صدای گریهی سون گوک توی خونه بیوقفه میپیچید و لحظهای قطع نمیشد، چانگبین خسته و درمونده جسم ریز پسرکش رو توی بغلش تکون میداد تا آروم بگیره و قطرههای اشک از صورت کوچولوش پاک بشن. پسر چهار ماهه بهقدری گریه کرده بود که صورتش خیس و کاملاً قرمز شده و درد شبانهی کولیک برای ریهی ضعیف کودک، اذیت کننده و زجرآور بود.
چانگبین به نرمی پشت کمر پسرکش رو ماساژ میداد و با ریتم خاصی کف دستش رو به کتف کودک میکوبید تا از درد خلاص بشه. کپسول اکسیژن پسرشون ناگهانی از کار افتاده بود و در آخرین ساعات روز مینهو به دنبال داروخونه شبانهروزی بود تا بتونه نیاز پسر بیمارش رو برطرف کنه.سونگوک پسری که در یک ماهگی پدر و مادرش به محض متوجه شدن بیماری ریویش اون رو توی بیمارستان رها کرده بودن و حالا با همکاری بهزیستی اون پسر به دست خانوادهی لی افتاده بود. با موافقت چانگبین فامیلی مینهو روی پسر گذاشته شد، شناسنامه براش گرفتن و بهطور رسمی فرزند اونها شد.
با صدای زنگ گوشی پتوی نرم پسر رو محکم دورش پیچید و از خونه خارج شد. مینهو تن ظریف کودک رو توی صندلیش گذاشت و کنارش نشست، ماسک کوچک اکسیژن رو، روی لبهای کوچولوش گذاشت تا دستگاه کار خودش رو بکنه.
تکونهای ریز ماشین حواس کودک رو از درد پیچیده شده توی بدنش رها کرد و ریههای دردناکش با رسیدن دارو آروم گرفتن و بعد ساعتها گریه و اذیت پلکهاش روی هم افتادن و به آرومی به خواب رفت.
تنها روشی که دو پدر بیتجربه برای آروم کردن درد کولیک پیدا کرده بودن ماشین سواری بود و این تقریباً کار هر شبشون شده بود.
مینهو با اطمینان از منظم شدن نفسهای پسرش دستگاه رو خاموش کرد و جای کودکش رو توی حالت راحتتری قرار داد، پتوی نرمش رو، روش کشید و از بین صندلیها رد شد و کنار چانگبین جا گرفت. با خستگی خودش رو، روی صندلی ولو کرد و نفس آسودهای کشید، بچه بزرگ کردن از چیزی که فکر میکرد سختتر بود، نیاز به یکم آرامش و رهایی ذهنش از درگیریهای این چند وقت داشت.
داشبورد رو باز کرد و شیشهی الکل رو بیرون کشید، با سر کشیدن شیشه، مشروب درصد بالا رو توی دهنش ریخت و با سوختن گلوش آروم آه کشید.
شیشهی تقریباً نصفه رو پایین آورد و درش رو بست، همون مقدار هم کار خودش رو میکرد. نگاه چانگبین خیلی متعجب، روی شیشهای که نصف بیشترش خالی شده بود نشست."خوردیش؟""
"اوهوم"
چانگبین سری تکون داد و نفس کلافهای کشید، کارش ساخته بود، مینهوی مست با مینهوی هورنی هیچ تفاوتی نداشت.
و دقیقاً هم همین شد، چند لحظه بعد مینهو با حس داغی شدیدی که توی تنش میپیچید، لباس ضخیمش رو باز کرد و با همون تیشرت نازکش نشست.
باز هم حس گرما دست از سرش برنمیداشت، نمیتونست تیشرتش رو هم دربیاره و وسط خیابون لخت بشه؛ ولی میتونست شلوارش رو دربیاره که... دقیقاً همون جایی که منبع گرما بود.
YOU ARE READING
MinBin
Fanfictionپارتهای کوچولو از مینهو و چانگبین هر پارت به صورت یک داستان جداست و تمامی پارتها دارای محتوای خاکبرسری میباشد :) !!! اسمات