Chiquita - ²⁰

165 18 6
                                    


سلام بچها ..
یکم از داستان می‌ره عقب به لحظه ای که بومگیو به افتر پارتی نمیاد و به جاش می‌ره جای دیگه ای .
.
.
.

داخل ماشین نشسته بود داشت سمت اون کافه ای که مرد بهش آدرس داده بود می‌رفت .
قفل تلفون و باز کرد پیام اون مرد روی صفحه اش نمایان شد :

- کی میرسی ؟

بومگیو در جواب پیام اون مرد نوشت :

- تو راهم .. یکم دیگه میرسم .

بعد از. چند دقیقه درست کنار اون کافه کنار دریاچه رسید و از ماشین پیاده شد .

با وارد شدن به کافه دید تنها یه مرد روی صندلی کنار پنجره نشسته بود که اونم کسی نبود به جز چانگبین .

با قدم های بزرگ سمت اون میز رفت و بعد از کشیدن صندلی روی اون نشست .

مرد بزرگ تر با نگاه های سردش گفت :

- انسان یه سلامی میده .

- وقت برای این بچه بازی ها ندارم آقای دکتر ، بریم سر اصل مطلب .

- باشه .. هرجور راحتی . " پوزخند "

با بومگیو دستاش و به هم حلقه کرد و شروع کرد به حرف زدن :

به من اصلا مربوط نیست که تو و هیونجین در گذشته با هم چه مشکلی داشتین ، یا اینکه بین فلیکس و هیونجین در گذشته چی بوده ، من فقط و فقط یه چیز می‌خوام .. اونم فلیکسه .

من بهت مدارک فلیکس و میدم و تو باید فلیکس و درمان کنی ، همزمان هیونجین .. هبونجین مانع بزرگی سر راهمونه ، اون باید برداشته بشه .

مرد با خشم سمت اون پسر نگاهی انداخت و گفت :

- تو داری میگی جون کسی رو نجات بدم و در کنارش جون یکی دیگه رو بگیرم ؟
نه آقای چوی .. من دیگه گذشته رو فراموش کردم ، کاری ام به هیونجین ندارم .

بومگیو نفس عمیقی کشید و گفت :

- تو جون اونو نمیگیری .. فقط اونو راضی می‌کنی تا قلبش و به فلیکس اهدا کنه .
اینجوری هیونجین میمیره بدون اینکه کسی اونو بکشه و فلیکس هم نجات پیدا می‌کنه .

مرد از روی میز بلند شد و گفت :

- ببین آقای چوی ، قلب فلیکس هیچوقت مال تو نبوده ، هیچوقت مال تو نیست و هیچوقت مال تو نخواهد شد ، فهمیدی ؟
تو هر کاری ام که بکنی ، هر چقدر هم که تلاش کنی هیچوقت نمیتونی فلیکس و داشته باشی .. همون‌طور که من هیچوقت نتونستم هیونجین و داشته باشم .
فلیکس نیاز به پیوند قلب داره ، به روی چشم من انجام میدم تا دوباره زندگی جدیدی بهش بدم اما .. این کار و فقط زمانی انجام میدم که فلیکس و ول کنی تا دوباره برگرده به هیونجین .

مرد بعد از گفتن حرفاش از کافه بیرون شد و بومگیو رو با کلی خشم و حسادت درون تنها گذاشت .

My wish "Hyunlix"Where stories live. Discover now