a grain of sand - ¹⁷

200 26 8
                                    

هواپیما ساعت دوازده به بانکوک تایلند فرود اومد .
تعداد زیادی از مدل های لووی ویتون از هواپیمای شخصی همراه با فلیکس و بومگیو از هواپیما خارج شدن .

کلی خبر نگار در راه همه‌ی این مدل ها اومده بود و زیر چند دقیقه خبرشون تو کل فضای مجازی پیچ خورد .

از فرودگاه بیرون شد و داخل ماشین نشستن ، فلیکس همراه دو سه تا مدل  صندلی آخر نشستن و بومگیو همراه دوسه تا مدل های دیگه جلو نشست .

تو راه بودن که فلیکس یهو تیر شدیدی به قلبش وارد شد که همین باعث شد آخی بگه و دستشو روی سینش بزاره .

بومگیو سریع با ترس عقب نگاه کرد و گفت : حالت خوبه فلیکس ؟ باید بریم بیمارستان .

- من خوبم نیازی نیست .
همین و گفت بعد دوباره قلبش تیر کشید اما این دفه بیشتر .

بومگیو به راننده گفت تا سریع سمت بیمارستان بره .

وقتی به بیمارستان رسید هر دو پایین شدن و وارد بیمارستان شدن .
فلیکس سریع سمت بخش آجل بردن .

بومگیو با نگرانی پشت در منتظر. موند تا درمورد حال فلیکس بهش خیری بدن .

چند دقیقه بعد دکتر از داخل اتاق اومد بیرون و بومگیو سریع سمت دکتر رفت .

شروع کرد به انگلیسی حذف زدن :
- آقای دکتر ببخشید ، حال فلیکس چطوره ؟

دکتر عینکشو از چشم هاش در آورد و کنار بومگیو ایستاد :

- بهش آرام بخش تزریق کردیم و قرص دادیم ، الان حالش خوبه اما برای فعلا .. ایشون نیاز به پیوند قلب دارن این و می‌دونستید ؟

بومگیو آب دهنش و قورت داد و اجازه ریختن به اشکش از گوشه چشمش داد و گفت :

- بله آقای دکتر .. متوجه ام .

دکتر بعد از گفتن اینکه می‌تونه بره کنار فلیکس ، از کنار بومگیو رفت و بومگیو هم سریع سمت اتاق کنار فلیکس رفت .

بومگیو وقتی وارد اتاق شد اومد و کنار فلیکس نشست ، دست فلیکس و بین دست هاشو گرفت و موهاش و نوازش کرد .

فلیکس چشم هاشو به زور باز نگه داشته بود ، چون دارویی که بهش تزریق کرده بود خواب آور داشت .

بومگیو اشکی از چشم هاشو ریخت و بعد پایین و نگاه کرد .

- چرا گریه می‌کنی ؟

- بخواطر اینکه میترسم .. میترسم اگه بمیری و از دستت بدم فلیکس .. هر روز بیشتر و بیشتر حالت بد میشه اما به فکر خودت نیستی ، صد بار از چهار سال پیش بهت میگم باید دوباره پیوند انجام بدی اما نمیدی .

فلیکس فقط و فقط به چشم های گریون بومگیو نگاه میکرد و از درون تیکه تیکه میشد ، نباید از همون اول بومگیو رو وارد زندگیش میکرد اینطوری حداقل یه انسان دیگه عذاب نمیکشید .. اون دیگه دلیلی برای زندگی نداشت واقعا بخواطر چی داشت ادامه میداد ؟ شایدم بخواطر کسی ادامه میداد که سالها پیش ترکش کرد و رفت .

My wish "Hyunlix"Where stories live. Discover now