بعداز چند هفته از اون حادثه تهیونگ بهونه گیر و گوشه گیر تر شده بود سر هر موضوع کوچک دعوا راه میانداخت و با کارمندا دعوا میکرد همه اش ذهن و قلبش پیش پسر مو ابریشمیه چشم کهکشانی مونده بود و ارزو میکرد کاش یکبار دیگه ببینتش که این قلب لعنتیش درد نگیره.
《تهیونگ یه پسره است اصرار داره تورو ببینه و فقط با تو صحبت کنه چیکار کنم؟ 》
《کی هست این پسره ؟ 》《نمیدونم از وضع ظاهریش مشخصه وضع خوبیم نداره الان یکهفته است هی میاد اینجا 》
《میشناسیش؟》《 نه فامیلیش اشنا هست ولی چیزی یادم نمیاد》
چیه فامیلیش ؟
《 جئون 》
با شدت سرش و بالا اورد《 جئون ؟ همونکه باهاش تصادف کردیم؟ بگو بیاد زودباش》
هول شده بود دلش بهم میپیچید ضربان قلبش بالا رفته بود و تند تند نفس میکشید.
با صدای در بخودش اومد و مثل همیشه نقاب به صورت زد با بفرمایید در باز شد پسر تو چهارچوب در ظاهر شود با دیدن پسر کل بدنش شود قلب و ضربان زدن دلتنگ اون چهره بود با نگاهش رفع دلتنگی میکرد با نگاهش میبوسید بغل میکرد .
ولی اینجا شرکته باید نقاب به صورت بزنه.
《میخواستید منو ببینید میشنوم》
《سلام قربان من جونگکوک جئون هستم》 تعظیم کرد
《راستش نمیخواستم مزاحم شما بشم و اگر برادرمن بدونه اینجام دعوای بدی میکنه 》
《خوب من چه کمکی میتونم بکنم؟》
جونگکوک سرش پایین بود از خجالت روش نمیشود بگه غرورش اجازه نمیداد
با کلی درگیری سرشو بالا اورد که صحبت کنه که صدای در وبعد باز شدنش توسط منشی مدیر سرشو کلافه زیرانداخت
تهیونگ متوجه حال پسر شود
《اقای جئون لطفا بفرمایید اقای جانگ مشاور من هستن میشنوم》
جونگکوک سرش و با خجالت بالا اورد و به صورت جانگ نگاه کرد پسره زیبایی بود واقعا اگر جیمین میدیدش عاشقش میشود با گرفتن نگاهش و چشم دوختن به پسر پشت میز گفت
《میخواستم پول قرض بگیرم؟》
《چقدر؟》
هدسوک تا اومد حرف بزنه تهیونگ وسط حرفش اومد مشخص بود پسر روبروش خودشو مجبور کرده بیاد تا اینو بگه
جونگکوک لبهاشو تو دهنش گرفت چشماشو محکم رو هم فشار داد فشار عصبی زیادی و تحمل میکرد
تهیونگ از پشت میز بلند شد روبروی پسر نشست معذب بودن پسر کوچکترو میدید
《اقای جئون من قوانین خاص خودمو دارم من مشکلی با پرداخت پول ندارم ولی شرط دارم》
پسرکوچکتر با چشمای منتظر به صورت رئیس نگاه میکرد .
تهیونگ تو دلش قربون صدقه ی چشمای قشنگش میرفت گلوشو صاف کرد
《شما هر جا بری برای قرض بدهی یه مدت تعیین میکنن برای پرداخت پول که سر تایم اون باید با سودش پرداخت کنید واگر هم نتونید داستانهای پشتشو میدونید درسته؟》
《بله ولی من قول شرف میدم پولتونو پس بدم اقای کیم من..》
《صبر کن اجازه بده صحبت من تموم بشه》
《ببخشید》
پاهاش و رو پاش انداخت 《خوب داشتم میگفتم ولی من پولی که قرض میدم و پس نمیگیرم 》
جونگکوک سوالی به پسر و منشیش نگاه کرد 《پس یعنی من باید در قبال پول کاری انجام بدم ؟》
《افرین پسر باهوشی هستی بله شرط پول قرض دادنهای من همینه که چندتا سوال میپرسم اگر راستشو گفتی پول و تحویل میگیری اگر دروغ بشنوم نمیدم اوکی؟》
جونگکوک لبخندی زد تو ذهنش به اسون بودن اینکار خندید واقعا راست میگفتن رئیس کیم یه شخص خاص بود با اخلاق خاص و قیافه ی خاص
《چشم شما هرچی دوست دارید بپرسید من راستش و میگم》
《اوکی پس سوال اول پول و برای کی میخوای؟》
《برادرم》
《و چرا؟》
《بخاطر من کلی بدهی بالا اورده در بدر دنبالشن هیچکدوم از کارهای پاره وقتمون جوابگوی بدهیش نمیشه》
《کلا چقدر بدهی داره؟》
《کلا یعنی کل بدهیاش ؟ یا مبلغی که من احتیاج دارم؟》
《هم کل بدهیش هم مبلغی که میخوای.》
با لذت به پسر روبروش نگاه میکرد دلبریهاش کلافه اش کرده بود
《به من که درست نمیگه ولی چند وقت پیش تو دفترچه اش دیدم زده بود کل بدهی ۱۰۰ میلیون ولی برای الان من ۱۰ میلیون میخوام از شما قرض بگیرم》
《خوب چرا کلشو نمیگیری؟》
《برای ماه بعد میتونم چندتا پاره وقت دیگه جور کنم بهش کمک کنم پس احتیاجی نیست این مبلغم من به شما پس میدم ولی اگر اجازه بدید هر ماه خورد خورد بریزم》
《اوکی پس من ۱۰ میلیون بهت پول میدم واما سوال اخر 》
《تو گی؟》
جونگکوک با طرح سوال اب دهنش تو گلوش پرید و بشدت سرفه کرد
نمیدونست چی بگه استرس گرفته بود اگر راستشو میگفت پسر بدش میومد چی ؟ اگر بگه به امثال تو پول نمیدم چی؟ چیکار کنم؟ گفت دروغ نگو خدایا کمکم کن هرچی باداباد من راستشو میگم
《بله من گیم اگر نمیخوایید به یه همجنس گرا کمک کنید درک میکنم ... 》
《اقای جانگ پول و براشون واریز کنید》
جونگکوک با تعجب به لبخند پسر بزرگتر نگاه کرد
《گفتم راستشو بگی کمک میکنم گرایشت مسعله ای نیست که خجالت بکشی 》
جونگکوک با حرف پسر دلش گرم شود و رو زمین رو زانوهاش نشست و تعظیم کرد
《خیلی ممنون قربان خیلی ممنونم 》 گریه کرد
تهیونگ از جاش بلند شد تحمل گریه ی عشق اول واخرشو نداشت بلندش کرد و بغلش کرد بوی ادکلن ارزون قیمت خوشبوشو وارد ریهاش کرد با دستهاش موهای پشت سر شو نوازش کرد برای رفع دلتنگی خودش بغض داشت این پسر چی میشود مال خودش میشود مال خود خودش
با کنار رفتن پسر بخودش اومد سرفه ی مصلحتی کرد 《با اقای جانگ برو ایشون کارهات و انجام میدن موفق باشی درساتم خوب بخون نمیخواد چندتا کار پاره وقت بگیری از پا دربیای بیا اینجا استخدام شو یک کار انجام بده حالا برو 》
جونگکوک بعداز کلی تشکر از جانگ و کیم از در بیرون رفت .هوسوکم با چشم غره به تهیونگ با پسر بسمت قسمت مالی رفت .
بدنش هنوز بوی عطر تن پسرو میداددستاش بوی موهاشو میداد رو صندلی ولو شود غرق در خیال.
YOU ARE READING
عشق در نگاه اول
Romanceتهیونگ پسری که رباتیک وار زندگی میکنه و تو خانواده ی محدود ودیکتاتوری بزرگ شده که از شانس با پسری تصادف میکنه که تو یک نگاه عاشق میشه اگه راستشو بگی پول و بهت میدم ؟ تو گی ؟ ژانر :رمانس ، بی ال ، فول اسمات #کوکوی #bts این فیک مناسب هر...
