4

339 39 3
                                    

زنگ تلفن رو میزش بصدا دراومد《 بله》
《اقای ریس یه اقایی باسم قای جیمین جئون اصرار دارن  شمارو ببینن》
با شنیدن فامیل اشنا
فقط با گفتن《 بگو بیاد 》کفایت کرد
با شنیدن صدای در با گفتن بیا تو دست از کار کشید
پسر ریز نقش و زیبایی وارد اتاق شود تهیونگ تو ذهنش زیبایی دو برادر و تحسین کرد .
《چیزی میخوایید اقای جئون》
《سلام قربان چیز برادرم چندروز پیش اومده بوده اینجا از شما پول قرض کرده درسته؟》
《خوب؟شماهم اومدید پول قرض بگیرید؟》
《چی ؟ نه نه اومدم پولتونو پس بدم نمیدونم چجوری برادرم اینهمه پول از شما گرفته و قرار بوده چجوری پس بده برای همین》 با نشستن روی زمین و گذاشتن دستاش رو پاهاش ادامه داد《 خواهش کنم هرچی میخوایید از من بگیرید اون برای این زندگی ساخته نشده پسره ی احمق سود این چند روزتونم اگر اجازه بدید بگید چقدر میشه من جور میکنم 》
تهیونگ نفس بلندی کشید از پشت میزش بلند شد و جلوی پسر رو زانوهاش نشست .
《پاشو پسرجون پاشو افرین به این برادر بشین رو صندلی 》
بانشستن جیمین روز صندلی ادامه داد .
《نمیخواد پول و برگردونی من به برادرتم گفتم من قوانین خاص خودمو دارم برای پول قرض دادن اگر به سوالات من راستشو بگن من پولو بهشون قرض نه اهدا میکنم ولی فقط بکسی که راستشو بگه 》.
جیمین با یه تای ابروی بالا به پسر تقریبا همسن و سالش نگاه کرد مگه میشه پس داداشش راست میگفت
تهیونگ به چشمای جیمین نگاه کرد 《 میخوای بتوهم اهدا کنم؟》
جیمین انگار هیپنوتیزم چشمای پسر روبروش شده بود اروم سر تکون داد
تهیونگ خندید《 اوکی پس به سوالاتم باید با دقت گوش کنی و راستشو بگی
کل بدهی هات چقدره ؟》
جیمین مثل افراد تسخیر شده جواب داد 《۲۰۰ میلیون》
《چرا اینهمه بدهی داری؟ قمار میکنی؟》
《نه من غلط بکنم همه اش هزینه تحصیل و خوردو خوراکه جونگکوکه و اجارهای تلنبارشده خونه و سودهای بدهی 》
《خودت چی کار میکنی؟》
《تمام تلاشم و میکنم مثل برادر واقعی برای جونگکوک باشم تا پیشرفت کنه 》
《برادر واقعی نیستید؟》
《نه من پارکم اون جئون ما تو یتیم خونه باهم اشنا شدیم》
《اخرین سوال
بخاطر پول بدنتم میفروشی؟》
جیمین همینجور که زول زده بود تو چشماش پراز اشک شود و قطره قطره چکید
《من بخاطر برادرم جونمم میدم تنم که چیزی نیست
تهیونگ راضی از کارش بلند شود سمت میزش رفت شماره موبایلتو بنویس اینجا فردا برنامه اتو خالی کن با اقای جانگ باید بری بدهیاتو صاف کنی》  کاغذ و خودکارو جلوی پسر گذاشت و مجددا سمت میزش رفت .
جیمین شمارشو نوشت هنوز باورش نمیشود یعنی واقعا قرار بود کل بدهی هاشون پرداخت بشه دیگه قرار نبود زیر مشت و لگد افراد سو له بشه یا بخاطر یکروز دیرکرد بهش تجاوز دسته جمعی کنن با صدایی که از اعماق چاه درمیومد تشکر کرد همینجور گیج بسمت درب رفت و خارج شود .
تهیونگ بعداز کلی کار غروب دم رفتن به هوسوک همه چی روگفته بود شماره جیمینم بهش داده که قرار بزاره باهاش بره کل بدهی هاشو صاف کنه و هواشو داشته باشه .
با رسیدن به خونه همون نقاب سرد به چهره داشت پسرش و زنش  رباطیک سلام کردن و جواب داد
سر میزشام زنش میسو گفت 《یکشنبه مراسم دعوت شدیم که باید حتما باهم بریم》 تهیونگ با چشم های خشمگین نگاهش کرد میسو ابدهنش و بزور قورت داد 《مگه نگفتم شنبها و یکشنبها برنامه نچین این دوروز من برای خودمم》  با داد دستشو رو میز زد که میسو پسرش شین تو جاشون لرزیدن میسو به خودش اومد اونم بلند شود داد زد 《یعنی چی دوروز برای خودمه وقتی میگم باید بریم باید بریم وگرنه به بابات میگم》
تهیونگ با نگاه ترسناک و لبخند ترسناکتر به میسو نگاه میکرد خنده اش بیشتر شود و تو جاش نشست میسو به گمان اینکه حرفش وبکرسی نشونده نشست تهیونگ خنده اشو قطع کرد و با ارامش گفت
《دوروز از قیافه ی نحس تو دور میشم و حداقل دوروز از دستت نفس میکشم اوه چه جالب ایرادی نداره اطلاع بده به پدر و مادر به خانواده ی خودتم اطلاع بده مانعی نمیبینم منم میگم با زن هرزه ای مثل تو نمیخوام تو عموم ظاهر بشم یا شاید باید فیلم و عکس های پورنت و نشون بدم ؟ 》میسو خشک شده و رنگ و رو رفته به تهیونگ نگاه میکرد شوکه شده بود از کی فهمیده بوده ...
《دفعه ی اخرت باشه صداتو بالا میبری و تو کارهای من دخالت میکنی دفعهی بعدی فیلم و عکستو از تیتر اخبار باید جمع کنی 》بلند شود و سمت اتاقش رفت راه نرفته رو برگشت دست شین و گرفت و با خودش برد با اومدن دایه شین سمتشون علامت داد خودش میبره خیلی خشک و رسمی دست پسرو تا داخل اتاق گرفته بود وقتی داخل شدن درو بست و قفل کرد یکضرب پسرو بلند کرد و با خودش به اتاق بازی برد که صدای خندهاشون بیرون نره کلی بازی و خندیدن  که وقت خواب  شین  شود با صدا کردن دایه بچه اونو بدستش سپرد و بسمت اتاق خوابش رفت .

《دفعه ی اخرت باشه صداتو بالا میبری و تو کارهای من دخالت میکنی دفعهی بعدی فیلم و عکستو از تیتر اخبار باید جمع کنی 》بلند شود و سمت اتاقش رفت راه نرفته رو برگشت دست شین و گرفت و با خودش برد با اومدن دایه شین سمتشون علامت داد خودش میبره خیلی خشک و رسم...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

مین سو زن تهیونگ

مین سو زن تهیونگ

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

شین پسر تهیونگ

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


شین پسر تهیونگ

عشق در نگاه اولWhere stories live. Discover now