2

559 42 4
                                    

صبح با تلفن فوری بیدار شده بود و باید خودشو سریع به محل ساخت و ساز میرسوند و مشکل رو حل میکرد سریع هوسوک در و باز کرد بعداز سوارشدن تهیونگ خودش کنارش سوارشود بمحض سوار شدن ماشین حرکت کرد و از تبلت تمام اطلاعات و به تهیونگ نشون داد . کلافه نگاهی به اطلاعات کرد 《جانگ چجوری این اتفاق افتاد》《قربان یکی از کارگرها از دیروز شیفت بوده سرکارگر بدون توجه دوباره شیفت صبح و بهش داده 》《معلوم هست دارن چه غلطی میکنن ؟مگه لیست مسخره دستشون نیست ؟نمیبینه کدوم کارگر چندساعت کار کرده ؟بی خاصیتها》《بله قربان لیست دارن مثل اینکه این کارگر مشکل مالی داشته ازش خواسته شیفت بیشتر واسته برای همین سرکارگر درظاهر لطف کرده بهش》《احتیاج مالی؟ مگه قرار نشود برای اینجور افراد صندوق درست کنین که مثل شرکت چوی این اتفاقات نیوفته ؟》《بله قربان این صندوق  و درست کردیم ولی خوب مشکلات و دردسر های خودشم داره و هنوز کامل جا نیوفتاده》تهیونگ کلافه نفسی کشید تا رسیدن به محل دیگه چیزی نگفت .
با رسیدن به محل و دیدن ماشین پلیس و امبولانس وخبرنگارها  به وخامت کار پی برد با نزدیک شدن وکیل شرکت زیر لب زمزمه کرد《اقای مین یه گزارش کلی بده 》《قربان کارگر مسدوم حالش وخیم هست ولی دکترا گفتن زنده میمونه درضمن این جریان یکمقدار مشکوک هم هست چون اسیبی که کارگر لی دیده با کاری که قراربوده انجام بده فرق داره برای همین از پلیس کمک گرفتیم که هم جلوی رسانها و هم جلوی شرکتهای رقیب وبگیریم》《افرین مثل همیشه》
بعداز گذشت چند ساعت و متفرق شدن ماشینها و خبرنگارها کارگرهارو جمع کرد که باهاشون صحبت کنه 《سلام همگی خسته نباشید من و همه میشناسید فقط خواستم اعلام کنم خواهشا بجای اسیب زدن به خودتون و خانواده ی خودتون و اطرافیان و برای جلوگیری از ایجاد همچین حوادثی اگر احتیاج مالی داشتید حتما حتما به سرکارگر اقای هو اطلاع بدید و سرخود شیفت اضافه برندارید و دعا میکنم که این حادثه معلوم بشه که خیانتی به شرکت نبوده ویا دسیسه چینی برای خراب کردن من نباشه ممنون از اینکه به صحبتهام گوش دادید》
با تشویق کارگرها سوار ماشین شود و با هوسوک سمت شرکت حرکت کردن با انگشت اشاره و شصت چشماشو ماساژ داد خسته شده بود از دیشب خوب نخوابیده بود《 خوب نخوابیدی؟》《نه طبق معمول نتونستم میشه تا شرکت بیدارم نکنی ممنون》《چشم》با گرم شدن چشماش وارد دنیای خواب شد ولی این خواب خیلی طولانی نبود با تصادف ماشین با دوچرخه ای ماشین با ترمز بدش کله اش محکم به صندلی خورد از خواب پرید حالا هم سردرد بدتری داشت هم سرش فوق العاده درد میکرد هم بدنش با داد خطاب به راننده《چه مرگته این چه وضع رانندگیه 》《ببخشید قربان ندیدم دوچرخه رو》با تموم شدن حرف راننده و تحلیل حرفش سریع از ماشین پیاده شود دور ماشین و مردم گرفته بودن و با جلو رفتن و دیدن پسری که سرش پایین بود زانو شلوارش پاره شده و خون میریزه گرفته و گهواره مانند تکون میخوره سریع خودشو از بین جمعیت کنار زد 《اقا حالتون خوبه ؟ ببخشید این راننده شمارو ندید لطفا بلند شید بریم بیمارستان》با بلند شدن سر پسر تهیونگ یه ضربان قلب جا انداخت تا حالا همچین زیبایی ندیده بود خشکش زد اگر هوسوک بلندش نمیکرد همینجور مات به سیاهی داخل چشمای پسر ذول میزد . با کمک هوسوک پسرو سوار ماشین کردن تا بیمارستان ببرن تهیونگ بدنش منقبض شده بود قدرت تکلمش و از دست داده بود ضربان قلبش بالا رفته بود و ذهنش غوغایی بود واقعا باورش نمیشود عشق در یک نگاه همیشه ارزو داشت این اتفاق براش بیوفته از زمان بچگیش کتابهای رمان و قایمکی میخوند و خودشو تو اون دنیاها تصور میکرد همیشه خودشو با پسری تصور میکرد که عاشقانه همدیگه رو دوست دارن و بخوبی و خوشی زندگی میکنن .
  هوسوک نگران حال تهیونگ بود تا حالا اینجوری ندیده بودتش بخیال اینکه نکنه بخاطر تصادف کردن ترسیده با رسیدن به بیمارستان تهیونگ بخودش اومد و سریع پیاده شود  با گرفتن بازوی پسر و متوجه شدن اینکه پسر هیکل ورزش کاری داره قلبش خون بیشتر پمپاژ کرد و شکمش منقبض شود تجسم هیکل ورزشی و عضله ایش لرز به بدنش انداخت سریع پرستارها برانکارد اوردن و پسر روش دراز کشید و سمت اورژانس بردن بعداز عکس برداری و پانسمان پاش و دستش بخودش جرات داد که وارد اتاق بشه و صحبتهای دکتر و شنید《 خوب اقای جئون خداروشکر زانوتون مشکلی پیش نیومده و شانس اوردید ورزش میکنید بر ای همین اسیب جدی ندیدید باید چند روز زانوتون تو اتل بمونه زیاد راه نرید تا التهاب زانوتون برطرف بشه داروهاتونم سروقت بخورید بلا بدور باشه خداحافظ》
پسر زیر چشمی به عامل تصادف نگاهی انداخت ولی با پاپیه کیوتی که از ترس بخودش میلرزه و استرس داره مواجه شود بامزه بود و چلوندنی تشری بخودش رفت و گلوشو صاف کرد
《خیلی ممنون خیالتون راحت شکایتی ندارم میدونم سرتون شلوغه شما بکارتون برسید و ممنون که کوله پشتیمو برام برداشتید چون تمام کتابهای درسیم توش بود》《اقای جئون بازم معذرت میخوایم که همچین موردی براتون پیش اومده تمام هزینه درمانتونو شروت پرداخت میکنه نگران نباشید بخاطر جبران این اشتباه مبلغی بحساب شما واریز میکنیم》《نه نه نمیخواد منم حواسم نبود کلاسم دیر شده بود دقت نکردم تا همینجاش هم ممنون که صورتحساب و پرداخت کردید》《در هرصورت این کارت بنده است اگر مشکلی پیش اومد به بنده خبر بدید》《ممنون از لطف شما تنها کاری که میتونید برام بکنید اینه که فقط میشه موبایل منو بدید  》با خنده ی خرگوشیش به هوسوک نگاه کرد که هوسوک با خنده سمت کوله پسر رفت و کسی نگاه ضعف رفته ی تهیونگ و ندید .هوسوک با برداشتن موبایل شکسته ی پسر چشماشو محکم رو هم فشار داد 《 یه موبایل تازه احتیاج دارید اقای جئون》جونگکوک با دیدن موبایلش رنگش پرید نداشت فعلا پول گوشی جدید بده 《 نه فعلا باهمین میشه کار کرد 》خنده ی زورکی زد تهیونگ کلافه از پسر روبروش گوشیشو از جیبش دراورد و از اتاق خارج شود هوسوک با یه معذرت خواهی دنبالش رفت 《کجا میرید قربان》《الان برمیگردم حواست بهش باشه تا بیام نزار بره》 بعداز حدود ۱ ساعت برگشت با یکدست لباس و گوشی نو وارد اتاق شود نزدیک پسر که خوابیده بود شود و هوسوک رو مبل با تبلت مشغول کار کردن . تهیونگ محو زیبایی پسر شده بود ناخداگاه دستش و بالا بورد و داخل موهای پسر کرد و نوازش وار تکون داد از نرمیه موهاش انگشتاش ذوق ذوق میکردن با گرفتن دستش توسط هوسوک گرفته شود با کشیده شدنش به بیرون از اتاق بخودش اومد《چیکار میکنی تهیونگ معلومه؟ میخوای بخاطر تعرض ازت شکایت کنه؟ چته تو از وقتی تصادف کردیم یه جوری شدی》《هوسوک عشق در نگاه اول بهش اعتقاد داری؟ 》با شنیدن حرف تهیونگ چشماش از خشم به دلسوزی و غم تبدیل شود میدونست پسر روبروش همجنسگراست ولی بخاطر خانواده اش مدل دیگه ای زندگی میکنه دستشو رو شونه اش گذاشت و محکم سمت اغوشش کشید پسر روبروش الان در اسیب پذیرترین حالتش بود میفهمید درک میکرد با دست کشیدن پشت سرش 《اره قوربونت برم اعتقاد دارم هرچی تو بهش اعتقاد و باور داری منم دارم پسرم عاشق شده؟ عزیزم میدونم الان چه حسی داری ولی توکه نمیدونی اون پسرم از تو خوشش میاد یا نه پس نباید بهش دست بزنی . میدونم سخته ولی باید قبول کنیم من و تو هیچوقت نمیتونیم با عشق زندگی کنیم》با هق هق پسر در اغوشش محکمتر بغلش کرد و کمرشو ماساژ داد چند دقیقه اد امه داد با تموم شدن هق هق پسر از بغل خودش بیرون اوردش رو صندلی نشوندش 《بزار برم اب بگیرم بیام اینجا بشین خوب؟》 با تکون دادن سر هوسوک رفت . دلش طاقت نیاورد که دور از پسر باشه بلند شد وارد اتاق شود با دیدن نیم خیز شدن پسر برای بلند شدن سریع سمتش رفت 《چ چیزی میخوای؟ جاییت درد میکنه؟ میخوای دکترو صدا کنم؟》جونگکوک با لبخند به پسر کیوت روبروش نگاه کرد معلوم بود گریه کرده دستشو رو موهاش کشید بهم زد《 نه میخواستم پاشم تکیه بدم همین نگران نشو خوب؟ من هیچیم نیست مثلا مدیر شرکتیا پسره گنده》با اتمام حرفش تهیونگ لبخند مستطیلیشو زد که تا حالا کمتر کسی دیده بود جونگکوک دلش ضعف رفت دلش میخواست بپره لباشو ببوسه ولی انگشتر دست پسر بهش فهموند اون ادم کسی و داره 《اینا چیه؟》《برات لباس خریدم و گوشی 》《سایزمنو از کجا میدونستی؟》《نمیدونستم فقط به فروشنده گفتم ورزشکاره بازوهاش بزرگه ان خودش داد》جونگکوک خندید از طرز حرف زدن پسر روبروش .《لازم نبود زحمت بکشی ممنونم》تهیونگ با خجالت سرشو پایین گرفت اروم گفت《خواهش میکنم》《گوشیتو جابجا کن شماره من داخلش هست اگر کاری داشتی یا چیزی لازم داشتی بهم بگو》جونگکوک سری تکون داد و باز تشکر کرد با زنگ خوردن گوشی تهیونگ مکالمشون قطع شود با اومدن هوسوک و دیدن تهیونگ درحال مکالمه و چهره درهم متوجه شود پشت تلفن پدرشه دیگه نمیتونستن بیشتراز این اونجا باشن برای جفتشون خوب نبود.
《خوب اقای جئون شماره من رو دارید پس اگر مشکلی بود یا کاری داشتید با من درتماس باشید ما با اجازه باید بریم》با گرفتن دست پسر و بیرون کشیدنش سریعتر پروسه خداحافظی رو کوتاه کرد 《نمیشه تهیونگ خودتم خوب میدونی بیشتراز این اینجا موندن بصلاح هیچکدوممون نیست باشه؟ بریم قوربونت برم 》

《خوب اقای جئون شماره من رو دارید پس اگر مشکلی بود یا کاری داشتید با من درتماس باشید ما با اجازه باید بریم》با گرفتن دست پسر و بیرون کشیدنش سریعتر پروسه خداحافظی رو کوتاه کرد 《نمیشه تهیونگ خودتم خوب میدونی بیشتراز این اینجا موندن بصلاح هیچکدوممون نی...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
عشق در نگاه اولWhere stories live. Discover now