کرد الان می‌تونست اون فرش خوشگل و فلافی رو با خودش به خونشون ببره تا با دکور جدیدشون ست کنه.
چانگبین هم خوشحال از بردش، فرشی که چشمش رو گرفته بود، حساب کرد تا به خونه ببره.

و الان چانگبین با حواس‌پرتی ظرف داغ نودل رو جایی وسط فرش گذاشته بود و بعد از این‌که دقیقه‌های طولانی رو توی گوشی گذرونده بود، ظرف رو کنار کشیده بود تا غذاش رو بخوره که با لکه‌ی سیاه رنگ روی فرش مواجه شده بود.
اولین واکنشی که تونست نشون بده این بود که بگه شت و واکنش بعدی بعد از جا افتادن قضیه براش شت‌های پشت سرهمی بود که می‌گفت.
بعد هم که سعی کرد با دستمال اون لکه‌ی سیاه رنگ رو از ببین ببره که متوجه شد فرش اندازه‌ی نازکی کاغذ با زمین فاصله داره.
حالا هم با فکر سردرگم و شکم گشنه‌اش نشسته بود و به لکه‌ی سوخته نگاه می‌کرد. باید فرش رو عوض می‌کرد؛ ولی نمی‌تونست دقیقا یکی شبیه این رو بگیره، چون مینهو سریع متوجه می‌شد و نمی‌تونست هم خودش انتخاب کنه، چون این‌ سری فرش با سلیقه اون بود.
با فکر به این‌که دیگه حالا که فرش سوخته و کاری از دستش برنمیاد بلند شد تا حداقل شکمش رو پر کنه و به باشگاهش برسه.

چند ساعت بعد وقتی از باشگاه برگشته بود فرش سوخته جمع شده بود و مینهو با لبخندی مرموزی روی مبل نشسته بود و بهش نگاه می‌کرد. این سکوت مینهو خیلی عجیب بود، احتمالاً یه‌کاری کرده بود که دعواش نمی‌کرد چرا فرش رو سوزونده.

"سلام..."
با صدای آرومی گفت و دست پشت گردنش کشید.

"سلام عزیزم، خسته‌ای؟"
مینهو جلو اومد و بوسه‌ای روی لبش کاشت.

"نه"

"خوبه ... تا یه دوش بگیری پیک هم رسیده"

"پیک چی؟"

"فرش جدیدمون"

با نیش‌خندی خبرشو رسوند و دستش رو داخل جیب شلوار چانگبین کرد، از قصد نوک انگشتش رو به عضو چانگبین زد و کارتش رو بیرون کشید.

"امیدوارم اندازه‌ی گندی که زدی پول داشته باشی!"

چانگبین خنده‌ای به شیطنت دوست پسرش کرد و سمت حموم راهی شد. نفس راحتی از اینکه مینهو چیزی بهش نگفته کشید و زیر دوش رفت.

MinBinTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang