زمانی که چانگبین خبر قبول شدنش توی دورهی مربیگری اوکراین رو داد، تنها چیزی که هر دو بهش فکر کردن فاصلهی دو ماههای بود که قرار بود بینشون بیافته. توی این سه سال رابطهای که داشتن اونقدری بههم وابسته شده بودن که این تایم زمانی براشون قدر دو سال طول بکشه. مینهو خوب یادش بود شب آخر بهقدری چانگبین رو بوسیده بود و جایجای تنش رو لمس کرده بود که آخر سر پسر کوچیکتر با گفتن"نمیخوام بمیرم" به عقب هلش داده بود.
درست بود اون قرار نبود بمیره؛ اما دل مینهو کوچکتر از این بود که قبول کنه چانگبین رو واسه دو ماه نبینه. پس ازش قول گرفت هر روز واسش فیلم بفرسته و حرفزدن باهاش رو فراموش نکنه.
و این اتفاق هم افتاد، چانگبین از هر جایی که میرفت و هر کاری که میکرد برای مینهو فیلم میفرستاد و مسخره شدنش توسط هم دورهایهاش رو به یهورش گرفته بود. ویدیو کالهای هر شبشون و پیامهای صبح بخیر و دوستت دارمهایی که این وسط رد و بدل میشد، قند رو توی دل مینهو و دوست پسرش آب میکرد و تحمل دلتنگی رو راحتتر.
مینهو گاهی از کارهایی که از سر دلتنگی میکرد اونقدری متعجب میشد که خودش رو سرزنش میکرد. شاید اگه کسی از دور میدیدش فکر میکرد دوست پسرش اون رو برای همیشه ترک کرده و حالا مینهو نمیدونه برای تحمل این دوری و ناراحتیهاش چه فکری بکنه. خب حق هم داشتن اونها اندازهی مینهو عاشق چانگبین نبودند. اونها نمیدونستند خندههای چانگبین چقدر از نظر مینهو زیباست و مشتهای کوچولوش که از سر خجالت روی بازوی مینهو مینشست چقدر محتاطانه است که به پسر آسیب نرسونه.
یک ماهی از رفتن چانگبین گذشته بود و اون دو به هر نحوی که بود این یک ماه رو گذرونده بودند. در اصل قرار بود چانگبین هم سر یک ماه همراه با هم دورهایهاش برگرده؛ اما وقتی سرمربی تواناییها و اشتیاقش رو برای اینکار دیده بود دورهی دوماهه رو براش ثبت نام کرده بود که بتونه بیشتر روی بدنش و فعالیتهایی که باید یاد میگرفت کار بکنه، همین هم شد که زمانی که همه برگشتن فقط اون توی خوابگاه ورزشگاه مونده بود و خب این تنهایی و دیدن مینهویی که شبها بعد از حموم لخت باهاش ویدیوکال میکرد باعث شده بود یه فکرهایی به سرش بزنه.
مینهو اون روز دیرتر به خونه برگشت، مثل همین سی و پنج روز گذشته که چانگبین خونه نبود. غرق شدنش تو کار و دیدن فیلمهای دوست پسرش تنها کار این روزهاش شده بود.
دوست داشت دوش بگیره و بخوابه تا بتونه فردا اون کسی باشه که زودتر صبح بخیر گفته و دوستت دارم دریافت کنه. این قرار اخیرشون بود، هر کسی که زودتر صبح بخیر میگفت یه ویس دوستت دارم و بوس دریافت میکرد و مینهو تا همین الان هم موفق شده بود کلی از ویس های پسر کوچیکتر رو ذخیره کنه و بهش گوش بده. شاید هم واسه همین بود که این قرار رو گذاشته بود، چون میدونست دوست پسر خوابالوش میبازه و مجبور به دادن ویس میشه. اختلاف زمانی براشون اهمیت نداشت چون هر دو تایم خواب هم رو میدونستند، شاید مدت زیادی نمیشد که با هم بودن؛ اما شناخت عمیقی که از هم پیدا کرده بودند عجیب بود.
YOU ARE READING
MinBin
Fanfictionپارتهای کوچولو از مینهو و چانگبین هر پارت به صورت یک داستان جداست و تمامی پارتها دارای محتوای خاکبرسری میباشد :) !!! اسمات