Part 7

78 15 0
                                    

میخوای ببوسیم؟

از نزدیکی اون صدای بم زیر گوشش و نفس های گرمی که به گردنش برخورد میکرد وحشت زده سر از رو میز بلند کرد.

نگاهی به صندلی کنارش انداخت اما خبری از یونگ و سونگ جو نبود!!

با دیدن پسر با عینک روی صورتش متجب چشم هاشو مالید و نگاهی به استاد که مشغول دردس دادن بود نداخت:

_تو بودی؟

متعجب پرسید اما قبل اینکه فرصت فکر کردن و تجزیه تحلیل اتفاقات رو داشته باشه ، پسر بی توجه  تا جایی که میتونست بهش نزدیک شد و بی هوا دستشو روی کشاله رانش قرار داد.

چنگ ملایمی به قسمت داخلی رون تو پرش زد و جیمین شوکه برای متوقف کردنش مچشو توی دست گرفت:

_هی داری چیکار میکنی؟سر کلاسیم احمق!

اون چشمهای پر حرارت که انگار تازه میتونست زیباییشون رو از پشت عینک ببینه،حتی ثانیه ازش چشم بر نمیداشت!

لمس ران هاش نقطه ضعفش بود و نمیدونست پسرک از کجا اینو فهمیده...

دستای کشیده جونگکوک  آهسته بالاتر رفت و با فشار نرمی بین پاهاش لب زد:

_کسی حواسش به ما نیست، برام ناله کن پینکی!

نفس قطع شده اشو رها کرد و برای دور کردن دست پسر بیشتر تقلا کرد،حتما بعد اتفاقات اون شب همه چیزو اشتباه فهمیده بود،جئون جونگکوک  دیوونه شده بود اما از اون دیوونه تر خودش بود که داشت با لمس دستای گرم پسر بین پاهاش تحریک میشد.

مفساش به سختی بالا میومد و گونه های گر گرفته اش رو به قرمزی میرفت ،پر از خواهش به چشمای پسر خیره شد و گوشه لبش رو گزید:

_آه..تمومش کن!

پسر حرکت دستاش رو نرم ادامه داد و بی توجه به موقعیت دورشون لب زیرین الهه روبه روش رو بین لباش کشید.

ماهرانه لبای پسرو میمکید و فرنچ کیس خیس و ملایمش رو ادامه میداد:

_بهت گفتم که زود یاد میگیرم جیمین شی!



با صدای استاد وحشت زده چشم باز کرد و سر از روی میز بلند کرد.

فاک...

داشت خواب میدید؟؟

آب دهنشو با آستین لباسش پاک کرد و دست تو موهاش فرو کرد.

_شت این دیگه چی بود؟؟

زیر لب زمزمه کرد و آه کلافه ای کشید،

از لحظه بیدار شدنش یونگ با اون پوزخند مسخره روی لباش بهش زل زده بود پس با تشر زمزمه کرد:

_چته میمون؟به چی زل زدی؟



نگاهی به استاد انداخت و وقتی از امن بودن شرایط مطمئن شد با لبخند شیطون روی لباش خودشو جلو کشید:

Stupid glasses (عینک احمقانه)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon