Part 31 ; heart attack

1.3K 193 85
                                    

نگاه خمارش رو اطراف بار فرانکو چرخوند و روی صندلی لش کرد.
اینکه وقتی داری از خماری می‌میری و عمیقاً ماری‌جوانا می‌خوای اومدن به این مکان، قطعاً ایده‌ی خوبی به نظر نمی‌رسه.

وقتی تئو ازش خواست تا امشب با پسرا تو بار جمع بشن متاسفانه نتونست مخالفت بکنه! و الان از طرفی می‌خواست بیخیال تمامی قول و قرارهاش بشه و تا می‌تونه بکشه.

واقعاً در حال تجربه کردن بدن درد شدیدی بود.
از قصد با فاصله از رئیس و پسرا نشست تا حرکت خطرناک و ناگهانی‌ای نزنه.
اما مثل اینکه مارتیم هم خیلی روی مود نبود، چون کنار جِی نشسته بود و نگاه بی‌حوصله‌ش رو به محتویات داخل شاتش میداد.

مرد واضحاً تغییر کرده بود و دیدنش تو این وضعیت، به جونگ‌کوک احساس خفگی میداد.
برای لحظه‌ای صدای بالای موسیقی و اون فضای متشنج، باعث شد که محکم چشم روی هم بزاره.
« چه مرگته؟ »

صدای جیمین باعث شد که چشماش رو باز کنه و با مردمکایی که به خون نشسته‌ن، نگاهش بکنه.
اطراف قلبش رو مالید و داغون جواب داد:
« دارم بگا میرم جیمین. »
و در حالی که نفس سختی می‌گرفت غرید:
« خیلی حالم تخمیه. »

مرد بزرگ‌تر اخمی کرد و شات جونگ‌کوک رو از دستش بیرون کشید.
متقابلاً غرید:
« اگه این زهرمار رو کمی بزاری کنار بهتر میشه. »
« موضوع این نیست. »
بازوی جِی رو گرفت و فشرد.
« پس چیه؟ به من بگو احمق. »

با دیدن سکوتش نفس آرومی گرفت و این بار با لحن خاصی گفت:
« اگه فکر میکنی عوض شدم، مطمئن باش که با تو اینطور نیست، همچین مسئله‌ای نمی‌تونه روی رابطه‌ی ما دو تا تاثیر بزاره! هنوز هم واسم مهمی، میمونی. »
« درد دارم. »

جیمین خودش رو به پسر نزدیک‌تر کرد و دستش رو گرفت.
« بهم بگو. »
« من... خیلی وقته چیزی نکشیدم چون به تو و تهیونگ قول دادم، اما خماریش داره من رو میکشه. »

چهره‌ی جیمین رنگ نگرانی به خودش گرفت:
« کوک... چی حالت رو بهتر میکنه؟ »
« سکس با تهیونگ. »

برای لحظه‌ای از اینکه جِی حتی تو همچین شرایط جدی‌ای هم میتونه مسخره بازی در بیاره کُپ کرد و بعد با حرص دستش رو ول کرد.
« روانی. »
« باشه قهر نکن حالا. »
و چشم غره‌ش باعث شد که با اون حالش، خنده‌ش بگیره.

« você é lindo. »
[ what a handsome. ]
صدای ظریفی باعث شد که گردنش رو بچرخونه.
مواجه شدن با یه دختر هات، چیزی نبود که حوصله‌ش رو داشته باشه.
« ببین، اگه دو سال پیش می‌اومدی پایه بودم خب؟ باور کن اون‌موقع نه نمی‌شنیدی. »

جیمین چشم چرخوند و به نوشیدن شاتش ادامه داد:
« باز شروع شد! »
و وقتی دختر با بی‌پروایی روی پاهاش نشست باعث شد که اخم بکنه.

قبل از اینکه بخواد حرکتی بزنه و اون رو روی زمین پرت کنه، دختر بازوهاش رو فشرد و اغواگرانه لب زد:
« صبر کن! بهم گوش بده لطفاً. »
با دیدن اینکه نقشه‌ش جواب داده موهای خوش حالتش رو عقب داد و باز به حرف اومد:
« من رو یادت نمیاد؟ »
« من قبلاً زیاد گاییدم، پس نه. »

𝗥𝗲𝗱𝗿𝘂𝗺 | 𝗞𝗼𝗼𝗸𝗩Where stories live. Discover now