part 23

150 41 12
                                    

نویسنده " به به ببینین کی اومدههه، خیلی نالشفن واقعا چون امسال درسام سنگینه و سال اخرمه و قرار‌کنکور بدم خیلی کم میتونم سمت گوشی بیام ولی نگران ماشین امتحانام تموم شد و قراره زود زود آپ کنم پس ووت و کامنت از این فیک و فیک های دیگه یادتون نره دوستتون دارم خیلی زیاد بریم سراغ پارت جدید♥️"
............................................
مینهو و سونگمین و چان به عمارت جکسون رسیدن و با رد کردن بادیگاردا وارد عمارت جکسون شدن و مینهو داد زد"جکسونننننننن...جکسوننننننننن...کدوم گوری هستی بیا همینجااااااااا"
جکسون همراه با چرین و رزی که ماسک مخصوص خودش رو که به  روی صورتش داشت پایین آمدن و جکسون اسلحش رو به سمت مینهو گرفت و گفت: چته داد میزنی و چرا هیچکس بدون اینکه به اون بادیگارد های بی صاحب من یه اطلاع بده که کی اومده عین گوسفند میان داخل عمارتم انگار مثلا اینجا طویله هست"
مینهو اسلحه جکسون رو در‌عرض یک دقیقه به زمین انداخت و اسلحه خودش رو به سر جکسون نشونه گرفت و گفت: اومدم به کشتنت"
رز و چرین اسلحه هاشون رو درآوردن و سونگمین و چان هم اینکارو کردن و به مقابل همیدگه نشونه گرفتن، جکسون پوزخندی زد و گفت: بکشیم؟هوم:
مینهو: بهت گفته بودم به از خط قرمزهای من رد نشو...به عمارتم حمله کردی هیچ و به جیسونگم شلیک کردی"
جکسون چشماش گرد شد و گفت: چی؟ وایسا وایسا...من نکردن که"
مینهو داد زد"دروغ‌ نگو عوضییییی"
چرین: جکسون اینکارو نکرده"
مینهو به سمت چرین برگشت و گفت: تو خفه یا تو نیستم"
بازم به جکسون نگاه کرد و گفت" اجازه نمیدم جیسونگ رو هم مثل ویکتوریا ازم دور کنی جکسون...اجازه نمیدممممم"
جکسون با چشمای پر از نفرت به مینهو خیره شد و گفت: اسم ویکتوریا پیس اون پسره هرزه نیار"
مینهو اسلحش رو به سقف شلیک کرد و از یقه جکسون گرفت و گفت: چی گفتی؟ یه بار دیگه بگو"
جکسون "پسره هرزه"
مینهو با اسلحش درست به جای نزدیک قلب جکسون هدف گرفت و گلوله ای وارد کرد و گفت: بازم بگو تا از سرت شلیک کنم"
رز و چرسن خواستن کاری کنن که سونگمین گفت: فکر نکنم خانوما"
چان همونجوری که اسلحش رو به چرین هدف گرفته بود گفت" حیف اون همه خاطره های و زحمت هایی کا اون زمانا پیش خودمون نگه داشتیم و بهت کلی آموزش دادیم و یه پار مرد شدی ولی با کارات مخصوصا با وارد شدن به باند جکسون همه چیز رو خراب کردی"
چرین پوزخندی زد و گفت: پشیمون نیستم...بازم باشه بازم همون کارارو میکنم"
چان: معلومه از ریخت و قیامت"
مینهو جکسون رو به زمین هل داد و بازم به پاش شلیک کرد و گفت: بازم اگه به عمارت من یا به جیسونگ من دستت بخوره یا شلیک کنی من میدونم و تو...بریم"
با رفتن مینهو سونگمین و چان هم پشت سرش راه افتاد و عمارت جکسون رو ترک کردن و جکسون درحالی که از زخمای گرفته بود پوزخندی زد و گفت: لعنتی"
...................................
فلیکس" خوبی جیسونگی؟"
جیسونگ: خوبم فلیکس به خدا نیاز نیست به این همه گریه"
فلیکس بازم دیت جیسونگ رو گرفت و گفت" خیلی‌نگرانمون کردی...ترسیدیم از دستت بدیم"
جیسونگ: عههه از این حرفت نزن تازه شم چرا باید از دستم بدین ها؟ یه زخم معمولیه یه چندر روز طول میکشه تا درست شه...هعی ای کاش زود مرخص شم"
جونگین: گوه نخور باید کامل درست شی بعد مرخص شی"
فلیکس: واقعا از جکسون پدصگ متنفرمممم چرا از زمین محو و نابود نمیشه همراه با اون باندش؟"
جونگین: خدا از دهنت بشنوه و فردا بیدار شیم ببینیم که محو و نابود شدن"
جیسونگ گفت: نمیشن از قدیم گفتن به آدم های بد هیچی نمیشه"
فلیکس: سخت خوبی بود"
جیسونگ گفت: بچه ها...من میخوام به موضوعی رو بهتون بگم و .."
با باز شدن در اتاق بیمارستان و با وارد شدم حرفش قطع شد و با دیدن مینهو و جنی همراه با یه مرد شونه های ادامه حرفش رو خورد و مینهو گفت: خوبی؟"
جیسونگ سری تکون داد و گفت: خوبم نگران نباش"
مینهو: بزار معرفی کنم...این دوتا یکی از بهترین دوستای صمیمی من هستن...جنی و سان...و اینم دوست پسرم جیسونگ هست"
جنی" از آشنایی خوشبختم جیسونگ، از اتفاقی که برات پیش اومد خیلی متاسفم الان خوبی دیگه؟"
جیسونگ سری تکون داد و گفت "خوبم ممنونم"
سان: از آشنایی خوشبختم جیسونگ و از  خودت مراقب کن...واقعا با شنیدن خطرات خیلی ناراحت شدم"
جیسونگ لبخندی زد و گفت، همچین و  باشه حتما"
مینهو از دست جیسونگ گرفت و بوسه ای به پیشونی سر جیسونگ زد و گفت: الان میام باشه؟ کمی با جنی و سان حرف دارم"
جیسونگ سری تکون داد و گفت"باسه راحت باش من فعلا با فلیکس و جونگینم"
بعد از رفتن اون سه تا، فلیکس برگشت و گفت: دوستانم مثل خودش خفنن...چی میخواستی بگی جیسونگ؟"
جیسونگ: من ها...خوب راستش...منصرف شدم"
جونگین: منصرف شدی؟ چرا؟ بگو دیگه.
جیسونگ نفس عمیقی کشید و گفت: راستش...من یه هفته قبل...یا شایدم دو هفته یادم نیست...یه عکس از کمد جیسونگ پیدا کردم...یه عکس قدیمی یه دختر و مینهو بود...که روش نوشته بود ویکتوریا...و نمیدونم ویکتوریا کیه"
فلیکس: ویکتوریا؟
جیسونگ سری تکون داد و گفت: آره و بخاطر اون من و مینهو چند روز باهم سرد شدیم"
جونگین: چرا از خودش نمیپرسی؟ مطمئن بهت راستش رو میگه فقط تو زمان درست ازش بپرس که اعصابش خورد نیست"
جیسونگ" مطمئن نیستم...میترسم"
فلیکس از دستای جیسونگ گرفت و گفت: من و ببین...ترسی نداره که بلاخره تو دوست پسرش هستی و حق داری بدونی ویکتوریا کی هست...به قول جونگین تو زمونی که اعصابش خورد نیست بپرس ک مطمئن بهت میگه"
جیسونگ: باشه...سعیم رو میکنم"
.......................
شب شده بود و جیسونگ هنوزم تو بیمارستان بود قرار بود فردا عصر مرخص بشه و جیسونگ تو اتاق تنها بود درحالی که داشت به تلوزیون نگاه میکرد در اتاقش باز شد و مینهو به داخل اومد و گفت: خوبی؟ درد که نداری؟"
جیسونگ گفت: من خوبم نگران نباشین واقعا میگم"
مینهو کنار تخت پیش جیسونگ نشست و گفت: باور کنم؟"
جیسونگ سری تکون داد و با یه یاد آوردن حرفای دوستاش گفت: مینهو...میشه ازت یه چیزی بپرسم؟ ولی راستش رو بگو چون حق دارم بدونم"
مینهو ابرویی بالا انداخت و گفت: چیه عزیزم بگو"
جیسونگ قلبش زود زود میزد و نگران این بود که نکنه بازم با همیدگه سر شدن تمام جرعتش رو جمع کرد و گفت: من به عنوان دوست پسرت...میخوام بدونم...ویکتوریا کیه"
لبخند مینهو محو شد و سکوت کرد و باعث شد جیسونگ ببشتر استرس بگیره و گفت: نه نه نگو دلم نمیخواد رابطمون سرد شه و.."
مینهو: نامزد قبلیم"
جیسونگ"چ..چی؟
مینهو نفسی کشید و گفت: خیلی سال ها پیش...قبل از تو...من یه نامزد داشتم...به اسم ویکتوریا...ویکتوریا ولد(اگه شهرتش رو درست گفته باشم🗿) که تو فرانسه همدیگه رو دیدیم...هیچی نداشت...نه پدز...نه مادر...حتی خدمتکارم بود...من آدمی نبودم که زود وا بدم ولی با کاراش...کاری کرد عاشقش شم...و اون رو به نامزد خودم انتخاب کنم و اون رو به سئول بیارم هرچی که بخواد و دادم بهش هرچیزی رو که گفت انجامش دادم...ولی اون..."
جیسونگ: ام اون چی؟"
مینهو: اون...خیانت کرد".
چشمای جیسونگ گنده شد و گفت: چیی؟"
مینهو سری تکون داد و گفت: حرس بزن با کی؟"
جیسونگ: ایده ندارن با کی؟"
مینهو: با جکسون."
چشمای جیسدنگ صد برابر گنده شد و گفت: جکسون؟ همون جکسون که..."
مینهو: اره خودش..."
جیسونگ: الان..کجاست؟"
مینهو: مرده."
جیسونگ:ها؟مرده؟
مینهو: آره.. ۱۲ سال پیش"
جیسونگ:اوه...نمیدونستم...متاسفم"
مینهو: نباش..و مهم نیست شاید ناراحت شم..ولی من الان تورو دارم جیسونگ...کسی که از ته دلم دوستش دارن و بهش اعتماد دارم و قرار نیست بهم خیانت کنه هیچوقت"
جیسونگ لبخندی زد و گفت: من...دوست دارم مینهو."
مینهو: منم همینطوری...از چیزی که فکر میکنی بیشتر "
از صورت جیسونگ گرفت و اون رو با ملاحضه به زخمش جلو رفت و بوسیدتش"
Vote and comment ♥️



♥️♣️⛓️venomous s2⛓️♥️♣️Où les histoires vivent. Découvrez maintenant