نگاه خمارش رو اطراف بار فرانکو چرخوند و روی صندلی لش کرد.
اینکه وقتی داری از خماری میمیری و عمیقاً ماریجوانا میخوای اومدن به این مکان، قطعاً ایدهی خوبی به نظر نمیرسه.وقتی تئو ازش خواست تا امشب با پسرا تو بار جمع بشن متاسفانه نتونست مخالفت بکنه! و الان از طرفی میخواست بیخیال تمامی قول و قرارهاش بشه و تا میتونه بکشه.
واقعاً در حال تجربه کردن بدن درد شدیدی بود.
از قصد با فاصله از رئیس و پسرا نشست تا حرکت خطرناک و ناگهانیای نزنه.
اما مثل اینکه مارتیم هم خیلی روی مود نبود، چون کنار جِی نشسته بود و نگاه بیحوصلهش رو به محتویات داخل شاتش میداد.مرد واضحاً تغییر کرده بود و دیدنش تو این وضعیت، به جونگکوک احساس خفگی میداد.
برای لحظهای صدای بالای موسیقی و اون فضای متشنج، باعث شد که محکم چشم روی هم بزاره.
« چه مرگته؟ »صدای جیمین باعث شد که چشماش رو باز کنه و با مردمکایی که به خون نشستهن، نگاهش بکنه.
اطراف قلبش رو مالید و داغون جواب داد:
« دارم بگا میرم جیمین. »
و در حالی که نفس سختی میگرفت غرید:
« خیلی حالم تخمیه. »مرد بزرگتر اخمی کرد و شات جونگکوک رو از دستش بیرون کشید.
متقابلاً غرید:
« اگه این زهرمار رو کمی بزاری کنار بهتر میشه. »
« موضوع این نیست. »
بازوی جِی رو گرفت و فشرد.
« پس چیه؟ به من بگو احمق. »با دیدن سکوتش نفس آرومی گرفت و این بار با لحن خاصی گفت:
« اگه فکر میکنی عوض شدم، مطمئن باش که با تو اینطور نیست، همچین مسئلهای نمیتونه روی رابطهی ما دو تا تاثیر بزاره! هنوز هم واسم مهمی، میمونی. »
« درد دارم. »جیمین خودش رو به پسر نزدیکتر کرد و دستش رو گرفت.
« بهم بگو. »
« من... خیلی وقته چیزی نکشیدم چون به تو و تهیونگ قول دادم، اما خماریش داره من رو میکشه. »چهرهی جیمین رنگ نگرانی به خودش گرفت:
« کوک... چی حالت رو بهتر میکنه؟ »
« سکس با تهیونگ. »برای لحظهای از اینکه جِی حتی تو همچین شرایط جدیای هم میتونه مسخره بازی در بیاره کُپ کرد و بعد با حرص دستش رو ول کرد.
« روانی. »
« باشه قهر نکن حالا. »
و چشم غرهش باعث شد که با اون حالش، خندهش بگیره.« você é lindo. »
[ what a handsome. ]
صدای ظریفی باعث شد که گردنش رو بچرخونه.
مواجه شدن با یه دختر هات، چیزی نبود که حوصلهش رو داشته باشه.
« ببین، اگه دو سال پیش میاومدی پایه بودم خب؟ باور کن اونموقع نه نمیشنیدی. »جیمین چشم چرخوند و به نوشیدن شاتش ادامه داد:
« باز شروع شد! »
و وقتی دختر با بیپروایی روی پاهاش نشست باعث شد که اخم بکنه.قبل از اینکه بخواد حرکتی بزنه و اون رو روی زمین پرت کنه، دختر بازوهاش رو فشرد و اغواگرانه لب زد:
« صبر کن! بهم گوش بده لطفاً. »
با دیدن اینکه نقشهش جواب داده موهای خوش حالتش رو عقب داد و باز به حرف اومد:
« من رو یادت نمیاد؟ »
« من قبلاً زیاد گاییدم، پس نه. »
YOU ARE READING
𝗥𝗲𝗱𝗿𝘂𝗺 | 𝗞𝗼𝗼𝗸𝗩
Fanfiction( کامل شده ) تئودور فرانکو گنگستر برزیلی که به دستور پدرخوانده مارکو ریاستِ منطقهی خاندان فرانکو رو به عهده داره، اما چه اتفاقی قراره بیافته اگه دشمن خونی فرانکوها یعنی خاندان وارلا با استفاده کردن از پسری عیاش و بیبندوبار، یعنی جئون جونگکوک سعی...