8 🔞🔞🔞🔞

862 48 0
                                        

بعداز باز کردن چشمهاش بدن درد شدیدی داشت با یاداوری دیشب  سرشو تو بالشت فرو کرد و جیغ خفه ای کشید دیشب بهترین شب زندگیش بوده سرشو از پتو بیرون اورد به میز کنار تخت نگاه کرد جیهوپش براش لباس گذاشته بود با درد بلند شد سمت حموم رفت دوش سریعی گرفت بیرون اومد لباسهاشو پوشید با فکر اینکه عشقش الان سرکاره از اتاق بیرون رفت با وارد شدن به اشپزخونه خمیازه تو دهنش خشک شد جونگکوک همراه هوسوک داشتن اشپزی میکردن فقط چرا برادرش لباس نداشت؟چرا موهاش خیس بود؟چرا هوسوک سرکار نبود؟ چراکوک دانشگاه نبود؟
《اینجا چخبره ؟ 》سر دو پسر باهم بالا رفت کوک تا بخواد سمت برادرش بره هوسوک پرواز کردسمت جونگکوک لبخند معنی داری به رفتار جفتشون زد خوشحال بود برادرش ادم خوبی رو پیدا کرده بود 《.خوبی هیونگ؟》《 ااره خوبم  خوبم عزیزم نگران نباش ممنونم. توچرا لباس تنت نیست چرا موهات خیسه چرا دانشگاه نرفتی و تو چرا سرکار نیستی چرا هردو صبحانه درست میکنین؟؟》《 وایسا بابا دوباره سوزنت گیر کرد حموم بودم درضمن سایز دوست پسر جناب عالی به من نمیخوره خسته بودم نرفتم برطرف شود؟ 》جیمین صورتش هنوز از کلمه دوست پسر قرمز بود یعنی میشود هوسوکش دوست پسرش بشه ؟ 《خووب جیهوپ یعنی هوسوک دوست پسرم نیست》 هوسوک خندید 《قبلا نبود ولی اگر خودش بخواد چراکه نه ؟》 جیمین خوشحال از شنیدن حرفهای پسر پرید بغلش و لباشو بوسید《 ااهههه چندشا برید بیرون اینجا سینگل نشستها》 با تموم شدن حرفش تهیونگ با ربدوشامبر هوسوک وارد اشپزخونه شود چشماشو میمالید 《هووم بوهای خوبی میاد》 با صدای بمش گفت کوک حالت ته رو دید پنیک کرد سرش و سریع انداخت پایین، پاهای کوک و از زیر میز بیرون کشید و کج کرد کوک با گیجی به رفتارهای پسر نگاه میکرد با نشستن پسر رو پاهاش صورتش از خجالت قرمز شود ته با نشستن رو پای پسر گوجه ی خوردشده ای برداخت و بسمت دهنش برد داد زد 《هییی شما دوتا میشه خواهش کنم سکساتونو یجوری انجام بدید بیهوش نشید حداقل جا برای یه راند بزارید میدونی من و جونگکوگی چقدر نگرانتون بودیم ؟》با برگشتن صورتش سمت پسر پرسید《 مگه نه؟ 》کوک بخاطر کیوت بودن پسر دلش ضعف میرفت《 بله بله خیلی نگران شدیم برای همین مجبور شدیم همینجا بخواییم》 ته پرسید《 فقط خوابیدیم ؟》 کوک سریع وسط حرف پسر پرید سرفه کرد《 بله خوابیدیم 》چشم غره ای به صورت شیطون ته زد با دیدن خندی پسر نزدیک بود غش کنه.
《وایسا ببینم شما دوتا.... هی هی منو نگاه کوک شما باهم رابطه دارید ؟》 هردو همزمان گفتن《 اره نه》 بهم نگاه کردن خوب خوب خوب ببین کی داره به هیونگش دروغ میگه پس باهمید《 نه اره》 بازم بهم نگاه کردن جیمین راضی از بازیش دوباره گفت 《دیشب باهم اومدید ؟》 هردو همزمان گفتن《 اره اره 》《دیشب سکس داشتید؟》《 اره اره》 این دفعه جفتشون با چشمای گرد بهم نگاه کردن کوک بخودش اومد 《هیونگ هیونگ 》جیمین  و هوسوک با چشمای درشت به دوپسر نگاه کردن باورشون نمیشود .《هیونگ بیبین بزار توضیح میدم》 تهیونگ دستشو رو دهن کوک گذاشت سریع برگشت گفت《 چرا باید درابطه با رابطه امون توضیح بدی؟ این خصوصیه مگه ما پرسیدیم چیکار کردید؟》 هوسوک از شوک و ترس ناله کرد《 کییییم. حواست به پدرت هست ؟به میسو هست به شین چی؟ 》کوک نگاه گیجی به پسر کرد اینا کی بودن دیگه هیونگ اسم میبرد؟ اروم کنار صورت پسره لب زد《 ته اینا کین؟ کسی اذیتت میکنه؟ ته ؟ 》پسر با بغض نگاهش کرد اشکاش تو چشماش التماس میکرد پایین بریزن بلند شود تند سمت اتاق دویید کوک بلند داد زد 《تهههههه؟》
کوک به هوسوک نگاه کرد《 هیونگ چی شده؟ اینا کی بودن؟ ته تو دردسر افتاده؟》
هوسوک نفس صداداری کشید《 فقط بدون اره تو دردسر بدیم افتاده بهش گفتم گوش نکرد》 .تا کوک و جیمین خواستن حرفی بزنن دستشو بلند کرد 《هیچی نگید نمیتونم بگم پس از من نپرسید.》
کوک گیج به جای خالی تهیونگ نگاه کرد هنوز گرماو بوی پسر روی بدنش بود نمیتونست واقعا نمیتونست از دیشب به بعد زندگیش تغییر کرده بود کسی تو زندگیش بود که بعداز هیونگش حاضر بود جونشم بده پاشد سمت اتاق رفت در زد صدایی نشنید درو باز کرد 《نیا تو بهت اجازه ندادم بیای》 داد زد کوک نیشخند غمگینی به صدای گرفته ی فرشته ی قلبش زد و بدون واکنشی وارد شد درو قفل کرد تهیونگ وسط تخت تو خودش مچاله شده بود کوک روبروش نشست دستاشو رو دستای پسر که رو زانوش بود گذاشت《 عزیزم گریه نکن قلبم درد میگیره》 موهاشو نوازش کرد بوسید همونجور گوله تو بغلش گرفت《 عزیز دل جونگکوک اگر کسی اذیتت میکنه تا پای جون برات مقابله میکنم الان تو جون منی نفس منی هرکس گریه تو رو دربیاره نفسشو میگیرم کسی جرات نداره با نفس من کاری داشته باشه هوووم؟ میشه به جونگکوکی بگی چی شده؟ خواسته ی بزرگی دارم؟ هووم ؟ 》بازم موهاشو بوسید صدای گرفتی پسرو شنید قلبش بدرد اومد 《اگه بگم منو ول میکنی و من اینو نمیخوام》 دوباره هق هق کرد سینه ی لخت کوک از اشکهای پسر خیس شده بود .《 عزیزم تو اگه بگی من قاتلم و کلی ادمم کشتم ولت نمیکنم پس یا مثل قانون خودت بریم جلو بدون دروغ و سانسور همه چیزو بگو و از این مطمعن باش که من همیشه کنارتم باشه نفسم؟ شاید بتونم کمکت کنم. باشه؟ هروقت اماده بودی من گوشهام برای تو .》 همینجور پسرو نوازش میکرد 《صبرکن》 قبل از حرف زدن بلند شد به تاج تخت تکیه داد جاش و درست کرد بالشت و پشتش گذاشت و کنارش روی پاش زد 《خوب بیا اینجا ببینم جام خوب نبود بدو بیا بیبی》 دستاشو باز کرد با خنده و چشمک پسرو سمت خودش کشوند تهیونگ مثل پاپی حرف گوش کن چهاردستو پا سمت کوک رفت رو پاش نشست و دوباره تو بغل پسر خودشو قایم کرد . کوک بوسه ی محکمی به سرش زد حالا 《هروقت اوکی بودی میشنوم》 مشغول نوازش پسر شود.
صدای گرفته ی و غمگین و پر درد ته تو گوشش پیچید و همونجا بخودش قول داد تا پای جون برای این پسر نفس بکشه.
《من تو خانوادی رباطیکی بدنیا اومدم یعنی از بدو تولد تا لحظه مرگ برام برنامه چینی شده . من همینجور رباتی بزرگ شدم همه چیز خوب بود تا اینکه رفتم امریکا درس خوندم اون ۹ سال زندگی بهترین سالهای عمرم بود با صدای اروم و خجالتی لب زد البته بغیر از دیشب》 کوک خندی محوی زد و همینجور که نوازش میکرد و میبوسید سر پسرو هومی کشید . 《اونجا فهمیدم من گیم و اصلا نمیتونم دختریو تحمل کنم برای شریک زندگیم بعداز برگشتنم جهنمم شروع شود بعداز ۲ سال که شرکت و مدیریت کردم و تمرکز کردم مراسم ازدواجم و ترتیب دادن سکوت کرد تا پسر بتونه تجزیه و تحلیل کنه حرفاشو کوک با شنیدن ازدواج ضربان قلبش محکم شود دلشوره افتاد دستش خشک شود رو هوا قلبش پودر شود حالا دلیل گریهای پسرو میفهمید اجبار چشماشو از ناراحتی و غم بست  و نفس محکمی کشید باز شروع به نوازش کردن پسرو بوسیدن سرش کرد. ته که بدنش منقبض شده بود توقع داشت پسر با شنیدن متاهل بودنش پسش بزنه و داد بکشه سرش ولی با مجدد نوازش شدنش قلبش گرم شود و بیشتر از قبل عاشق پسر شود پس شجاعتشو جمع کرد ادامه داد 《برنامه ریزیشون برای نوه یکسال دیرشد واقعا نمیتونستم با زنم سکس کنم حالم بد میشود حتی وقتی مست میکردمم تا رو تخت میرفتیم میپرید همه چیز تا اینکه یه روز بعداز شرکت پدرم صدام کرد و تا خود صبح منو زد چون میسوی عوضی بهش گفته بود من رابطه برقرار نمیکنم》 اینجای حرفش بغض کرد 《جونگکوکی درد داشت حتی تنبیه کردنشم روی زمان و قاعده بود دوتا سرهمی کلفت تنم کردن تو گرما دست و پامو رو میز بستن پدرم هریکساعت بمدت ۱۵ دقیقه با کمربند میزد هق هقش بلند شود جون..‌ جونگکوکی خیلی ترسیده بودم درد داشت تنها بودم》 اشکاش همینجور سرازیر میشود کوک از عصبانیت عضلهاش سفت شده بود پسرو محکمتر تو اغوشش گرفت 《هیششش تهیونگی تموم شده هیشششش اروم باش من الان هستم توتنها نیستی عزیزم هیشششش 》 تند تند میبوسیدش پسر که اروم شد عضلاتشو شل کرد پسر راحت باشه《 از ترسم فردا شبش با میسو رابطه برقرار کردم البته ارضا نشدم ولی باهاش خوابیدم هرروز کارم این بود کردن اون میسوی عوضی تا اینکه هوسوک پیشنهاد داد قبل از سکس من پورن ببینم شاید بتونم با تجسم تو ذهنم ارضا بشم فردا شبش کلی مست کردم کلی فیلم دیدم و اخرسر شود و من یه پسر ۶ساله دارم اسمش شینه تنها امیدم اونه ولی خوب اونم مادرم داره تربیت میکنه من و شین راز داریم وقتی هیچکس پیشمون نیست کلی باهم بازی میکنیم و میخندیم کاری که هیچکس با من نکرد . الان ۶ ساله من با میسو رابطه ندارم اون پارتنر خودش و داره برای همین نمیتونه کاری کنه البته پدرمم چون پسرم هست براش مهم نیست من سکس کنم یا نه زندگیم جهنم بود تا اینکه اونروز با تو تصادف کردم و تورو دیدم 》سرشو بالا گرفت دوطرف صورت کوک و گرفت و به چشمهای اشکی و اشکهای تو صورتش با شصتش پاک کرد  با همون بغض گفت 《تو بهترین اتفاق زندگی من بودی و من عاشق شدم اگر الانم بمیرم دیگه برام مهم نیست 》با تموم شدن حرفش

عشق در نگاه اولWhere stories live. Discover now