« یک سال بعد، برزیل مانائوس »
« بیرون! »
با شنیدن صدای نگهبانِ بیاعصاب با بیحوصلگی چشمی چرخوند و دستاش رو داخل جیب شلوار ارتشیش فرو کرد.وقتی پاش که آراسته به پوتین یقر و سیاه رنگش بود رو از دروازه اون زندان لعنتی بیرون گذاشت نفسی گرفت و برای دقایقی چشماش رو روی هم گذاشت.
بخاطر گرما نفس کلافهاش رو بیرون داد و دستی روی تاپ سیاه رنگش کشید.
آزادی، هوای گرم و آفتابی که روی کلهای که تو مدتی که زندان بود کاملاً کچل کرده بود و حالا، یک و یا دو سانت بیشتر مو نداشت، میتابید.
به قول مارتیم، اینبار واقعاً کچل شده بود!اوه، مارتیم! قرار بود دنبالش بیاد، پس کجا بود؟
سری چرخوند و با دیدن مرد که دست به سینه به موتورش تکیه زده بود و با لبخندی کمرنگ تماشاش میکرد متقابلاً لبخندی زد که باعث شد دندونای مرتبش نمایان بشن.زبونش رو روی پیرسینگ لبش کشید و به سمت مرد قدم برداشت.
« خوش برگشتی، یاغی! »جئون تک خندهای زد و آغوشش پذیرای تن مرد شد.
مارتیم دستاش رو دور گردن جِی حلقه کرد و اون رو تو آغوش کشید.
« دلم برات تنگ شده بود، جیمین. »
جِی صادقانه لب زد، کمرش رو نوازش کرد و بوسهی سبکی روی گونهاش کاشت.طی این سال که مارتیم به دیدنش میاومد، صمیمیتر شده بودن.
انگار ضرب المثل « دوری و دوستی » واقعاً کار میکرد.از بین فرانکوها، فقط این مارتیم بود که به دیدنش میاومد.
هر از گاهی از بقیه و تئودور خبر میگرفت اما رئیس، هیچوقت به دیدنش نیومد و تمامی راههای ارتباطی رو بسته بود.و فاک، با یادآوری اینکه چقدر دلش برای تئو تنگ شده و اون در کمال نامردی اصلاً ازش سراغی نگرفته باعث شد که اوقاتش تلخ بشه و بالاخره از آغوش مارتیم بیرون بیاد.
حواس خودش رو پرت کرد:
« میبینم که خوب ازش نگهداری کردی! »
به موتورش اشاره کرد و بعد دستی روش کشید:
« فاک، دلم واسه عروسکم تنگ شده بود. »مارتیم چشمی چرخوند و سوئیچ رو به جِی داد:
« هیچوقت عوض نمیشی. »
جِی نیشخندش رو حفظ کرد و سوار شد:
« کمرو بچسب جوجه. »
YOU ARE READING
𝗥𝗲𝗱𝗿𝘂𝗺 | 𝗞𝗼𝗼𝗸𝗩
Fanfiction( کامل شده ) تئودور فرانکو گنگستر برزیلی که به دستور پدرخوانده مارکو ریاستِ منطقهی خاندان فرانکو رو به عهده داره، اما چه اتفاقی قراره بیافته اگه دشمن خونی فرانکوها یعنی خاندان وارلا با استفاده کردن از پسری عیاش و بیبندوبار، یعنی جئون جونگکوک سعی...