Part14

88 17 3
                                    

_کوک تو اینجا چیکار میکنی؟

توجه همه به فرد جدیدی که اونوقت شب رو به روشون ظاهر شده بود جلب شد و این جیمین بود که بیشتر از همه از دیدن خرگوشش تعجب میکرد.

پسر با نگاهی که تا به اون لحظه روی جیمین مونده بود به پسر با موهای نقره ای چشم دوخت!

هیکل تقریبا ورزیده و اون چهره جذاب...

پس به اون باخته بود!

قبل از رسیدن کلمات زیادی رو کنار هم میچید تا به زبونشون بیاره اما حالا؟

میخواست حرف بزنه اما انگار تمام شهامتش با دیدن اونها کنار همدیگه از بین رفته بود...

اون در مقابل تمام آدم های رو به روش چیزی جز یه پسربچه بی دست و پا نبود و با وجود غم سنگین تو وجودش دلش نمیخواست تا پسر مو صورتی رو به روش رو خجالت زده کنه.

خودش هم میدونست که جیمین بارها بهش گفته که میخواد به خودشون یه فرصت بده و حالا با اومدن کای طبیعی بود که انتخاب اصلی پسر کسی باشه که از همه لحاظ از اون بهتره!

نگاهی به یونگی تنها فرد آشنای جمع انداخت و با دیدن نگاه آروم و مطمئنش حالا میتونست راحت تر افکارش رو جهت بده ...

اومدنش به اینجا اشتباه بود و انتظار از اون پسر اشتباه تر!

نگاه آخری به جیمین انداخت و بعد  با قدم های تند سعی کرد از اونجا دور شه.

جیمین با دور شدن پسر بلافاصله کای رو کنار زد و پشت سرش قدم تند کرد ،خودش رو بهش رسوند و دستش رو سمت خودش کشید:

_هی کجا میری!

احمقانه بود اما با لمس انگشتهای پسر روی دستش بغض توی گلوش فشرده شد و به شدت دستش رو کشید و جیمین دو قدم به عقب حرکت کرد .

پسر حتی نمیتونست تصور کنه جونگکوک پشت خط بوده گیج و گنگ به دنبال دلیلی برای رفتارهای احمقانه اش میگشت،برای بار دوم دست پسرو گرفت و سعی کرد اونو سمت خودش برگردونه:

_باتوام کجا میری؟

پسر قصد چرخیدن نداشت پس این جیمین بود که راه رو چرخید و رو به روش قرار گرفت.

با دیدن سری که کج شده تا باهاش چشم تو چشم نشه کلافه دستشو روی صورت پسر گذاشت و سعی کرد اونو سمت خودش برگردونه اما جونگکوک قدمی به عقب برداشت و دست جیمین رو دوباره پس زد:

_بهم دست نزن دروغگوی عوضی!

دست جیمین پایین افتاد و با چشمهای گرد شده به پسر خیره شد و بعد جوریکه انگار به خودش اومده باشه دوباره جلو رفت و با صدای تقریبا بلندی دستور داد:

_بهتره همین الان بگی اینجا چه غلطی میکنی و دلیل این رفتارای مسخره ات چیه؟

جونگکوک بغض مسخره اش رو پس زد و از حس عطر غریبه ای روی تن پسر پر از حرص خندید.

Stupid glasses (عینک احمقانه)Where stories live. Discover now