« نگاهم نمیکنی؟ »
فک جونگکوک منقبض شد و پتوی روی تخت بیمارستان رو فشرد، همچنان نگاهش نمیکرد.تئو کمی باسنش رو جا به جا کرد تا به پسر نزدیکتر بشه، وقتی با نگرانی خودش رو به بیمارستان رسوند و داستان رو از زبان جیمین شنید حقیقتاً شدید شرمنده شد، مردش رو قضاوت کرده بود و حالا که به هوش اومده بود باید ناراحتیش رو از بین میبرد.
با کمک دستش صورت جِی رو به سمت خودش برگردوند و به آرومی بوسهای روی گونهش کاشت.
غمِ درون نگاه مردش، قلبش رو به درد آورد.
« میخوای با اون نگاه قلب من رو هم از کار بندازی؟ مگه نگفتم جونم شدی؟ »جونگکوک با بدبختی چشم روی هم گذاشت و بغضش رو قورت داد، واقعاً علت حساسیت چند وقت اخیرش رو نمیفهمید.
رئیس به نوازش کردن گونهش ادامه داد و این بین، دو بوسهی خالصانه روی هر دو چشم بستهش گذاشت.همچنان صادقانه ادامه داد:
« میدونی وقتی فهمیدم حالت بد شده چقدر ترسیدم؟ تمام مدت بالای سرت نشسته بودم تا چشمای قشنگت رو باز کنی، مرد من. »نفس آرومی گرفت و اضافه کرد:
« زود قضاوتت کردم، میدونم و متاسفم! خیلی متاسفم و معذرت میخوام، نمیخوای بزاری صدات رو بشنوم؟ میخوای از حقم محرومم کنی؟ میدونم لایقش نیستم اما هر کاری که تو بگی و میخوای رو انجام میدم تا حداقل کمی هم که شده بخشیده بشم! »جِی نمیتونست تاثیر مرد و همچنین حرفاش رو انکار بکنه! حتی اگه به اندازهی هفت آسمون هم از دستش ناراحت میبود کافی بود که تهیونگ اون نگاه معروف رو بهش بده و انقدر خوشگل باهاش صحبت بکنه.
سد مقاومتش شکست و پیشونیش رو به شقیقهی مرد بزرگتر تکیه داد و زیر لب، بالاخره به حرف اومد:
« تهیونگ، من خیلی ترسیدم. »رئیس آب دهانش رو قورت داد و با نوازش کردن موهاش که حالا به اندازهی مناسبی بلند شده بودن بهش فهموند که باید بیشتر براش حرف بزنه.
« خواستم بهت توضیح بدم که اونطوری شد... از سو تفاهم متنفرم، دیدن نا امید شدن تنها کسم از دست خودم وحشتناکه. »در حالی که به خاطر لمسها و نوازشهای مرد خمار شده بود چشماش رو بست و این بار با صدای تقریباً لرزونی گفت:
« من... خیلی وقت بود که نمیکشیدم، خودتم میدونی که دردش چقدر اذیتم میکرد، اون لحظه نمیدونستم که باید به سمت چی فرار کنم و مثل دیوونه ها کشیدم، انقدر که نبض قلب ضعیفم کند شد فقط چون... خدایا واقعاً نمیدونم باید چیکار کنم! خیلی دوستت دارم ته، حماقت از منه که هیچوقت نگفتمش اما واقعاً عاشقتم، لطفاً دیگه هیچوقت اونطوری باهام حرف نزن و تنهام نزار، بدون تو همین بلا سرم میاد. »و مثل اینکه نتونسته بود ریزش اشکاش رو کنترل بکنه و تنها واکنشی که رئیس میتونست در اون لحظه داشته باشه ترکیبی از بهت، علاقه و همچنین ناراحتی بود.
YOU ARE READING
𝗥𝗲𝗱𝗿𝘂𝗺 | 𝗞𝗼𝗼𝗸𝗩
Fanfiction( کامل شده ) تئودور فرانکو گنگستر برزیلی که به دستور پدرخوانده مارکو ریاستِ منطقهی خاندان فرانکو رو به عهده داره، اما چه اتفاقی قراره بیافته اگه دشمن خونی فرانکوها یعنی خاندان وارلا با استفاده کردن از پسری عیاش و بیبندوبار، یعنی جئون جونگکوک سعی...