9 🔞🔞🔞

248 10 2
                                    

از گشنگی چشماشو باز کرد تهیونگ کنارش نبود بلند شود دورو ورشو با گیجی نگاه کرد هنوز خوابش میومد ولی گشنگی امون بهش نمیداد با کلافگی از جاش بلند شود سمت در رفت از اتاق خارج شود کسی و ندید بسمت اشپزخانه حرکت کرد رومیز ناهار گذاشته بودن براش خوشحال سمت غذاها رفت با اشتها همه رو خورد کلی تو دلش برای هیونگاش دعا کرد که بفکرش بودن الان سیر شده بود ولی هنوز خوابش میومد خبری از هیچکس نبود گوشیشو کجا گذاشته بود به مغزش فشار اورددیشب کجا خوابید اها تو اتاق خاطرات دیشبش با ته جلو چشماش اومد توی شکمش انگار پروانها پرواز میکردن سرشو تکون داد الان وقتش نیست باید پخته تر عمل کنه نه مثل پسرهای دبیرستانی سمت اتاق رفت کنار موبایلش یادداشت  بود لبش از خنده کش اومد تهیونگ براش نوت گذاشته ؟
《عزیزم ببخشید باید میرفتم خونه لباسهامو عوض میکردم میرفتم شرکت چون دیروز شرکت نرفتم کلی کار جمع شده احتمالا تا دیروقت شرکتم ممنون که درکم میکنی و کنارمی جزتو کسی و ندارم میشه اخر هفته بیای خونه ی من پیشم باشی تو خواب خیلی خوشگلی دوست دارم از دور میبوسمت. تهیونگت》
خنده اش بیشتر کش اومد. ای خدا این پسر با قلبش چیکار میکرد زیر لبی گفت《 احتیاج به انقدر توضیح نبود 》گوشیشو روشن کرد اوووف کلی پیام داشت هم دانشگاهی هاش نگرانش بودن چون تابحال غیبت نداشته .تو گروه چتشون رفت
《سلام بچها بخدا من زنده ام عوضیا مراسم ختمم گرفتید؟ یه روز کار پیش اومد برام ببینا
سوهین شی بیزحمت جزوهای دیروز و عکسشو میفرستی مرسی》
《به به ببین کی از خودش رونمایی کرد》
《سلام جونگکوک شی چشم الان تو خصوصی میفرستم برات》
《اه اه چندش سوهین خودتو کنترل کن بابا خیلی ضایعی》
《خفشو موبین 》
《حالا چرا نیومده بودی؟》
《حالت خوبه ؟》
《اره ممنونم اتفاق خاصی نبود یه مشگل خانوادگی بود ممنون نگرانم شدید》
《سوهین شی موبین و ولش کن حسوده حسود نه اینکه مثل ما نمراتش خوب نیست حسودی میکنه🤣🤣》
《من حسودی می کنم؟ نکبت یکی دیگه رو یکی دیگه کراشه من این وسط شدم حسود خدااااا》
《🤣🤣🤣》
《بخیال کمک خواستی بگو میدونی که هستیم》
《ممنونم هیونگ نه حل شود فردا میبینمتون فعلا》
《مواظب خودت باش اوپا》
《اه اه اوووق خدافظ》
با خنده صفحه پیام و بست نمیدونست میتونه به پسر پیام بده ؟ نکنه پیام بدم یکی ببینه ؟ بیخیال پیام شود احساس میکرد ریسکش زیاده گوشیو میخواست بزاره تو جیبش شک کرد نکنه پیام ندم فکر کنه ناراحت شدم
اههه هرچی بادا باد
《سلام اقای کیم روزتون بخیر  》
نه قشنگ نیست
《سلام اقای رئیس خسته نباشی روزتون چطور بود 》
《نه اینم خوب نیست اه ولش کن 》
شماره ی جیمین و گرفت 
《سلام هیونگ کجایی؟ 》
《سلام کوک اومدم کتاب بخرم بعدش برم مارکت خرید کنم برای خونه تو کجایی ؟》
《هنوز خونه هوسوک هیونگم تازه صبحانه خوردم دارم میرم خوابگاه 》
《کوک چرا پیشم نمیمونی ؟》
《هیونگ نمیشه اینجا خونه هوسوک هیونگه تو اینجایی قضیه ات فرق میکنه من نمیخوام اویزون کسی باشم به اندازه کافی سربارتو بودم فقط خیلی برات خوشحالم  بنظر هوسوک ادم خوبی میاد و مراقبته پس خواهشا وحشی بازی درنیار 》
《هیییی با هیونگت درست حرف بزن میمون خرگوش نمای کوچولو
گمشو هرغلطی میخوای بکن من رفتم فقط مواظب خودت باش》
《چشم هیونگ توهم مراقب باش》
سمت لباساش رفت و اتاق، خونه و اشپزخونه رومرتب کرد از خونه بیرون رفت .
رو صندلی اتاق خوابگاه مشغول درس خوندن بود یکماه دیگه درساش تموم میشود قبل از تهیونگ برای بورسیه تمام مدارکشو برای دانشگاه امریکا فرستاده بود ولی الان نمیخواست بره الان دلیل برای موندن داشت برای دومین بار از خدا تشکر کرد اولیش برای جیمین دومی تهیونگ که گذاشته بود هم خانواده و هم عشق و تجربه کنه.

عشق در نگاه اولTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang