"من فقط دارم میگم NCT 127 دست کم گرفته شده." هوسوک فریاد زد و نصف پنکیک رو توی دهنش فرو کرد.
"پس monsta x چی؟ اونا هم دست کم گرفته شدن." جین نالید و بعد هش براونشو بو کشید.
نامجون چشماشو چرخوند و دستمالی به جین داد تا شربت افرایی که ریخته بود روی صورتش رو پاک کنه.
"تو یه خوکی" نامجون گفت و خندید و جین چشم هاشو چرخوند.
همه ی پسرا سر میز غذاخوری تهیونگ و جونگکوک نشسته بودن و داشتن صبحانه میخوردن، البته اونا همگی توی یک خونه زندگی میکردن.
تهیونگ به جونگکوک که توی فکر فرو رفته بود نگاهی انداخت، خندید و دستشو جلوی صورت پسر خوابالو تکون داد. جونگکوک سریع پلک زد و با خجالت سمت تهیونگ برگشت.
"چیه؟" جونگکوک قبل از اینکه از تُستش بخوره پرسید.
"به چی فکر میکردی؟ امروز صبح عجیب شدی." تهیونگ گفت و خندید.
در واقع جونگکوک داشت به رویایی که دیده بود فکر میکرد اما خب هیچوقت قرار نبود به این اعتراف کنه.
"داشتم به کابینی که قراره توش بمونیم فکر میکردم. چی میشه اگه ما... با یک قاتل سریالی مثل جیسون برخورد کنیم یا همچین چیزی."
با این حرف همه از خنده منفجر شدن. جیمین در حدی میخندید که آب توی گلوش پرید و خفه شد و این حتی باعث شد پسرا شدید تر بخندن.
"ا-این خیلی... اوه خدای من کوکی." هوسوک اشک هاشو که از خنده ی زیاد بود پاک کرد و با خودش فکر کرد که دوستش چقدر میتونه احمق باشه.
تهیونگ با حرف هوسوک سمتش برگشت. "هی فقط من میتونم بهش بگم کوکی."
"اوه خفه شو ته. به هرحال اگه نمیخواین به شب بخوریم باید الان راه بیفتیم."
همه پسرا سرشونو تکون دادن و بشقاب هاشون رو به آشپزخونه بردن، البته همه به جز تهیونگ و جونگکوک.
"تو آماده ای؟" جونگکوک پرسید.
تهیونگ به پسر مو قهوه ای لبخندی زد. ""برای مسیر پنج ساعته با ماشین نه."
جونگکوک آهی کشید. "من كاری میکنم که بهت خوش بگذره."
تهیونگ قبل از بلند شدن چشمکی زد. "پس تا ماشین مسابقه میدیم!" فریاد زد و باعث شد جونگکوک سریع بلند شه و دنبالش کنه.
________
"هنوز نرسیدیم؟" یونگی از عقب ماشین گفت.
"یونگی فقط پنج دقیقه از وقتی راه افتادیم گذشته." جین عصبی جواب داد.
"آره پنج دقیقه ی خسته کننده." یونگی گفت و صدای خنده ی آرومی به گوش رسید.
جین داشت رانندگی میکرد و نامجون روی صندلی کنارش نشسته بود، تهیونگ و جونگکوک کنار هم روی صندلی بخش میانی ماشین نشسته بودن و یونگی، هوسوک و جیمین هم پشت سر اونها بودن و داشتن انیمیشن نگاه میکردن. جونگکوک سمت تهیونگ برگشت و دید اون هدفونش رو گذاشته و داره به پنجره نگاه میکنه.
جونگکوک اخمی کرد و کمی جا باز کرد اما انگار تهیونگ متوجه نشد یا شایدم نمیخواست اهمیت بده چون به تماشای بیرون ادامه داد. جونگکوک نالید و پاهاشو روی صندلی گذاشت، جوری که حالا دراز کشیده بود. کمی تکون خورد و سرشو روی پای راست تهیونگ گذاشت. اون موقع بود که تهیونگ فهمید جونگکوک داره سعی میکنه توجهشو بدست بیاره.
پسر مو قرمز لبخندی زد و هدفونش رو برداشت. "چیکار میکنی؟" با خنده گفت.
"من خستم" جونگکوک اخم کرد و با چشم های پاپی شکل به تهیونگ نگاه کرد.
تهیونگ گوشیش رو برداشت و بعد هدفون رو به جونگکوک داد. "حالا بخواب." زمزمه کرد و جونگکوک سرشو چرخوند و تهیونگ شروع کرد به بازی کردن با موهای پسر.
جونگکوک هدفون رو گذاشت و پروانه هایی رو توی شکمش احساس کرد. این آهنگ، آهنگه مورد علاقش بود. چشم هاشو بست و حالا توی خوشبختی محض بود و بهترین دوست و کراشش داشت موهاشو نوازش میکرد. اون واقعا عاشق تهیونگ بود.
......................................
-هش براون یک نوع صبحانه آمریکاییه که از سیب زمینی سرخ شده ریز بدست میاد یجورایی شبیه کوکو میمونه.
-جیسون یکی از شخصیت های فیلم جمعه سیزدهم هست که نقش یک قاتل سریالی رو داره.
و بالاخره چپتر اول فیک جدید،
لطفا از چپتر اول قضاوتش نکنید و بهش فرصت بدید.
چپتر های بعدی طولانی خواهند بود.
YOU ARE READING
Dare
Short Story[Completed] _من جرات رو انتخاب میکنم. _اگر جرات داری منو ببوس. جونگکوک و دوست هاش به یک کمپینگ میرن و درگیر بازی جرات و حقیقت میشن، ولی بازی بیش از حد انتظار پیش میره. Couple: Vkook Genre: romance, smut, fluff Translator: Helen___aw Writer: Innxcent...