Fashion Show - ¹⁸

178 26 2
                                    

این حس عجیب و غریب چی بود که بهش دست داده بود ؟
اصلا چطور می‌تونست این واقعیت داشته باشه که هوانگ سم همون عشق خودشه .. کسی که سالها پیش با کلی درد و غم ترکش کرد اونم در حالتی که بهش قول برگشتن و موندن داده بود .

قلب بی قرارش تند تند میزد جوری که انگار قصد سوراخ کردن سینه کوچیکش و داشت .. تمام بدنش عرق کرده بود و دستاش می‌لرزید ، اینا همه بخواطر چی بود ؟
چرا باید با دیدن پسری که دلیل تمام حال بدشه اینجوری واکنش نشون بده ؟
مگه قرار نبود اونو از قلب ‌بیمارش دور کنه ؟
مگه ازش متنفر نبود ؟
مگه اون پسر ترکش نکرده بود پس هنوز دلیل این حال چی بود ؟

با خوردن دست واچیراوات از عالم هپروت بیرون شد و نگاهی به مرد کنار دستش انداخت .

- واقعا خیلی شکه شدی درسته آقای لی ؟
قرار بود این یه سورپرایز باشه برای هردوتاتون .. یه زمانی شنیده بودم میکاپ آرتیست هیونجین بودی اما الان زمانه کلا تغییر کرده و خیلی چیزا عوض شده ، الان تو خودت یه مدل معروف و با استعدادی .

اشک هیونجین دم مشکش بود اما چطور می‌تونست اجازه باریدن بده اونم جلوی پسری که سالها پیش خودش ترک کرده بود و الان قطعا اون پسر ازش نفرت داشت .

بدون چاره لبخند مصنوعی زد و دستشو سمت فلیکس دراز کرد و گفت :

- خوشحالم دوباره می‌بینمت فلیکس ، زمان زیادی گذشته .

با چشم هایی که حالا سرد تر از یه قله یخ بود به چهره نسبتا گرم مرد خیره شد ، دستشو دراز کرد و گفت :

- منم خوشحالم دوباره می‌بینمتون آقای هوانگ .
حقیقتا نمی‌دونستم دورگه تایلندی باشین .

پسر بزرگتر نگاهی به اون چشم های ستاره بارون انداخت ، خوب میدونست که فلیکس داشت دروغ می‌گفت .. اون بهش گفته بود که دورگه هست اما اون پسر چرا اینو انکار کرد و دروغ گفت ؟

- حقیقتا درمورد خودم زیاد حرف نمی‌زندم نه ؟
بگذریم فلیکس .. الان برعکس من که صنعت مد و ول کردم تو یه مدل شدی ‌‌، از راه دور همیشه حواسم بود .

پسر این حرفو زد و بغضشو قورت داد و نگاهش و از اون چشم های پاک و ظریف دزدید .

ولی فلیکس هنوز هم خیره شده بود و این دفه اون به جای هیونجین بغض گلوش رو اسیر کرده بود .
یعنی اون پسر تمام این مدت ازش خبر داشت ولی هیچوقت خودشو نشون نداد ؟
هیچوقت با خودش فکر نکرد یه گوشه ای از دنیا پسری با کلی اندوه و دل تنگی با یه قلب مریض چشم به راهشه ، دریغ از یه خبر ؟

لبخندی زد و از روی مبل بلند شد و سمت واچیراوات که همزمان با اون بلند شد نگاهی کرد :

- واقعا از پذیراییتون ممنونم آقای واچیراوات هورن ، سعی میکنم در آینده جبران کنم .

My wish "Hyunlix"Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora