« اون پای کوفتیت رو یکم بیشتر روی پدال گاز فشار بده رامیرو! داریم میریم وسط جنگ! عروسی که نمیری، لابد زیر لفظی هم میخوای؟ »
جونگکوک با بیاعصابی غرید و بیحواس هفتتیرش رو بازی داد.رامیرو که در حال رانندگی کردن بود در جواب به مرد، تنها اخمی کرد و سرعت ماشین رو بالاتر برد.
حقیقتاً جِی ترسناک بنظر میرسید، بعد از اینکه تماس تلفنیش با مارتیم رو به پایان رسوند بدون دادن هیچ مهلتی به آمریکاییها، با خشونت تمام بهشون شلیک کرد.
هرچند که این حرکتش قرار بود دردسرساز بشه.بقیه پسرا که توقع چنین حرکت سریع و خشنی رو نداشتن و مقداری قالب تهی کرده بودن، سعی کردن به گفتههای جئون اطاعت کنن و باهاش دهن به دهن نزارن.
جِی با لحن قبلیش که همچنان لطافتی درونش وجود نداشت سرش رو چرخوند و از پسرا پرسید:
« هنوزم جواب نمیدن؟ »یکی از پسرا که روی صندلی پشتی نشسته بود کمی مکث کرد و با شنیدن صدای بوق موبایلش، سری به نشونهی نفی نشون داد.
جئون نفس کلافهای گرفت و شیشه ماشین رو پایین داد تا بلکه بتونه کمی نفس بکشه و آروم بشه، اما انگار که غیرممکن بود.
آرنجش رو به شیشهای که حالا پایین رفته بود تکیه داد و بعد از اینکه مشتش رو محکم به بدنهی کادیلاک کوبید فریاد زد:
« مادرتو! »وقتی بالاخره رسیدن جونگکوک به قدری بیقرار بود که حتی قبل از اینکه ماشینشون پارک بشه، سریع در رو باز کرد و بیرون پرید.
میتونست هر از گاهی از داخل صدای به هم خوردن قمه و یا چاقو رو بشنوه و خداروشکر کنه که حداقل فعلاً کسی از اسلحه استفاده نکرده.« کسی جز من هفت تیر نمیگیره دستش، پشت سر من راه بیافتین. »
جونگکوک خطاب به پسرا دستور داد و اونها با تکون دادن سری، چاقوهاشون رو از جیباشون بیرون کشیدن.نفسی گرفت و با حفظ کردن اخمش پای راستش رو بالا آورد و محکمترین لگد عمرش رو به درِ دفتر کوبید.
نگاه سریعی به اطراف انداخت و خب... لعنت! انگار واقعاً جنگ بود.همه به وحشیانهترین شکل ممکن درحال کتککاری بودن، دیوارای دفتر با خون تزئین شده بود و میتونست چندین جسم زخمی و حتی بیجون از پسرای خودشون و آمریکاییها رو روی زمین ببینه.
YOU ARE READING
𝗥𝗲𝗱𝗿𝘂𝗺 | 𝗞𝗼𝗼𝗸𝗩
Fanfiction( کامل شده ) تئودور فرانکو گنگستر برزیلی که به دستور پدرخوانده مارکو ریاستِ منطقهی خاندان فرانکو رو به عهده داره، اما چه اتفاقی قراره بیافته اگه دشمن خونی فرانکوها یعنی خاندان وارلا با استفاده کردن از پسری عیاش و بیبندوبار، یعنی جئون جونگکوک سعی...