با رسیدن دم درب رستورانی که کوک رزرو کرده بود جفتی از ماشین پیاده شودن با دیدن اینکه جیمین و هوسوک تو رستورانن خندیدن با نزدیک شدن به میز جیمین با دلتنگی پرید بغل کوک
《اخ داداش گلم دلم برات تنگ شده بود لااقل خبر میدادی میومدم فرودگاه 》
با بیرون اومدن از بغل جیمین سلامی به هوسوک کردو دست داد 《بزار اول بشینم》
《باشه بشین ایش انگار من نمیزارم بشینه 》
تهیونگ به هوسوک سلام کرد و کنارش نشست
《خوب جونگکوک شی تعریف کن چیکارا کردی اوازه ات که تو دانشگاه پر شده بود پسر جذاب و مغرور خرخون》
《جدا هوسوکی؟ داداشمو اینجوری میشناختن ؟ جذاب مغرور پوف خرخونش درسته بقیه اش هندونه است 》
با تموم شدن حرف حیمین همگی زدن زیر خنده
《ااا هیونگ من جذاب نیستم؟》
《نه نیستی ؟》
《واقعا من داداشتما اگر من زشتم توام زشتی》
《اره راست میگی چون من جذابم توام بیاید باشی ناچارن 》
همه زدن زیر خنده
تا شب همه میخندیدن کوک خوشحال بود دوست پسرش از ته دل میخنده مخصوصا خاطرهای خنده دارشو میگفت که روحیه اش عوض بشه با تموم شدن غذا از هم خدافظی کردن و همگی سوار ماشینهاز خودشون شدن
《عزیزم میای یه ذره پیاده روی کنیم؟》
《اره حتما میچسبه هوا خیلی خوبه》
بسمت پارک رفتن .
درحال پیاده روی دوک دست ته رو گرفت و راه میرفتن
《هیونگ میشه بهم بگی در نبود من چخبرهایی شده که من نمیدونم؟》
تهیونگ به کوک نگاه کرد یعنی باید همه چیزو الان میگفت ؟ چراکه نه الان حالش خوب بود یه نفس عمیق کشید
《تمام سهام مامان و بابامو ازشون گرفتم الان مالک اصلی شرکت منم 》
《جدا؟ هیییی چجوری گرفتی اونا خودشون نمیدادن》
《اره درست میگی نمیدادن خوب از جفتشون مدرک جمع کردم چون میدونستم شرکت خیلی براشون مهمه تهدید کردم که افشا میکنم اوناهم با رضایت سهامشون و دادن به من》
با ایستادن کوک نگاه سوالی بهش کرد
《واااووو ته واقعا اینکارو کردی؟ یعنی منظورم اینه شهامتتو جمع کردی یعنی واااو نمیدونم چی بگم بهت افتخار میکنم که تونستی حقتو بگیری پس دوست پسر من مالک بزرگ کمپانیه اوووو به به پس من احتیاج نیست پس انداز کنم و برم سر کار 》
تهیونگ باذوق به پسر نگاه کرد توقع نداشت کوک حمایتش کنه پس با تمام قدرت خندید رو ابرا بود
《خوب دوست پسر پر قدرت و پولدار من دیگه چخبرهایی مونده》
《اووومن فکر کنم هیچی میتونیم به ارزومون برسیم بریم فرانسه باهم ازدواج کنیم و تو تا اخر عمرت بشی همسر من 》
《تا اخر عمر؟》
تهیونگ با شک جواب داد
《خو..خوب اره البته اگر هنوز تو بخوای ؟》
《منکه میخوام ولی الان که تو موقعیتت خوب شده میخوای یه مدت صبر کنی بعدش ...》
با بوسیدن لبهاش حرفش نصفه موند
《من اگر بگردم مثل تو کجا میخوام پیدا کنم تازه مگه نشنیدی هوسوک چی گفت پسر جذاب مغرور اگر دیر بجنبم از دستم میپری 》
کوک پسرو بغل کرد بغل گوشش زمزمه کرد
《کجا میتونم مثل تو پیدا کنم اخه من عاشق توام 》
《منم عاشقتم 》
زیر نور ماه همدیگه رو بوسیدن .
یکهفته بعد
جونگکوک تو شرکت تهیونگ مشغول کار شود قرار شود یکمدت زیر دست هوسوک باشه تا کارهارو یاد بگیره تو همین سمت مشاور تهیونگ بمونه تا حجم کار هوسوک کمتر بشه و بعداز کاراموزی یکماه با تهیونگ برن فرانسه و تو یکی از کلیساهای معروف یه عروسیه کوچک ۴ نفره بگیرن و برگردن.
روز عروسی
《کوک میگم من خوبم؟ 》
《اره من چطور؟》
《صبر کن پاپیونتو درست کنم. الان خوب شود 》
《بریم هیونگ؟》
《هی کوک استرس دارم 》
《نگران نباش هیونگ هوسوک عاشقته همه چیز درست میشه 》
《مطمعنی؟》
《اره بهت قول میدم الان بریم منتظرمونن دیر بریم میزارن میرنااا》
جیمین با خنده مشتی به بازوی پسر زد
《بریم مسخره فکردی میرن عقیمشون میکنم》
جفتشون با خنده از اتاق بیرون رفتن
دست همو گرفتن بسمت محراب رفتن دوپسر با استرس به اونا نگاه میکردن با نزدیک شدن بهشون دستای همو ول کردن سمت همسرای خودشون رفتن
بعداز خوندن و تکرار کردن حرفای کشیش با بوسه ی پایانی مهر ازدواج و تکمیل کردن با خروج از کلیسا رسما ماه عسلشون شروع شد.
《هیونگ از اینجا راه ما جدا میشه تا هفته ی اینده خدافظ قراره بهم زنگ نزنیم مگر شرایط اضطراری درسته؟》
《ایییش باشه بابا انگار من از خدامه بریم شوهری ول کن این دوتا رو 》
با خنده ی جمع از هم خدافظی کردن .
کوک دست ته رو کشید سمت ماشین سوار که شدن
《خوب کجا بریم؟》
《کجا بریم ؟! خوب معلومه دیگه هیونگ هتل این پرسیدن داره دستتو بده 》
با گرفتن دست پسر و گذاشتنش رو عضوش لب زد
《ببین از وقتی تو رو تو محراب دیده بلند شده داره میکشتم بنظرت بجز هتل جای دیگه میتونیم بریم ؟》
تهیونگ با حس کردن عضو سخت شده ی پسر بلند خندید و با دست روش کشید که صدای ناله ی کوک بلند شد
🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞
《اه ته نکن تحملشو ندارممم اه 》
پسر که با لذت به بیقراری همسرش نگاه میکرد بازم بکارش ادامه داد و تو یه لحظه زیپ شلور و دکمه اشو باز کرد عضو پسرو بیرون اورد
《هیسسسس ته ته ن...نکن اه هیسسس هی چیکار میکنی ما جلوی کلیساییم》
تهیونگ همونجور که با سر عضو پسر بازی میکرد شونه ای بالا انداخت《 خوب همینجا خطبه رو خوند ما الان در محضر خدا زوجیم پس کارمون گناه حساب نمیشه》 برای اینکه پسر نتونه اعتراضی کنه سریع عضوشو داخل دهنش کرد
《ته ایی.... اهههه فاک ته فاکک ححداقل بزارر بریم یه اه فاک جای خلوت اه 》
با تند شدن حرکت سر پسر کوک دیگه نتونست تحمل بکنه کمرشو بلند کرد شلوارشو تا نصفه کشید پایین و دستشو رو سر پسر گذاشت و خودش تو دهن پسر میکوبید
《پسر خوب اه کارتو بلدی... اه فاک ت..ته من دا...دارم میام بلند شو 》
با بلند نشدن پسر مجبورا تو دهنش خالی شود
چشاش از لذت بسته شوده بود تهیونگ کام پسرو قورت داد دستمال برداشت صورت خودش و عضو پسرو تمیز کرد کمکش کرد شلوارشو بپوشه
《هیی خوبی؟ 》
《فااک ته عالی بود فکر کنم فیتیش سکس تو خیابون گرفتم 》
با خندیدن جفتشون تهیونگ خودشو تو اینه درست کرد
《خوبه پس بریم بگردیم مشکلت حل شود 》
کوک با تعجب پسرو نگاه کرد
《بخاطر اینکه بگردیم بوجاب رفتی؟ 》
《اره پس چی برای گردش کونم میدادم اینکه کاری نبود》
《جدی میگی؟》
《اره چیه مگه؟》
《پس من کون میخوام برگرد》
تهیونگ با صورت پوکر پسرو نگاه کرد
《واقعا؟؟؟؟》
《نه خوب خواستم شانسمو امتحان کنم کجا بریم عزیزم؟》
تهیونگ با خنده گفت 《برج ایفل》
پایان
ممنون که تا اینجا خوندید خوشحال میشم نظرات یا انتقاداتتون و بخونم
DU LIEST GERADE
عشق در نگاه اول
Romantikتهیونگ پسری که رباتیک وار زندگی میکنه و تو خانواده ی محدود ودیکتاتوری بزرگ شده که از شانس با پسری تصادف میکنه که تو یک نگاه عاشق میشه اگه راستشو بگی پول و بهت میدم ؟ تو گی ؟ ژانر :رمانس ، بی ال ، فول اسمات #کوکوی #bts این فیک مناسب هر...
