Part1

232 28 0
                                    

تقه ای به در اتاق خورد و زن به همراه سینی پر از میوه سمتش قدم برداشت جوری مشغول حل کردن اون سوال ریاض ی شده بود که حتی با باز شدن در اتاق سرشو بلند نکرد زن موهای نرم پسرو نوازش کرد و بوسه ای روی موهاش نشوند اون پسر بیش از اندازه خودشو تحت فشار میذاشت و بابت این موضوع کاری از دستش بر نمیومد _بهتره یه چیزی بخوری کوک نگاهشو از برگه گرفت و عینکشو روی بینیش بالافرستاد

نون مامان بعد حل این سوال یه چیزی میخورم زن با نگرانی سری تکون داد و لب زد

_کاش به یکی از دوستات میگفتی بیاد تا باهم تمرین کنین برای روحیت هم خوبه

اما زن نمیدونست که تا امروز نه کس ی خواسته و نه تونسته پاشو توی دنیای متفاوت جئون جونگکوک بذاره

_اوه نه اونطوری نمیتونم به درستی تمرکز کنم جونگکوک نگاهی به ساعت انداخت و با دیدن

ساعت لیست برنامه ریزی روزانه اش آهسته ادامه داد

_مادر بهتره که بری دارم از برنامم عقب میمونم

زن با خجالت باشه ای گفت و از اتاق بیرون رفت پس پسر بی توجه به نگرانی مادرش لیست برنامه ریزیشو برداشت و قسمت مربعی شکل رو بهروشروتیکزد تا اینجا طبق برنامه پیش رفته بود و این برای جونگکوکی که حتی زمان حمام کردنش رو هم مشخص کرده بود یه موفقیت بزرگ بحساب میومد

ده دقیقه ای وقت استراحت داشت و بعد اون باید دوباره سراغ درس خوندن میرفت اما حتی وقت استراحت هم برای جونگکوک به معنی هیچ کاری نکردن نبود از نظر اون زمان یه نفر بیشتر از اون ارزش داشت تا با هیچکاری نکردن پر بشه پس مثل همیشه مداد ساده اشو برداشت و با کشیدن خط های مختلف روی برگه خط دار زیر دستش مشغول طرح زدن ایده تو سرش شد و این تنها تفریح ده دقیقه ایه جونگکوک ۲۰ ساله تا اینجای زندگیش بود ---------------------

_محض رضای مسیح از اون تو بیا بیرون

پسر محکم تر به در کوبید و نفسشو با حرص بیرون فرستاد اما پسر با خیال راحت مشغول چک کردن صفحه اینستاگرامش بود و به کامنتهای پست جدیدش جواب میداد

_تو میتونی منتطر بمونی اما شانسای زندگیم نه _فقط به فکر کونتی باورم نمیشه! بالاخره از جاش بلند شد و پسر که در حال انفجار بود با عجله وارد اتاقک شد

به چهره اش توی آینه خیره شد و بعد شستن دستش زیر چشماشو آهسته لمس کرد تا از فیکس بودن پودر روی پوستش مطمئن بشه و بالاخره در جواب پسر ب زد

_دیک خوب ،سوراخ تنگ تنها چیزیه که تو دنیا مهمه سونگ جو نمیدونی؟ حالام گمشو بیا بیرون نمیخوام لحظه ورود ترم اولیا رو از دست بدم _میخوای به یه کوچیکتر از خودتم بدی؟ با بالم لباشو نرم کرد و ادامه داد
_شاید پشت کنکوری باشن احمق

Stupid glasses (عینک احمقانه)Where stories live. Discover now