Part 12 ; can't ignore you

1.4K 203 43
                                    

« یک سال بعد، برزیل مانائوس »

« بیرون! »
با شنیدن صدای نگهبانِ بی‌اعصاب با بی‌حوصلگی چشمی چرخوند و دستاش رو داخل جیب شلوار ارتشیش فرو کرد.

وقتی پاش که آراسته به پوتین یقر و سیاه رنگش بود رو از دروازه اون زندان لعنتی بیرون گذاشت نفسی گرفت و برای دقایقی چشماش رو روی هم گذاشت.

بخاطر گرما نفس کلافه‌اش رو بیرون داد و دستی روی تاپ سیاه رنگش کشید.
آزادی، هوای گرم و آفتابی که روی کله‌ای که تو مدتی که زندان بود کاملاً کچل کرده بود و حالا، یک و یا دو سانت بیشتر مو نداشت، می‌تابید.
به قول مارتیم، این‌بار واقعاً کچل شده بود!

اوه، مارتیم! قرار بود دنبالش بیاد، پس کجا بود؟
سری چرخوند و با دیدن مرد که دست به سینه به موتورش تکیه زده بود و با لبخندی کمرنگ تماشاش می‌کرد متقابلاً لبخندی زد که باعث شد دندونای مرتبش نمایان بشن.

زبونش رو روی پیرسینگ لبش کشید و به سمت مرد قدم برداشت.
« خوش برگشتی، یاغی! »

جئون تک خنده‌ای زد و آغوشش پذیرای تن مرد شد.
مارتیم دستاش رو دور گردن جِی حلقه کرد و اون رو تو آغوش کشید.
« دلم برات تنگ شده بود، جیمین. »
جِی صادقانه لب زد، کمرش رو نوازش کرد و بوسه‌‌ی سبکی روی گونه‌اش کاشت.

طی این سال که مارتیم به دیدنش می‌اومد، صمیمی‌تر شده بودن.
انگار ضرب المثل « دوری و دوستی » واقعاً کار می‌کرد.

از بین فرانکوها، فقط این مارتیم بود که به دیدنش می‌اومد.
هر از گاهی از بقیه و تئودور خبر می‌گرفت اما رئیس، هیچوقت به دیدنش نیومد و تمامی راه‌های ارتباطی رو بسته بود.

و فاک، با یادآوری اینکه چقدر دلش برای تئو تنگ شده و اون در کمال نامردی اصلاً ازش سراغی نگرفته باعث شد که اوقاتش تلخ بشه و بالاخره از آغوش مارتیم بیرون بیاد.

حواس خودش رو پرت کرد:
« می‌بینم که خوب ازش نگه‌داری کردی! »
به موتورش اشاره کرد و بعد دستی روش کشید:
« فاک، دلم واسه عروسکم تنگ شده بود. »

مارتیم چشمی چرخوند و سوئیچ رو به جِی داد:
« هیچوقت عوض نمیشی. »
جِی نیشخندش رو حفظ کرد و سوار شد:
« کمرو بچسب جوجه. »

 »

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
𝗥𝗲𝗱𝗿𝘂𝗺 | 𝗞𝗼𝗼𝗸𝗩Where stories live. Discover now