آه خدای من باورم نمیشه
گفت و ضربه دیگه به در وارد کرد
_ بیا بیارون لعنتی حالت بده؟
پسر با گونه های سرخ شده دستشو بین پاهاش فشار میداد تا بلکه عضو نیمه تحریک شده اش آروم بگیره
طعم لبهای پسرو هنوز روی لبهاش احساس میکرد و گز گز لبهاش اونقدر خوشایند بود که احمقانه لبخند میزد
هیچوقت فکرشو نمیکرد که تجربه اولین بوسه اش با یه پسر باشه اما بی توجه به جنسیت جیمین از اون بوسه لذت برده بود
حدس میزد که پسر توی بوسیدن مهارت زیادی داشته باشه اما اون حس شیرین فراتر از تصور همیشگیش بود
اما قسمت بزرگی از وجودش از خجالت دوباره رو به رو شدن با پسر در حال مرگ بود
چطوری تو چشماش نگاه کنم؟
مثل یه هوس باز منحرف وقتی داشتم کمکش میکرد ازش خواستم ببوستم
تقه دیگه ای به در خورد و تو جاش پرید
_بیا بیرون وگرنه درو میشکونم احمق!مگه عقب مونده ای این کارا چیه؟
آهسته درو باز کرد و به محض دیدن دوباره پسر نگاهش به لبهای قرمز و ورم کرده اش افتاد
"خدایا کمک"
_چت شد یهو؟
_هیچی فقط میخوام برم خونه
جیمین دست به کمر ایستاده بود و طلبکارانه لب زد
_شاید باورت نشه اما برای رفتن به خونه باید تاکسی سوار شی نه که نیم ساعت خودتو این تو حبس کنی
سر پایین انداخت و در سکوت با پسر موافقت کرد
_میرسونمت خونه
با شنیدن جمله ملایم پسر سر بلند کرد و دوباره غرق اون چشمای کشیده شد
جیمین با دیدن نگاه سرگردون پسر عذاب وجدان گرفته بود نباید اون بچه رو میبوسید ،باید عاقلانه تر رفتار میکرد اما چطور میتونست وسوسه عجیبشو برای بوسیدن اون لبای دست نخورده کنترل کنه!
_میرم بیرون تا بیای
گفت و بدون حرف دیگه ای از اتاقک کوچیک بیرون رفت.
-----------------
با دستایی که بهم گره شده بود نگاهی به اطراف انداخت و چشم چرخوند تا پسرو پیدا کنه
صدای بوق باعث شد تا بچرخه و پسر که روی موتور نشته ببینه
اون موتور داشت؟
_یالا دیگه
آهسته جلو اومد و با نگاه گنگش به پسر نتظر موند
_میشه عینکتو بزنی؟؟حس میکنم نمیبینیم!
_میبینم!
گیج و معصومانه باصدای آهسته جواب داد