"چانگبینا... چانگبینا"
صدای نالههای بلند مینهو که بینشون چانگبین رو صدا میزد توی اتاق پخش شده بود. مینهو چیزی رو نمیدید؛ اما میتونست حس کنه دیک چانگبین با سرعت توش داره حرکت میکنه. بدنش با هر بالا پایین شدنش تکون میخورد و عمیقتر ناله میکرد. با ضربهی بعدی سرش محکم به تاج تخت خورد و چشمهاش باز شدن.بدنش درد داشت و اینکه روی زمین بود مشخص میکرد از تخت افتاده. صداش انگار از نالههای توی خوابش گرفته بود و از گلوش بیرون نمیاومد. با بیحالی از روی زمین بلند شد و دوباره روی تخت دراز کشید. هنوز نیم ساعت هم نشده بود خوابیده بود و حالا اینطوری بلند شدنش حسابی خستهترش کرد.
این دیگه چه خوابی بود داشت میدید، چانگبین داشت بهفاکش میداد؟خیلی واقعی بود، انگار که هنوز هم میتونست دیک چانگبین رو داخلش حس کنه. داغی بدنش و چانگبین گفتنهاش زیادی برای یک خواب واقعی بود. اگه چانگبین الان خونه بود میتونست به اینکه واقعی بوده مطمئن بشه؛ ولی خب به هر حال خواب خوبی بود، این رو دیکش که بلند شده بود و بیتوجه به اینکه مینهو کاری براش نمیکنه هنوز سفت سرجاش ایستاده بود، اثبات میکرد.
محلی بهش نداد و بالشش رو بغل کرد تا دوباره بخوابه؛ اما تا نیم ساعت بعدی، نه دیکش و نه افکار توی سرش بهش اجازهی خواب رو ندادن.
کلافه از اتفاقهای افتاده و خواب آلودگی نالید. باید از شق درد راحت میشد تا بدنش اجازه بده بخوابه.سرش رو، روی بالش چانگبین گذاشت، بوی تن چانگبین و شامپوی مورد علاقهاش رو نفس کشید. شلوارش رو تا روی رونش پایین کشید و دستش رو دور دیکش حلقه کرد. محکم و آروم ضربه میزد و کوتاه نفس میکشید.
سرش هر لحظه بیشتر توی بالش چانگبین فرو میرفت و ذهنش، دستش رو، جایگزین حفرهی چانگبین کرده بود. کمرش رو حرکت میداد و توی دستهای حلقه شده دور دیکش ضربه میزد. زیر لب اسم چانگبین رو زمزمه میکرد. با هر حرکتش تمام صحنههای سکسشون رو به یاد میآورد؛ اما بازم به یه چیز بیشتری برای کام شدنش نیاز داشت. یه حرکت اضافهتر، یه حس جدید.شلوارش رو کلاً از پاش بیرون آورد. بالشت چانگبین رو زیر خودش گذاشت و روش دراز کشید. دیکش به پارچهی نرم زیرش میخورد و بینیش پر شده بود از عطر تن چانگبین، بیاراده خم شد و بوسهای روی سطح بالش گذاشت.
انگشتهاش رو توی دهنش برد و خیسشون کرد. پاهاش رو باز کرد و دستش رو از بین پاهاش، سمت سوراخش برد. دور سوراخش رو لمس کرد. لمس پوست حساس و نازک اون قسمت به لذتش اضافه میکرد. انگشتهاش رو داخلش برد و تکون داد. نفس عمیقی از حس خوبی که داشت کشید و کمرش رو حرکت داد. دستش با هر حرکت داخلش کشیده میشد و دیکش به بالش زیرش برخورد میکرد. بوی چانگبین حالش رو خراب کرد و ضربههاش سرعت گرفتن. نالههاش بعد مدت کوتاهی پشت سر هم بیرون اومدن و کامش روی بالش سفید چانگبین ریخت.
YOU ARE READING
MinBin
Fanfictionپارتهای کوچولو از مینهو و چانگبین هر پارت به صورت یک داستان جداست و تمامی پارتها دارای محتوای خاکبرسری میباشد :) !!! اسمات