6 🔞🔞🔞🔞

433 28 1
                                    

با زدن رمز در همراه با جیمینی که برای بغلش کرده بود وارد خونه شود چراغارو روشن کرد اول جیمین و رو مبل گذاشت نشست تا کفشاشو دربیاره
《نه نه خودم درمیارم دستاتو کثیف نکن 》با درد کفشاشو دراورد و با خجالت کناری گذاشت که معلوم نباشه هوسوک دمپایی رو جلو پاش گذاشت بلند شدبسمت اشپزخانه حرکت کرد و پسرو مخاطب قرارداد 《الان زنگ میزنم غذا بیارن این وسیله هارو میزارم تو یخجال بریم حموم 》.جیمین با شوک داد زد 《حممموم؟منو میخوای ببری حموم ؟》بعداز چند ثانیه هوسوک از اشپزخانه خارج شودهمراه با پلاستیک در دست سمت جیمین رفت پای اتل بسته رو پلاستیک پیچید بلند شود زیر بغل جیمین و گرفت بسمت اتاق مهمان برد دم درب حموم جیمین غر زد 《میخوای منو حموم کنی؟ 》هوسوک نیم نگاهی به صورت چسبیده پسر به خودش زد《 نه اومدیم حموم فیلم ببینیم هرچی تو داری منم دارم پس خجالت نداره》
جیمین شوکه از تیکه ای که برای اولین بار بود از طرف پسر میشنید با درک حرفش سرجاش ثابت موند《 کی گفته هرچی من دارم توهم داری ؟ بدن من فوق العاده سکسیه و خوش فرمه بدن تو اووو  حالا هرچی  حالا کجا شبیه همیم؟ اگر یهو موقع حموم دلت خواست چیکار کنم؟ 》هوسوک با درک حرف پسر گونهاش رنگ گرفت گلوشو صاف کرد 《من وان و حاضر میکنم تو خودت و بشور حوله بپوش من اینجا وایمیستم .》 جیمین با لذت به پسر قرمز شده ی خجالتی نگاه کرد  《باشه من الان دوش میگیرم میام》 قبل از وارد شدن به حموم گونه هوسوک و بوسید و درو بست . چشمای هوسوک بزرگ شده بود بدنش گر گرفته بود و صورتش قرمز شود سریع سمت اشپرزخونه رفت اب بخوره این پسر براش مضر بود با کنترل خودش دوباره وارد اتاق شود با شنیدن صدای دوش مطمعن شود پسر درحال حموم کردنه از همون پشت در داد زد 《مواظب باش لیز نخوری پاتم اب نخوره》 با صدای داد 《باشه بچه نیستم 》جیمین خندید و از کمد تیشرت شلوارک و باکسر گذاشت رو تخت با قطع شدن صدای اب منتظر پسر شود که بیرون بیاد در که باز شود جیمین با بالاتنه لخت بیرون اومد فقط حوله پایین تنهاشو پوشونده بود هوسوک محو تن ظریف و سفید پسر روبروش شوده بود جوری که نفس کشیدن یادش رفته بود جیمین با خنده ی شیطانی به هوسوک نزدیک شود زیر گوش پسر  جوری که لبهاش به لاله ی گوشش بخوره زمزمه کرد《 دیدی هرچی من دارم تو نداری》 هوسوک  با صورت قرمز و بدنی گر گرفته بسمت در اتاق رفت قبل از خواج شودن گفت 《لباساتو رو تخت گذاشتم بپوش》 .با خنده ی بلند جیمین درو بست .
بعداز خوردن شام روی مبل درحال تماشای فیلم بودن
با زنگ خوردن گوشی پسر و دیدن تصویر تماس گیرنده گوشی و سمت جیمین گرفت جیمین تازه یاد برادرش افتاد با دست به پیشونیش زد سریع تلفن و برداشت
《سلام عزیز دل برادر شبت بخیر ببخشید سرم شلوغ بود قوربونت برم کجایی ؟من؟ خونه ی یکی از دوستامم عزیزم.شام خوردی؟ اره عزیزم پول خانم هان و دادم زنیکه نزدیک بود بخورتم بزور از زیر دستش در رفتم قوربون خندهات تو بخند کوک قشنگم . مواظب خودت باش باشه منم هستم فعلا .》
با قطع کردن گوشی تو خودش جمع شود تازه انگار اتصالش به زندگی فعال شده بود غم فردا و فرداهاش رو دلش نشست .
《چیه؟ چیزی شده؟》《 نه هیچی تازه الان یادم افتاد مشکلات تموم نشدن》 رو به هسوک کرد《 ممنون بخاطر کار امروز درحقم پدری و برادری کردی واقعا تو فرشته ی منی بابت تمام زحماتت ازت ممنونم اگر تو این دنیا کسی و میخواستی جات بمیره حتما خبرم کن چون بجز جون بی ارزشم هیچی ندارم بهت بدم  فردا میرم خونه خودم مزاحمت دیگه نمیشم امشب تحملم کنی ممنون میشم چون گفتم شب اینجام.》
هوسوک نگاهشو از پسر گرفت در حین بلند شدن گفت 《لازم نکرده بری تو اون خونه همینجا زندگی میکنی اتاق زیاد دارم میتونی تو داداشت هرکدوم یکی بردارید در ضمن فردا ثبت نامت میکنم حالا که زمین گیر شدی درستو بخونی 》 سریع سمت اشپزخونه رفت جیمین با خنده به خجالت پسر زد با فرار کردنش بلند بلند خندیدصدای داد هوسوک از اشپزخونه که میگفت نخند و شنید  بیشتر خندش میگرفت  .
نور چشماش و اذیت میکرد  تو مغزش به هرکی چراغ انداخته رو رو صورتش فحش میداداخه خونه اشون پنجره نداشت که نور افتاد بتابه با کلافگی از جاش بلند شد با گجی دور و برشو دید تازه یادشافتاد  خونه ی هوسوک لبخند زد با سختی و درد بلند شدنش از رو تخت یادداشت کوچیکی دید
《هی بچه صبحانه حاضره حتما بخور قرصاتم گذاشتم رو اپن اونارو حتما بخور امروز کتابای درسیتو میارم که شروع کنی به اون داداشتم خواستی بگو بیاد این شماره ی منه اتفاقی افتاد زنگ بزن》
با ذوق دستخط قشنگ پسرو نگاه میکرد چندین بار خوند و بوسید و رو قلبش گذاشت با عصا بسمت اشپزخانه رفت و اوووف چه صبحانه ی مفصلی جای داداش شکموش خالی با یاداوری نوشتهای یادداشت گوشیشو روشن کرد《 هااان ساعت ۳ ظهره؟ چقدر خوابیده باید زنگ میزد کوکیش همه چیو میگفت .
با صدای نوت گوشیش نگاهی به پیام انداخت که پسر چموش براش فرستاده بود
《جیهوپم فرشته ی من سلام به کوک گفتم همه چیو گفت پیش ما نمیاد مزاحم نمیشه میره خوابگاه فقط هرازگاهی میاد بهم سر میزنه ممنونم عشقم
بوسسس پروازی رو لبای خوشگلت.》
با خندی خجالتی گوشی و تو جیبش گذاشت
《چی شده هوسوک کسی و پیدا کردی؟》
خنده اش و سریع جمع کرد 《نه قربان دیروز که رفتم با جیمین نه اقای پارک بدهی شون و تصویه کنه یه درگیری پیش اومد الان پیش من هستن و با اجازه شما خواستم پیشم بمونه هم درسشو بخونه هم اونجا زندگی کنه برادرش قبول نکرده مثل اینکه گفته میره خوابگاه.》
تهیونگ سری تکون دادسرشو سمت پنجره کج کرد
《کاش منم مثل تو بودم کسی و که خوشم میاد و بیارم تو خونه ام ولی بجاش برای دیدن معشوقم باید زود زود بیام خونه ات خندی دردناکی زد .》
سه هفته تو خونه هوسوک موندن گذشته بود و جیمین پاشو از اتل دراورده بود ولی روزو شب درس میخوند تهیونگ خیلی به خونه ی هوسوک سر زده بود به امید اینکه بتونه جونگکوک و ببینه ولی دریغ یا خیلی زود میومد یا خیلی دیر دیگه ناامید شده بود
هوسوک با پیاده کردن تهیونگ به پنت هاوسش سمت خونه حرکت کرد سر راه کلی خرید کرده بود که پسر که درس میخونه وقتی خونه نیست گشنه نباشه با پارک کردن ماشین سوار اسانسور شود دلش نمیدونست چرا شور میزد با وارد کردن رمز وارد خونه شود مثل همیشه خونه ساکت بود میدونست پسر درحال درس خوندنه یا استراحت کردن سریع وسایل و داخل اشپزخانه جا سازی کرد و با شیطنت سمت اتاق جیمین رفت هرچی به اتاق نزدیک میشود صدای ناله بیشتر میشود از ترس در اتاق و بشدت باز کرد با صحنه ی روبروش توجاش خشک شود جیمین لخت با یکدست عضوشو پمپ میکرد با اونیکی  دست خودشو انگشت میکرد و صدای نالهاش بلند بود هوسوک با نگرانی جیمین و صدا کرد با شنیدن اسمش رو تخت نشست با گریه هق هق میکرد هوپی 《درد داره کمکم کن جیهوپم خیلی درد داره خواهش میکنم  》هوسوک  سریع از اتاق بیرون رفت درو بست که صدای بلند گریه جیمین بلند شود که به خودش فحش میداد و از درد داد میزد هوسوک نمیدونست چیکار کنه جیغ های دردناک. جیمین تمومی نداشت ترسیده بود چرا معمولا با لمس خودشون میومدن ولی این شرایط جیمین اصلا نرمال نبود سریع شماره جونگکوک و گرفت با خوردن دو بوق صدای پسرو شنید
《سلام اقای جانگ هیونگ شبتون بخیر چیزی شده؟》
《ااامن سلام یه سوال داشتم برادرتون ....》
《چیزی شده اتفاقی افتاده برای برادرم》
《نه نه اتفاقی که نه فقط فقط 》
《خواهش میکنم بگید چی شده 》
هوسوک با گوش های قرمز شود با تن صدای پایین و خجالتی کفت 《برادرتون چرا وقتی خودشون و لمس میکنن جیغ میکشن 》
《نههه اقای جانگ خواهش میکنم یه شخص و پیدا کنید برای برادرم که تاپ باشه بتونه مشکلشو حل کنه برادرم بخاطر تجاورهای مکرر و گروهی تو بچگی نمیتونه با لمس خودش ارضا بشه هیچوقت اینکارو نمیکنه مگر اینکه خوابهای خیسی ببینه . میدونم شرایط برادرم ناجوره شاید چندشتون بشه یا.....》
هوسوک دیگه چیزی نمیشنید پسر از وقتی شنید جیمین از همون بچگی بهش تجاوز شده دیگه چیزی نشنید یاد حرف پسرتو ماشین افتاد《 بچه که بودم میرقصیدم تو سالن ولی وقتی مدیر فهمید و تنبیه بدنی کرد دیگه نرقصیدم هیجا .... 》
گوشی و رو کوک قطع کرد از همه بدش میومد صدای جیغهای پسر دردناکتر شده بودن پس سریع درو باز کرد سمت جیمین رفت پسرو تو آغوشش گرفت جیمین با درد و گریه داد میزد 《نیا تو منو اینجوری نبین 》 خودشو دور میکرد هوسوک با دودست صورت پسرو گرفت
🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞

عشق در نگاه اولWhere stories live. Discover now